نوریزاد در برنامه به عبارت دیگر

Jun 9, 2004
13,753
1
Canada
#2
Bold statements about many of the top cadre being addicts and running the opium trade in Iran - not to mention his offer to teach other writers to be critics without spending too much time in jail! He seems pretty sincere and I know when Sagis get pissed, they go all out! ;)
 

ChaharMahal

Elite Member
Oct 18, 2002
16,563
261
#3
nourizad is ensuring to become a real irritant to those in power.
بوسه برپای یک "بهایی" کوچک (محمد نوری زاد)

امروزبه دیدن یک خانواده ی کوچک بهایی رفتم. کوچک ازآن روی که: ازخانواده، یک مادربزرگ مانده است ویک نوه ی چهارساله. "آرتین" یعنی همان پسرک چهارساله ی بهایی را نشاندم بریک صندلی، وازجانب همه ی گردنفرازان شیعه، ازاو پوزش خواستم وبرپاهای کوچکش بوسه زدم. چشم درچشم او دوختم وبا التماسی آمیخته به درد، ازاو خواستم که اگرمی تواند به روی منِ شیعه آب دهان بیندازد وبه صورتم سیلی بزند.

درآن خانه ی کوچک، گرچه جای پدرومادرآرتین خالی بود، اما جای رهبرومراجع صاحب نام ومسئولین روحانی وغیرروحانی ما خالی تربود. ومن، بجای همه ی آنانی که درآنجا نبودند، ازآرتین پوزشخواهی کردم. به وی گفتم: آرتین عزیز، نگران مباش، اگرپدرومادرت بی دلیل وهمزمان درزندان اند، رهبر شیعیان ایران که نه، رهبرمسلمین جهان اما هست. او خود شخصاً به تأسی ازعلیِ مرتضی تو را سرپرستی می کند وحق تورا ازحلقوم قانونی که دراین ملک به طنزگراییده بیرون می کشد وبرکات آن را برسرتومی بارد. اگراین روزها پدرومادرت بی دلیل درزندان اند، مراجع صاحب نام وپرآوازه ی ما هستند وبه تونشان خواهند داد که: درقاموس الهی، مردمان را بخاطرعقایدشان ازهستی ساقط نمی کنند. وبه توخواهند فهماند: بفرض اگرپدرومادرت مقصرند، تورا دراین میان هیچ گناه وتقصیری نیست.

امروز بدلیل کسالت وبیماری، روزه نبودم. آرتین که برایم آب آورد، گرفتم ونوشیدم. وبعد که میوه آورد، گرفتم وتناول کردم. تا نشان او بدهم: خوردنی های یک بهایی، اگرازخوردنی های یک مرجع تقلید شیعه ی دوازده امامی پاکیزه ترنباشد، حتماً دست کمی ازپاکیِ آن ندارد. وبهایی کوچک، با حیرت به دهان من می نگریست. که: مگرمی شود یک مسلمان شیعه ازخوردنی های خانه ی یک بهایی تناول کند؟

به آرتین گفتم: پسرکم، من ازطرف آنانی که دراین سالهای اسلامی، برتوو برهمه ی همکیشان توجفا باریده اند، ازتو پوزش می خواهم. به اوگفتم: وقتی پاپ، رهبرکاتولیک های جهان خم می شود وپاهای یک دخترکِ بزهکارمسلمان را می شوید وبرآن بوسه می زند، من چرا به نمایندگی ازدم ودستگاه عریض وطویل رهبرمسلمین جهان ومراجعِ پشت به پشت شیعه برپاهای کوچک وبهشتیِ توبوسه نزنم؟

آرتین کوچک، یکشنبه به یکشنبه به ملاقات می رود. یکباربه کرج برای ملاقات پدروعمویش، ویکباربه زندان اوین برای ملاقات مادرش. پدرومادرآرتین، جزاین که بهایی اند، هیچ خطایی مرتکب نشده اند. پس جرمشان چیست؟ جرمشان تدریسِ درسهای دانشگاهی به جوانان بهایی است. تدریس به جوانانی که به حکم دستگاههای اسلامی ما ازتحصیل محرومند.

امروزچشمان معصوم آرتین ازمن پرسیدند: آهای ای محمد نوری زاد، آهای ای شیعه ی اثنی عشری که غیرخودت همه را جهنمی می دانی، مگرنه این که پیامبرشما فرموده: زگهواره تا گوردانش بجوی؟ ومگرنه این که پدرومادرمن به همین سخن پیامبرتان عمل می کردند؟ ومگرنه این که دراین خانه وآن خانه به جوانان محروم ازتحصیلِ بهایی فیزیک وشیمی وروانشناسی درس می دادند؟ پس چرا اکنون باید آنان درزندانِ شما باشند ومرا مادربزرگم پرستاری ونگهداری کند؟

آرتین، این بهایی کوچک، عکس پدربزرگش را نشان من داد. پدربزرگی که سالها پیش به حکم دستگاههای اسلامیِ ما واحتمالاً بجرم جاسوسی اعدام شده است. کجایند صاحب نامان شیعه ی دوازده امامیِ ما تا عدل را درمقیاس علوی اش تماشا کنند و ازتناول یک لذتِ مستمردرپوست نگنجند؟ خانه ی کوچک که می گویم یعنی همین! مادربزرگی با نوه اش. ومابقی؟ یا اعدام یا زندان.

امروزدرآن خانه ی کوچک، احساس کردم ازرهبرمسلمین جهان به خدا نزدیکترم. ازهمه ی مراجع شیعه فهیم تروبا تقوا ترم. ازآقایان روحانی وخاتمی وهاشمی رفسنجانی وهمه نمایندگان مجلس برترم. چرا؟ چون اطمینان دارم همه ی اینان دردل آرزومی کنند ایکاش جای من بودند. وشهامت این را داشتند که آشکارا وبی واهمه از شماتتِ خشک مغزانِ دینی، درآن خانه ی کوچک می بودند. اما چه جای درد که ترسی پنهانی، همه ی غیرت مندی اینان را بخاک آغشته. ترس ازبی آبرویی. که مثلاً: ای امان، رهبرمسلمین جهان راببین که به خانه ی یک بهایی رفته! رییس جمهورمنتخب را ببین که ازحقوق تباه شده ی بهاییان می گوید! نمایندگان مجلس را ببین که برای دلجویی ازآرتین این بهایی کوچک، وبرای استجابتِ دعاهای خود دست به پاهای بهشتیِ او می سایند.

