Here is another alef from Attar:
از خوشی کان چاکرش می خورد آن
پادشا را آرزو میکرد آن
کامل ابیات بالا چنین است:*
پادشاهی بود نیکو شیوه ای
چاکری را داد روزی میوه ای
میوه او خوش همی خورد آن غلام
گفتیی خوشتر نخورد او زان طعام
از خوشی کان چاکرش می خورد آن
پادشا را آرزو میکرد آن
گفت یک نیمه به من ده ای غلام
زانک بس خوش می خوری این خوش طعام
داد شه را میوه و شه جون چشید
تلخ بود - ابرو از آن در هم کشید
گفت هرگز ای غلام این خود که کرد
وین چنین تلخی چنان شیری که کرد
آن رهی با شاه گفت ای شهریار
چون ز دستت تحفه دیدم صد هزار
چون ز دستت تلخ آمد میوه ای
باز دادن را ندانم شیوه ای
....
نون بدین لطفاٌ
از خوشی کان چاکرش می خورد آن
پادشا را آرزو میکرد آن
کامل ابیات بالا چنین است:*
پادشاهی بود نیکو شیوه ای
چاکری را داد روزی میوه ای
میوه او خوش همی خورد آن غلام
گفتیی خوشتر نخورد او زان طعام
از خوشی کان چاکرش می خورد آن
پادشا را آرزو میکرد آن
گفت یک نیمه به من ده ای غلام
زانک بس خوش می خوری این خوش طعام
داد شه را میوه و شه جون چشید
تلخ بود - ابرو از آن در هم کشید
گفت هرگز ای غلام این خود که کرد
وین چنین تلخی چنان شیری که کرد
آن رهی با شاه گفت ای شهریار
چون ز دستت تحفه دیدم صد هزار
چون ز دستت تلخ آمد میوه ای
باز دادن را ندانم شیوه ای
....
نون بدین لطفاٌ