اصلا کلا شاه اشتباه فاحش زیاد کرد و با همون اشتباهات کشور رو دو دستی تقدیم ملایان کرد. از دید سیاست داخلی بزرگترین اشتباهش این بود که دوست و دشمن رو تا روز آخر نتونست تشخیص بده. زمانی که انسان های قوی, سکولار, ایراندوست و پاک مانند مصدق و فاطمی و بعد ها بختیاربارها دست دوستی به سمتش دراز کردن و علنا میگفتن آقا شما رو سر ما, شما شاه باش, باید هم باشی, منتها بیا یک شاه مدرن باش, تصمیمات کشور رو بزار به عهده دولتت, یک مقدار برای مجلس و دولت خودت احترام قائل شو, شاه به اقتدار و غرورش بر میخورد. من با اطمینان میگم, اگه شاه به جای جنگ و سرکوب بیمورد جبهه ملی میومد از کسانی مثل مصدق, و فاطمی و بختیار به نحو احسن استفاده میکرد و با اینها میجوشید . ملا ها هیچوقت نمیتونستن نفاق ایجاد کنند ولی چون آدم سستی بود و گرفتاری مذهبی هم داشت همیشه گوشش بیشتر حرف ملا رو میشنید تا حرف امثال فاطمی و بختیار. آخوندا هم چون این جریان رو میدونتن, مرتب میونه شاه و جبهه ملی رو خراب میکردن. شاه در و ورش پر از خائن بود, کسانی که جلوش دولا راست میشدن ولی از اینگلیس پول میگرفتن که تو مجلس رأی بر ضد ملی کردن نفت بدن و منافع اینگلیس رو پیش ببرن. به گفته و نوشته خود کارکنان سفارت اینگلیس و امریکا عده زیادی از نمایندگان مجلس مزدوران انگلیسی بودند که برای منافع اینگلیس و بر ضد مصدق و منافع ایران عمل میکردن ولی شاه این رو نمیدید. نمیفهمید که باید مصدق رو تقویت کنه. خیلی هم تو گوشش میخوندن. اشتباه بعدی شاه دیگه فقط اشتباه نبود, خیانت بود و اون این بود که دست در دست آخوند ها گذاشت. حیوان پلیدی مانند اون آخوند تروریست نواب صفوی از قبل از کودتا انقدر قوی شده بود که علنا سیاستمداران کشور رو تهدید به ترور میکرد و اینکار رو هم انجام میداد, کسی که کسروی رو کشت, کسی که هیچکدوم از درباریان جرات گرفتن و زندانی کردنش رو نداشتن. هر جنایتی که فداییان اسلام به سردستگی این آخوند تروریست میکردن, شاه چشم پوشی میکرد و ملایمت میکرد. تنها کسی که جرات این رو داشت که این آخوند تروریست رو دستگیر و زندونی کنه مصدق بود. نامه های سراسر تهدید و فحش نواب صفوی به مصدق از درون زندان رو من دارم و خوندم. از درون زندان خون مصدق رو میخواست بهش میگفت ضد اسلام, کافر, مشرک. همون نواب صفوی آخوند تروریست که لیست ترور نویسندگان و سیاستمداران کشورش بلند بود, بعد از کودتا ١٣٣٢ و بازگشت شاه به مملکت اولین کسی بود که رفت دستبوسی شاه و ازش تعریف و تمجید کرد و اظهار خوشحالی کرد که مملکت رو از دست مصدق کافر نجات داده. شاه انقدر به این تروریست و دار و دسته فداییان اسلام بها داد, تا قصد جون خودش رو هم کرد. اسد الله علم نزدیک ترین فرد به شاه بود. برید خاطراتشو بخونید, ببینید چقدر لیلی به لالای آخوندا میزاشت. هر آخوند بلند رتبه ای واسش کسالت ایجاد میشد, الا حضرت پزشک شخصی خودشون رو میفرستادن بالا سرش. مشاورش بهش میگفت بابا دست ور دار, بیخیال شیعیان لبنان شو, یعنی چی ما باید واسشون بیمارستان بسازیم , تازه بهشون میپرید که برید فوری این کار رو انجام بدید و به اتمام برسونید. برای کار های بسیار کوچیک تر آدم اعدام وترور کرده بود, ولی خمینی که بر علیهه جونش فتوا داده بود, سال های سال زهر پاشی کرده بود و میکرد, مرتب ملت رو بر علیهه دولت ایران کوک میکرد و همه کار رو هم علنی و آشکار میکرد رو هیچ کاری بهش نداشت. احمق بود, نمیفهمید, موقعیت خودش رو درک نمیکرد. نمیفهمید که خمینی تنها مهره آشوب گران بود. خمینی رو اگه کارش رو تموم میکرد این جانور ها هیشکی رو نداشتن بزارن جاش. تمام فکر و ذکر این آشوبگران شده بود خمینی, شده بود "آقا". انقدر با این آدم و آشوب گراش و تروریست هاش مدارا کرد تا اومدن مفت و مجانی مملکت رو از دستش گرفتن و به کمک آمریکای ها و به قول جنرال ربیعی "عین موش از مملکت انداختنش بیرون".