امروز ازاین که گرایشی به هیچ تشکیلات وبه هیچ حزب ودسته ای ندارم، وتوانستم بی واهمه به دیدن این خانواده ی کوچک بهایی بروم خدای را سپاس گفتم. معتقدم: حزب وتشکیلات ونمایندگانی که نتوانند درامتداد حقوق تباه شده، واستیفای حقوق شهروندی آرتین این بهایی کوچک گریبان چاک زنند، به آفتابه داریِ آبریزگاه های مسجد شاه اصفهان شایسته ترند.

محمد نوری زاد
بیست وچهارم تیرماه سال نود ودو - تهران

1043979_681196698574616_2145473105_n.jpg
 

shahinc

Legionnaire
May 8, 2005
6,745
1
#4
That is impressive. It takes tons of courage to come and say something like this publicly in Iran. I am speechless ...

nourizad is ensuring to become a real irritant to those in power.
بوسه برپای یک "بهایی" کوچک (محمد نوری زاد)

امروزبه دیدن یک خانواده ی کوچک بهایی رفتم. کوچک ازآن روی که: ازخانواده، یک مادربزرگ مانده است ویک نوه ی چهارساله. "آرتین" یعنی همان پسرک چهارساله ی بهایی را نشاندم بریک صندلی، وازجانب همه ی گردنفرازان شیعه، ازاو پوزش خواستم وبرپاهای کوچکش بوسه زدم. چشم درچشم او دوختم وبا التماسی آمیخته به درد، ازاو خواستم که اگرمی تواند به روی منِ شیعه آب دهان بیندازد وبه صورتم سیلی بزند.

درآن خانه ی کوچک، گرچه جای پدرومادرآرتین خالی بود، اما جای رهبرومراجع صاحب نام ومسئولین روحانی وغیرروحانی ما خالی تربود. ومن، بجای همه ی آنانی که درآنجا نبودند، ازآرتین پوزشخواهی کردم. به وی گفتم: آرتین عزیز، نگران مباش، اگرپدرومادرت بی دلیل وهمزمان درزندان اند، رهبر شیعیان ایران که نه، رهبرمسلمین جهان اما هست. او خود شخصاً به تأسی ازعلیِ مرتضی تو را سرپرستی می کند وحق تورا ازحلقوم قانونی که دراین ملک به طنزگراییده بیرون می کشد وبرکات آن را برسرتومی بارد. اگراین روزها پدرومادرت بی دلیل درزندان اند، مراجع صاحب نام وپرآوازه ی ما هستند وبه تونشان خواهند داد که: درقاموس الهی، مردمان را بخاطرعقایدشان ازهستی ساقط نمی کنند. وبه توخواهند فهماند: بفرض اگرپدرومادرت مقصرند، تورا دراین میان هیچ گناه وتقصیری نیست.

امروز بدلیل کسالت وبیماری، روزه نبودم. آرتین که برایم آب آورد، گرفتم ونوشیدم. وبعد که میوه آورد، گرفتم وتناول کردم. تا نشان او بدهم: خوردنی های یک بهایی، اگرازخوردنی های یک مرجع تقلید شیعه ی دوازده امامی پاکیزه ترنباشد، حتماً دست کمی ازپاکیِ آن ندارد. وبهایی کوچک، با حیرت به دهان من می نگریست. که: مگرمی شود یک مسلمان شیعه ازخوردنی های خانه ی یک بهایی تناول کند؟

به آرتین گفتم: پسرکم، من ازطرف آنانی که دراین سالهای اسلامی، برتوو برهمه ی همکیشان توجفا باریده اند، ازتو پوزش می خواهم. به اوگفتم: وقتی پاپ، رهبرکاتولیک های جهان خم می شود وپاهای یک دخترکِ بزهکارمسلمان را می شوید وبرآن بوسه می زند، من چرا به نمایندگی ازدم ودستگاه عریض وطویل رهبرمسلمین جهان ومراجعِ پشت به پشت شیعه برپاهای کوچک وبهشتیِ توبوسه نزنم؟

آرتین کوچک، یکشنبه به یکشنبه به ملاقات می رود. یکباربه کرج برای ملاقات پدروعمویش، ویکباربه زندان اوین برای ملاقات مادرش. پدرومادرآرتین، جزاین که بهایی اند، هیچ خطایی مرتکب نشده اند. پس جرمشان چیست؟ جرمشان تدریسِ درسهای دانشگاهی به جوانان بهایی است. تدریس به جوانانی که به حکم دستگاههای اسلامی ما ازتحصیل محرومند.

امروزچشمان معصوم آرتین ازمن پرسیدند: آهای ای محمد نوری زاد، آهای ای شیعه ی اثنی عشری که غیرخودت همه را جهنمی می دانی، مگرنه این که پیامبرشما فرموده: زگهواره تا گوردانش بجوی؟ ومگرنه این که پدرومادرمن به همین سخن پیامبرتان عمل می کردند؟ ومگرنه این که دراین خانه وآن خانه به جوانان محروم ازتحصیلِ بهایی فیزیک وشیمی وروانشناسی درس می دادند؟ پس چرا اکنون باید آنان درزندانِ شما باشند ومرا مادربزرگم پرستاری ونگهداری کند؟

آرتین، این بهایی کوچک، عکس پدربزرگش را نشان من داد. پدربزرگی که سالها پیش به حکم دستگاههای اسلامیِ ما واحتمالاً بجرم جاسوسی اعدام شده است. کجایند صاحب نامان شیعه ی دوازده امامیِ ما تا عدل را درمقیاس علوی اش تماشا کنند و ازتناول یک لذتِ مستمردرپوست نگنجند؟ خانه ی کوچک که می گویم یعنی همین! مادربزرگی با نوه اش. ومابقی؟ یا اعدام یا زندان.

امروزدرآن خانه ی کوچک، احساس کردم ازرهبرمسلمین جهان به خدا نزدیکترم. ازهمه ی مراجع شیعه فهیم تروبا تقوا ترم. ازآقایان روحانی وخاتمی وهاشمی رفسنجانی وهمه نمایندگان مجلس برترم. چرا؟ چون اطمینان دارم همه ی اینان دردل آرزومی کنند ایکاش جای من بودند. وشهامت این را داشتند که آشکارا وبی واهمه از شماتتِ خشک مغزانِ دینی، درآن خانه ی کوچک می بودند. اما چه جای درد که ترسی پنهانی، همه ی غیرت مندی اینان را بخاک آغشته. ترس ازبی آبرویی. که مثلاً: ای امان، رهبرمسلمین جهان راببین که به خانه ی یک بهایی رفته! رییس جمهورمنتخب را ببین که ازحقوق تباه شده ی بهاییان می گوید! نمایندگان مجلس را ببین که برای دلجویی ازآرتین این بهایی کوچک، وبرای استجابتِ دعاهای خود دست به پاهای بهشتیِ او می سایند.

امروز ازاین که گرایشی به هیچ تشکیلات وبه هیچ حزب ودسته ای ندارم، وتوانستم بی واهمه به دیدن این خانواده ی کوچک بهایی بروم خدای را سپاس گفتم. معتقدم: حزب وتشکیلات ونمایندگانی که نتوانند درامتداد حقوق تباه شده، واستیفای حقوق شهروندی آرتین این بهایی کوچک گریبان چاک زنند، به آفتابه داریِ آبریزگاه های مسجد شاه اصفهان شایسته ترند.

محمد نوری زاد
بیست وچهارم تیرماه سال نود ودو - تهران

View attachment 34630
 

Agha Shojaa

Elite Member
Nov 8, 2002
7,110
0
Canada
#6
I got tears in my eyes. Respect.

nourizad is ensuring to become a real irritant to those in power.
بوسه برپای یک "بهایی" کوچک (محمد نوری زاد)

امروزبه دیدن یک خانواده ی کوچک بهایی رفتم. کوچک ازآن روی که: ازخانواده، یک مادربزرگ مانده است ویک نوه ی چهارساله. "آرتین" یعنی همان پسرک چهارساله ی بهایی را نشاندم بریک صندلی، وازجانب همه ی گردنفرازان شیعه، ازاو پوزش خواستم وبرپاهای کوچکش بوسه زدم. چشم درچشم او دوختم وبا التماسی آمیخته به درد، ازاو خواستم که اگرمی تواند به روی منِ شیعه آب دهان بیندازد وبه صورتم سیلی بزند.

درآن خانه ی کوچک، گرچه جای پدرومادرآرتین خالی بود، اما جای رهبرومراجع صاحب نام ومسئولین روحانی وغیرروحانی ما خالی تربود. ومن، بجای همه ی آنانی که درآنجا نبودند، ازآرتین پوزشخواهی کردم. به وی گفتم: آرتین عزیز، نگران مباش، اگرپدرومادرت بی دلیل وهمزمان درزندان اند، رهبر شیعیان ایران که نه، رهبرمسلمین جهان اما هست. او خود شخصاً به تأسی ازعلیِ مرتضی تو را سرپرستی می کند وحق تورا ازحلقوم قانونی که دراین ملک به طنزگراییده بیرون می کشد وبرکات آن را برسرتومی بارد. اگراین روزها پدرومادرت بی دلیل درزندان اند، مراجع صاحب نام وپرآوازه ی ما هستند وبه تونشان خواهند داد که: درقاموس الهی، مردمان را بخاطرعقایدشان ازهستی ساقط نمی کنند. وبه توخواهند فهماند: بفرض اگرپدرومادرت مقصرند، تورا دراین میان هیچ گناه وتقصیری نیست.

امروز بدلیل کسالت وبیماری، روزه نبودم. آرتین که برایم آب آورد، گرفتم ونوشیدم. وبعد که میوه آورد، گرفتم وتناول کردم. تا نشان او بدهم: خوردنی های یک بهایی، اگرازخوردنی های یک مرجع تقلید شیعه ی دوازده امامی پاکیزه ترنباشد، حتماً دست کمی ازپاکیِ آن ندارد. وبهایی کوچک، با حیرت به دهان من می نگریست. که: مگرمی شود یک مسلمان شیعه ازخوردنی های خانه ی یک بهایی تناول کند؟

به آرتین گفتم: پسرکم، من ازطرف آنانی که دراین سالهای اسلامی، برتوو برهمه ی همکیشان توجفا باریده اند، ازتو پوزش می خواهم. به اوگفتم: وقتی پاپ، رهبرکاتولیک های جهان خم می شود وپاهای یک دخترکِ بزهکارمسلمان را می شوید وبرآن بوسه می زند، من چرا به نمایندگی ازدم ودستگاه عریض وطویل رهبرمسلمین جهان ومراجعِ پشت به پشت شیعه برپاهای کوچک وبهشتیِ توبوسه نزنم؟

آرتین کوچک، یکشنبه به یکشنبه به ملاقات می رود. یکباربه کرج برای ملاقات پدروعمویش، ویکباربه زندان اوین برای ملاقات مادرش. پدرومادرآرتین، جزاین که بهایی اند، هیچ خطایی مرتکب نشده اند. پس جرمشان چیست؟ جرمشان تدریسِ درسهای دانشگاهی به جوانان بهایی است. تدریس به جوانانی که به حکم دستگاههای اسلامی ما ازتحصیل محرومند.

امروزچشمان معصوم آرتین ازمن پرسیدند: آهای ای محمد نوری زاد، آهای ای شیعه ی اثنی عشری که غیرخودت همه را جهنمی می دانی، مگرنه این که پیامبرشما فرموده: زگهواره تا گوردانش بجوی؟ ومگرنه این که پدرومادرمن به همین سخن پیامبرتان عمل می کردند؟ ومگرنه این که دراین خانه وآن خانه به جوانان محروم ازتحصیلِ بهایی فیزیک وشیمی وروانشناسی درس می دادند؟ پس چرا اکنون باید آنان درزندانِ شما باشند ومرا مادربزرگم پرستاری ونگهداری کند؟

آرتین، این بهایی کوچک، عکس پدربزرگش را نشان من داد. پدربزرگی که سالها پیش به حکم دستگاههای اسلامیِ ما واحتمالاً بجرم جاسوسی اعدام شده است. کجایند صاحب نامان شیعه ی دوازده امامیِ ما تا عدل را درمقیاس علوی اش تماشا کنند و ازتناول یک لذتِ مستمردرپوست نگنجند؟ خانه ی کوچک که می گویم یعنی همین! مادربزرگی با نوه اش. ومابقی؟ یا اعدام یا زندان.

امروزدرآن خانه ی کوچک، احساس کردم ازرهبرمسلمین جهان به خدا نزدیکترم. ازهمه ی مراجع شیعه فهیم تروبا تقوا ترم. ازآقایان روحانی وخاتمی وهاشمی رفسنجانی وهمه نمایندگان مجلس برترم. چرا؟ چون اطمینان دارم همه ی اینان دردل آرزومی کنند ایکاش جای من بودند. وشهامت این را داشتند که آشکارا وبی واهمه از شماتتِ خشک مغزانِ دینی، درآن خانه ی کوچک می بودند. اما چه جای درد که ترسی پنهانی، همه ی غیرت مندی اینان را بخاک آغشته. ترس ازبی آبرویی. که مثلاً: ای امان، رهبرمسلمین جهان راببین که به خانه ی یک بهایی رفته! رییس جمهورمنتخب را ببین که ازحقوق تباه شده ی بهاییان می گوید! نمایندگان مجلس را ببین که برای دلجویی ازآرتین این بهایی کوچک، وبرای استجابتِ دعاهای خود دست به پاهای بهشتیِ او می سایند.

امروز ازاین که گرایشی به هیچ تشکیلات وبه هیچ حزب ودسته ای ندارم، وتوانستم بی واهمه به دیدن این خانواده ی کوچک بهایی بروم خدای را سپاس گفتم. معتقدم: حزب وتشکیلات ونمایندگانی که نتوانند درامتداد حقوق تباه شده، واستیفای حقوق شهروندی آرتین این بهایی کوچک گریبان چاک زنند، به آفتابه داریِ آبریزگاه های مسجد شاه اصفهان شایسته ترند.

محمد نوری زاد
بیست وچهارم تیرماه سال نود ودو - تهران

View attachment 34630
 

Flint

Legionnaire
Jan 28, 2006
7,016
0
United States
#7
Is he the dissident of the month? How many of them have come and gone? Not long ago we were similarly astonished by what Hossein Khomeini was saying. Anyone heard of him lately?
 

shahinc

Legionnaire
May 8, 2005
6,745
1
#9
Ahmad Batebi also writes about Norizad's piece ...

http://ahmadbatebi.com/weblog/408-2013-07-16-23-43-05

محمد نوری زاد فیلمساز مغضوب دستگاه حاکم بر ایران به دیدار آبتین کودک بهایی که این روز ها در کنار مادربزرگش زندگی میکند رفته و بر پای این کودک به رسم احترام و پوزش خواهی بوسه زد . ( لینک - سند )
محمد نوریزاد در این باره نوشته : پدر و مادر آرتین، جز این که بهایی اند، هیچ خطایی مرتکب نشده اند. پس جرمشان چیست؟ جرمشان تدریسِ درسهای دانشگاهی به جوانان بهایی است. تدریس به جوانانی که به حکم دستگاههای اسلامی ما از تحصیل محرومند .
نوریزاد در ادامه نوشته : امروز چشمان معصوم آرتین از من پرسیدند: آهای ای محمد نوری زاد، آهای ای شیعه ی اثنی عشری که غیرخودت همه را جهنمی می دانی، مگرنه این که پیامبرشما فرموده: ز گهواره تا گور دانش بجوی؟ و مگر نه این که پدر و مادر من به همین سخن پیامبرتان عمل می کردند؟ و مگر نه این که در این خانه و آن خانه به جوانان محروم از تحصیلِ بهایی فیزیک و شیمی و روانشناسی درس می دادند؟ پس چرا اکنون باید آنان در زندانِ شما باشند و مرا مادربزرگم پرستاری و نگهداری کند؟
به یاد دارم در دوران مدرسه ابتدایی معلم از تعداد اقلیت های دینی کلاس پرسید . چهارنفر دست بلند کردند . سه کودک اول مسیحی بودند . نفرچهارم خودش را بهایی معرفی کرد . معلم نوک خطکش چوبی اش را زیر یقه طفل بهایی فشارداد و از جا بلندش کرد . مسیر بین میز دانش آموزان را طی کرده وبا همین وضعیت تحقیر آمیز او را از کلاس بیرون انداخت . همه با تعجب به هم نگاه می کردند . معلم خطکش چوبی اش را به سطل آشغال انداخت و سرایه دار مدرسه را صدا زد تا میزو صندلی طفل بهایی را در بین دو کلاس را آب بکشد . کسی دلیل این حرکت معلم را نمیدانست . من پرسیدم کامران چرا اخراج شد . معلم گره روسری اش را سفت کرد و تا زنگ تفریح از بهایی ها صحبت کرد . گفت بهایی ها نجس هستند و بدنشان بو میدهد و برای همین باید میزی که طفل بهایی نشسته را باید آب کشید . او از ازدواج محارم در خانواده های بهایی ، ازبی اصل و نسب بودن اعتقادات آنها و اینکه نباید با بهائیان هم غذا شد صحبت کرد . تمام مسیر خانه را پشت سر کامران با فاصله کمی راه رفتم اما بوی بدی را که ملعم از آن صحبت میکرد از بدن کامران حس نکردم . در باره گفته های معلم از مادرم که زنی مذهبی بود پرسیدم . او گفت که چنین چیزی را پیشتر شنیده ولی هیچ کدام از این ادعا ها را به چشم خودش ندیده است . چند روز بعد کامران را از مدرسه اخراج کردند و او در تعمیرگاه اتوموبیل پدرش مسغول به کار شد . سلام و پرسش و خنده کار هرروز مان بود . در مسیر بازگشت از مدرسه دقایقی را مقابل محل کسب پدر کامران می ایستادم و با او صحبت میکردم . سالها بعد کامران راهی شهر دیگری شد و من هم راهی زندان اوین . در زندان این پرسش برایم مطرح بود که چرا هیچ بهایی به جرم هایی مانند اختلاس ، قتل ، همخوابی با زن شوهردار و ...در زندان نیست و همه بهایی ها صرفا به دلیل اعتقاد به آیین بهائیت زندانی هستند . همنشینی با برادران بهایی فرصتی بود تا اززبان آنها با حقیقت این آیین آشنا شده و از تفاوت های آن را با فرقه شیعه آگاه شوم .
در سالهای بعد و خصوصا بعد از دسترسی به منابع آیینی و آموزشی آیین بهائیت در خارج از کشور به ویژگی های این آیین پی بردم ویژگی هایی که دقیقا نقطه مقابل فرقه شیعه است . در این آیین از چیزی بنام صیغه موقت ، ازدواج با کودک نه ساله ، تقیه ، حق سید وامام ، منجی عالم بشریتی که هزار و چند صد سال است جایی مخفی شده و قراراست از اعماق یک چاه در جمکران بیرون بیاید و حکومت ولی فقیه مدعی نیابت این اما مخفی و ... خبری نیست . در این آیین دروغ ، دست درازی جنسی به کودکان ، چند همسری موقت و دائم و بسیاری دیگر از جوایز فرقه شیعه به باورمندانش ممنوع است . در نتیجه این تفاوت ها است که کارخانه انسان سازی بهایی ها بهینه تر از شیعان بوده و همین موضوع خشم روحانیون فرقه شیعه را بیش از پیش بر می انگیزد .
امروز که بیشتر روز های کودکی به ماهیت بهایئت و شیعه گری آشنا هستم نگاه دیگری به داستان تحقیر طفل بهایی در کلاس درسمان دارم . به گمان من مشروعیت یک آیین ، یک مکتب ، یک تفکر به کارکرد آن و اعتبار یک دین به توانایی انسان سازی آن است . کارکردی که وقتی مومن آن دین را به حال خودش رها کنید مانند بهائیان نه به جرمهای رذیلانه بلکه تنها به جرم پافشاری بر عقیده راهی زندان شود .
اگر کسی به خودش زحمت داده و آموزه های بهاییت را مطالعه کند افسوس خواهد خورد که ما خود در تاریخ و فرهنگ ایرانی چنین آموزه مترقی داریم اما به دنبال جامعه ای با اخلاق ، مدرن و مبتنی بر عشق و محبت در گفته های دیگر بزرگان همچون گاندی ، مارتین لوتر کینگ و نسلسون ماندلا میگردیم .
محمد نوری زاد به نام یک مسلمان شیعه از این خانواده تحت ستم بهایی دلجویی کرد . و این یعنی گسترش شکاف در باور مندان فرقه شیعه . و مرزبندی بین دین دارانی که ابتدا انسان هستند سپس دیندار و آنهایی که دین و آموزه های فقهی فرقه ای شیعه را بر انسان بودن مقدم میدانند .
نوری زاد با این اقدام شجاعانه و شرافت مندانه اش بار گناهان همه مارا یک تنه بردوش کشید . به این مرد آزاده درورد میفرستم . از هموطنان بهایی مان به دلیل بدهی تاریخی مان به آنها پوزش میخواهیم . و امیدوارم همه ما در مسیر صحیح انسانیت قرار بگیریم .


نحوه دورغ گفتن به همسر توسط یک روحانی شیعه یکی از تفاوت های این فرقه با آئین بهائیت
 

Zob Ahan

Elite Member
Feb 4, 2005
17,476
2,231
#10
If someone admits they are Bahai do they go to prison or they just can't go to Uni and get gov't positions? What is the story on them? My knowledge on this topic is very limited. I just remember in 10th grade they came to our class and called out 4 guys and they never came back to school. Later on we found out that they were Bahaie. Since I was new to that school I didn't know the guys & never saw them again.
 

shahinc

Legionnaire
May 8, 2005
6,745
1
#11
If someone admits they are Bahai do they go to prison or they just can't go to Uni and get gov't positions? What is the story on them? My knowledge on this topic is very limited. I just remember in 10th grade they came to our class and called out 4 guys and they never came back to school. Later on we found out that they were Bahaie. Since I was new to that school I didn't know the guys & never saw them again.
It really depends Zob Ahan Aziz, Over all Bahais have no security in Iran.

You can be free one day and in jail the next day. You can own house today and loss it tomorrow.
As far as going to jail, many Bahais were jailed and even killed, raped and tortured in the 60s in Iran. I have 3 family members who were jailed one for 4 years , the other for 5 years and the other one for 10 years ( his original verdict was Edam which was then became habs abad and then 10 years).

Even today there are many Bahais in prison in Iran. It is not like they arrest everyone !!! Many bahais are living in Iran without ever been to prison. In some ways, it is the luck of the draw. I know of a women ( friend of my aunt) who was jailed when she was 19 in early 60s for 4 years and just 2 years ago, the arrested her 21 year old daughter and sent her to the same prison as she was jailed and she is still there.

As far as university goes, Bahai's were not allowed to go to university. In recent years ( past 6-7 years), they allowed few to get into university to ONLY be kicked out after a year or two. So they have no right to higher education.

As far as personal properties, at the beginning of the revolution, many Bahais lost land, houses, stores and ... to MOSADEREH ... It is still an on going process and can happen to anyone. They can come and close your store, shut down your Sherkat or ... It happens everyday ...

Also Bahais were fired from their jobs in government ( Karmand, banks, teachers and ...) at early 60s again.That has not changed as well.

The only thing that changed is that until about 10 years ago, they would not give Bahais passport to travel to outside the country and if you wanted to leave , you had to do illegally. Now, they do give passports.
 
Last edited:

ChaharMahal

Elite Member
Oct 18, 2002
16,563
261
#12
I have a bunch of bahiee friends and some ex Bahiees in the Family (now agnostic or atheist).
in the beginning of revolution Bahaiees were really bothered big time. land and wealth confiscation was the norm.
if you lived in super religious places like country areas around Azarbayejan some (It is unkown exactly how many) people even got killed.

now a-days since late 1360s if you are Bahaiee and you are not politically active (which most Bahaiee are not)
you life is "fine" meaning you can get a job outside government in private sector. you can open bank accounts, retirement, gharzol hasaneh and what have you.

Bahaiee Boys do go to sarbazi in the past (20 years ago) they would things like appoint the Bahiee guy as the driver and not giving them critical access to headquarters or things of that nature.

Bahaiee are generally allowed to finish highschool.

as for college. It has happened many times when they take Konkoor their religious affiliation field reads automatically Islam.
and many Bahiee object, they get up and leave.

if they practice taghie which is not allowed Bahaieesm they can study in the university.

now there are many individual cases were people get poisoned and tortured.

but basically systematically the government basically treats them as "confused Moslems" and as it does with Israel does not recognize the existence of Bahaieesm "paradigm". and sometimes they call an English induced cult.

again these are not my words or beliefs, just summarizing multiple points of view of the government.
 

shahinc

Legionnaire
May 8, 2005
6,745
1
#13
now a-days since late 1360s if you are Bahaiee and you are not politically active (which most Bahaiee are not)
you life is "fine" meaning you can get a job outside government in private sector. you can open bank accounts, retirement, gharzol hasaneh and what have you.
.
I would not use the word "Fine" if your kids can not go to university, you can not get a decent job, your business is always in danger of being confiscated or you are in danger of going to jail and ... I think it is far from being "Fine". Yes, they have not killed bahais in recent years like the beginning of the revolution but life is far from far and normal.


as for college. It has happened many times when they take Konkoor their religious affiliation field reads automatically Islam.
and many Bahiee object, they get up and leave.
if they practice taghie which is not allowed Bahaieesm they can study in the university.
You are right if they practise taghiye and lie about their religion then they can go to university. It is not that they object and get up and leave. The religions section does not give them the choice to be truthful so you can either leave blank or just write Bahai in both cases you will not get admission. I have a feeling even if they do Taghiyeh and go in to university, they will be asked later to officially denounce their religion when the university finds out.
 
Oct 16, 2002
39,533
1,513
DarvAze DoolAb
www.iransportspress.com
#14
Bahaeis in Iran rarely if ever disclose their faith so it's unknown what the real reaction would be against Bahaeis if they were all to suddenly become "open" about their religion. Throughout elementary school, middle school and first year of high school in Iran, I came to know at least 16 Bahaei classmates. Not a single one of them openly admitted to being Bahaei. 3 of them got expelled and the rest got away by pretending to be Shi'e. They would participate in all the religious circus games that were imposed on us. They all had to participate in Namaz, Roozeh, Ziarat Ashoora, and all that bullshit. I'm not sure how they felt. Probably the same as most of us: indifferent.

I personally find the origination of all faiths completely laughable, but the prejudice against Bahaeis in Iran is insane. I have no idea how anyone in their right mind could consider a whole group of other human beings "najes". I understand hatred, ignorance, racism, and all that but this prejudice against Bahaeis was something else. Quite scary to be honest.
 
Jan 23, 2003
3,619
0
#15
now a-days since late 1360s if you are Bahaiee and you are not politically active (which most Bahaiee are not)
you life is "fine" meaning you can get a job outside government in private sector. you can open bank accounts, retirement, gharzol hasaneh and what have you.
.
Not necessarily....My friend employed a Bahai girl in his office (as a secretary) but he was under constant pressure from herasat (or others) that he eventually had to let her go...I think she still does some work for him (such as helping with website etc) from home.

However there might be other cases where they have a private job and are not hassled....I imagine its something discretionary where some assholes in herasat want to flex muscles and create importance for themselves

Also with this stigma attached to them, even if you are a capable educated Bahai you would find your opportunities limited because potential employers would refuse you due to the fear of consequences...
 

shahinc

Legionnaire
May 8, 2005
6,745
1
#16
In terms of "Political Activity" and being in jail now, I can assure that in Iran almost 98% of Bahais are not politically active. The ones that are currently in prison ( which is more than a few) are the ones who are active in Bahai communities by arranging children classes for Bahai kids or prayer sessions or study circles or the ones who are involved in the Bahai university that aims to fill the void that is due to government not allowing the kids to go to university.
 
Jun 9, 2004
13,753
1
Canada
#17
The whole thing is pretty disgusting and unfortunately this treatment of this group of our peaceful hamvatans has not just happened under the IR - it has apparently been going on since Mashrooteh. But it became "officially" disgusting when our president elect Rohani and his buddies signed the Golpaygani Declaration which prevents them from being employed and going to university. From Wiki:

In February 1991, a confidential circular[31] issued by the Supreme Cultural Revolution Council on "the Bahá'í question" and signed by Supreme Leader Khamenei himself, signaled an increase in efforts to suffocate the Iranian Bahá'í community through a more "silent" means.[1][2][32][33] The document organized the methods of oppression used to persecute the Bahá’ís, and contained specific recommendations on how to block the progress of the Bahá'í communities both inside and outside Iran.[2] The document stated that the most excessive types of persecutions should be avoided and instead, among other things recommended, that Bahá'ís be expelled from universities, "once it becomes known that they are Bahá'ís," to "deny them employment if they identify themselves as Bahá'ís" and to "deny them any position of influence."[1]

The existence of this so called Golpaygani Memorandum was brought to the attention of the public in a report by the then UN Human Rights Commissioner Mr Galindo Pohl (E/CM4/1993/41, 28 January 1993),[31] and the policy recommendations of the document are still in force.[2][32]
 

shahinc

Legionnaire
May 8, 2005
6,745
1
#18
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2013/july/23/article/-726252e61c.html
یک بوسه، یک تاریخ



محمد نوری زاد با یک بوسه تاریخ سیاسی و اجتماعی معاصر ایران را به چالش کشید. یک بوسه به جای دهها کتاب و مقاله حرف زد. نه فقط با حکومت، که با رسوبات ذهنی که تاریخ اجتماعی ایران را به اندازه تاریخ سیاسی اش پر تنش ساخته است. بابی کشی و بهائی کشی هر دو تاریخ را خونبار کرده است. بوسه بر پاهای یک کودک بهائی زاده کجا، سرشت اجتماعی و سیاسی تاریخ معاصر ایران کجا؟

تصویر این بوسه را که دیدم، خاطره ای در من زنده شد که از یاد رفتنی نیست. در سالهای بدو بدو های وکالتی در خیابان داورو ارک و بهشت تهران، باری با پرونده ای خودم را در گیر کرده بودم که به بسیار ماجراها در آمیخته شد و من را با خود به جاهائی برد که پیش از درگیر شدن با پرونده، گمانش را نمی بردم. یک پیرزن بهائی را عوامل حکومتی با پوشش مردمی در خانه اش خفه کرده بودند. وکالت اولیاء دم (صاحبان خون) را به عهده گرفته بودم. آنها در ایران نبودند. می ترسیدند به زادگاه شان پا بگذارند. پیرزن اما کشور را ترک نمی کرد و بر مالکیت خود بر یک باغ اصرار می ورزید و با دادستانی انقلاب یک تنه در افتاده بود. فرزندان مقتوله برای من مجموعه ای از نامه هائی را که مقتوله به نشانی فرزندانش به خارج فرستاده بود، ارسال کردند تا به خیال خودشان من از جانب آنها خونخواهی کنم. خجالت می کشیدم در تماس های تلفنی به آنها بگویم بهائی که از نگاه قانونگذاری و مجریان قضائی حکومت شیعه، خونش بهائی ندارد. خجالت می کشیدم بگویم این که در ضرب المثل های ایرانی گفته می شود " خون کسی از خون دیگری رنگین تر نیست " در قانونگذاری ایران اسلامی بازتاب ندارد- سهل است- معکوس هم شده است. اگر مسلمان غیر مسلمان را عمدا به قتل برساند قصاص نمی شود. فقط باید دیه بدهد. تازه این درجه از معافیت ، که دستکم پرداخت خون بها به قاتل را دستور می دهد، خاص مواردی است که مسلمان، یک کلیمی یا مسیحی یا زردشتی را می کشد. خون بهائی رنگی ندارد، قیمتی هم ندارد. هدر است. البته فریبکاری شده. در قوانین جرائی جمهوری اسلامی ایران جائی ننوشته که بهائی مهدورالدم است، ولی عاقلان دانند که چنین است و همه کسانی که با قانون و قاضی در این سالها سر و کله زده و می زنند از آن با خبرند. این فقره از بیداد که قانونی و شرعی است ،در مطبوعات جمهوری اسلامی ایران، حتی در دوران متفاوت "اصلاحات"، افشا نشد. نه فقط به علت سانسور تحمیلی محافظه کاران، بلکه به لحاظ مبانی عقیدتی "اصلاح طلبان" که خود نسبت به ورود به این بحث با ترسی درونی و تربیتی در گیرند. از محافظه کاران نمی ترسیدند. از خود می ترسیدند و از آن ترس که درونی شده است پروا می کردند. ادعا نمی کنم که سکولارها ومارکسیست ها و ملی گرایان ایرانی از این پیرایه مبری بوده و هستند. ما نیز هریک ، این رسوبات ذهنی را در زندگی اجتماعی با خود حمل کرده ایم و جائی و زمانی در رفتار و گفتارمان بازتاب داده ایم. اما نقشی در قانونگذاری 34 سال اخیر نداشته ایم. بنابراین موضوع یکسره حکومتی نیست. ولی حکومت شیعه ، آتش این بیداد تاریخی را باد زده و می زند. از بهائی مالیات می گیرد. او را به سربازی اعزام می کند، اما به دانشگاه راهش نمی دهد وبعد که بهائی برای خودش، از جیب خودش دانشگاه اینترنتی راه انداخت، به جانش می افتد و به یک چشم بر هم زدن اتهام همکاری با صهیونیسم بر او می بندد که اثبات آن، مثل آب خوردن است برای قضات دست نشانده و گوش به فرمان.

بگذریم، بازمی گردم به آن بوسه و آن خاطره که ناگهان از ذهن خسته ام بیرون جهید. خاطره به همان پرونده گره خورده است. به آن صبح زیبای تهران که با کلی حجاب اجباری وارد پیچ و خم عدلیه شدم تا با کلی سند و مدرک پیرامون قتل پیرزن بهائی به دست یک مسلمان مرتبط با کانون های قدرت، قاضی را متقاعد کنم تا به شکایت اولیاء دم بها بدهد. می دانستم خون پیرزن بها ندارد، اما اگر حکم بر اثبات قتل به دست آن مسلمان صادر می شد، شفای خاطری بود برای فرزندان دور از وطن مقتول و پاسخی بود به خطر کردن من در قبول آن پرونده.

پیرزن در سالهای پایانی زندگی، نامه ها را به دست خودش نوشته بود و همه جا نوشته بود که می داند مستاجرش مامور دادستانی انقلاب است و سرانجام اگر او حاضر نشود ملک خود را به دست خود به یک نهاد انقلابی "هبه" کند، او را خواهد کشت. دستخط پیرزن، من را به یاد دستخط مادرم می انداخت که تازه از دستش داده بودم. خیلی ابتدائی بود و به خط کلاس اولی ها شباهت داشت. یادگاری از مکتب رفتن مادران ما بود که قرآن و حافظ را مثل بلبل قرائت می کردند و به نوشتن که می رسید لنگ می زدند. نامه ها را جمع و جور کردم و راهی دادگاه شدم. به قاضی اعتماد داشتم. جوان و تحصیلکرده دانشکده حقوق بود. آخوند نبود. تحصیلات حوزوی نداشت و برای وکلای آن روزگار که همین مختصر کانون وکلای کنونی را هم نداشتند، حضورش در دستگاه بی مروت قضای اسلامی، دلگرم کننده بود. با اعتماد به نفس وارد اتاقش شدم. قاضی تمیز و آراسته بود. از پشت میز اندکی به نشانه احترام سر خم کرد. با گشاده روئی از حضور من استقبال کرد. پوشه ای را از کیفم بیرون کشیدم و چند نامه به خط مقتول به سویش دراز کردم. او هم دستش را دراز کرد تا آنها را از من بگیرد. دستش در نیمه راه خشک شد. بی حرکت ماند. دست من نیز. گفت نامه های آن مقتول است؟ گفتم بله، دست را پس کشید و به سرعت از جعبه کلینکس روی میزش یک دستمال بیرون کشید و با آن نامه ها را از من گرفت. زیر لب هم یک چیزهائی خواند که درست نفهمیدم چه بود

راه میدان ارک تا خانه را نمی دانم چگونه پیمودم. فقط این را می دانم که نفرت نگاه و کلام و حرکت دست او مثل یک نشتر رفت توی قلبم. این نفرت تاریخی بود، نه لزوما سیاسی. حکم حکومتی نبود. حکم قانون هم نبود. زیر بنای تربیتی داشت. تحصیلات عالیه در دانشکده حقوق هم آن را پاک نکرده بود. او در این نفرت تنها نبود. باور داشت که دست زن بهائی که کاغذ ها را لمس کرده، ممکن است بار آن تاریخ را که روی ذهنش خالی کرده اند، سبک کند. او نمی توانست نفرت را با مهر عوض کند. قادر نبود. و نگاه بهت زده من را اصلا نمی دید. ومن نمی فهمیدم چرا آمده ام به خونخواهی کسی که قاضی او را به اندازه ای کثیف داوری می کند که به کاغذ لمس شده با دستهای او دست نمی زند. لابد قتلش را هم واجب می داند.
.

شاید و بلکه محمد نوری زاد هم مثل همه ما زیر سلطه تاریخ نفرت، سالهائی از عمر را تلف کرده است. چه بسا بیش از ما با این تاریخ زیسته و پاسداران این تاریخ را ارج نهاده و مدح گفته است. شاید اگر کرامت انسانی اش زیر لگد اسبهای آن تاریخ له و لورده نمی شد، با یک بوسه، آن تاریخ را به چالش نمی کشید. آن تاریخ را فقط عمامه داران پاسداری نکرده اند. خونبار نکرده اند. بوسه بر پای کودک بهائی زاده که پدر و مادرش را به جرم راه اندازی دانشگاه اینترنتی حبس کرده اند، می تواند فصلی دیگر از تاریخ اجتماعی را بنویسد. این تاریخ نگاری که یک بوسه خاستگاه آن شده است، فارغ است از شائبه های سیاسی که بر آن می بندند. یک انسان با رویاروئی با پلشتی های مشتی انسان که در زندان مثل گرگ به جانش افتاده اند، به خودآگاهی رسیده. از مرز جان دوستی گذر کرده و به داوری خود نشسته و اراده کرده باقیمانده از عمر را صرف بازنگری در این تاریخ کند. برخی پس از رویاروئی با این پلشتی ها خود را کشته اند. اما او می خواهد تاریخ پر کینه را از ریشه برکند. این که می تواند یا نمی تواند، حرف و نقل دیگری است. باید این گونه بپنداریم که می تواند و دستکم نسلهای جوان، او را دنبال می کنند.

همانند سازی حرکت پر خطر او با حرکتهای دیگری که در جای خود قابل بررسی و ارزش گذاری است، نشان می دهد که اعتبار آن بوسه تاریخ ساز، چندان که هست درک نشده است. بوسه از جنس دیگری است. فقط تابو شکن نیست. تامل برانگیزهم است. نسلهای جوان ایرانی را هشدار می دهد تا رسوبات تاریخی را که برای خون آحاد انسانی قیمت های متفاوت تعیین کرده و برای خون جمعی از انسان ها اساسا بهائی نمی شناسد، با مهر و بوسه از این تاریخ پاک کنند. کاری است بس دشوار و پر خطر. جمهوری اسلامی با بیدادگری، بسیار گوشه های تاریک این تاریخ را در برابر نسلهای جوان ایرانی که در جریان آن تاریخ سازی های پر تبعیض نقشی نداشته اند، باز گشوده است. از آن بیش، بیدادگری جمهوری اسلامی از یک دوست، دشمنی فرهیخته ساخته که می داند چه می کند و می داند با کدام تاریخ طرف است. و حتما می داند جمهوری اسلامی برآمده و نشات گرفته ازهمان تاریخ است. تاریخی که قاضی جوان و تحصیلکرده هم نمایندگی اش می کند.

وقتی تصویر آن بوسه را دیدم، تصویر زشت نشسته در ذهنم از آن قاضی تحصیلکرده حقوق، زنده شد و باور کردم کسانی شاید از سلسله همان قاضی، می خواهند تاریخ کینه ورزی نسبت به "کافرذمی" و "کافرحربی" را که در اذهان ما جا افتاده و راه به قوانین کشور گشوده است، ورق بزنند. این بوسه را بریک فلسفه استواردیدم. این بوسه از درون منجلاب مشت و لگد و شکنجه و فحش های رکیک که زندانهای ایران را پرآشوب کرده و لجن بر سر و روی آمران این رفتار و مجریان این رفتار، پاشیده بیرون آمده. گوهر گرانبهائی است. از درون لجنزار صیدش کرده ایم . یک شیعه اثنی عشری که تا سالها محبوب قلوب حاکمان شیعه بوده، چندان شکنجه شده و از حکومت شیعه بد دیده که با این بوسه می گوید من شیعه اثنی عشری همین که زبان به نقد گشودم با تو کودک بهائی زاده، هم سرنوشت شدم. بی گمان نوری زاد جمع بزرگی از دوستداران قدیم و جدیدش را با همین یک بوسه از دست داد. چه باک، بوسه ای که با یک تاریخ وارد چالش می شود، جنس دیگری دارد. پیام آور است و مثل بذر در خاک سرزمینی که آن را آقایان خوب شخم زده اند، به بار می نشیند. شتابی نیست. بذر افشانی دیری است آغاز شده.
 
Last edited:
Jun 9, 2004
13,753
1
Canada
#20
I don't know if you guys are reading about all the new arrests and strikes in jail and the major crackdown that's going on at the eve of our great new reformist president elect taking office - here's one as related to this thread:

بازداشت و حبس دو فعال زن اقلیت***های مذهبی

خبرگزاری هرانا - مریم نقاش و ژینوس ریحیمیان از فعالین زن اقلیت***های مذهبی در پی احضار دادستان جهت اجرای محکومیت خود به زندان اوین مراجعه کرده و بازداشت شدند.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، طی هفته جاری دوتن از فعالین زن اقلیت***های مذهبی طی احضار دادستانی و مراجعه به زندان اوین، بازداشت و به بند زنان این زندان منتقل شدند.

مریم نقاش که به اتهام "تبلیغ مسیحیت" به ۵ سال زندان محکوم شده است، روز دوشنبه ۲۴ تیر ماه وارد بند زنان زندان اوین شد.

ژینوس رحیمیان شهروند بهایی دیگر زندانی تازه وارد به بند زنان، پیش***تر از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه به سه سال حبس تعزیری محکوم شده بود. این حکم در دادگاه تجدید نظر به یک سال حبس تعزیری کاهش یافت.