پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد
اسیر در آن حالت ناامیدی خواهر و مادر شاه را یکی میکرد و با عمه وی وصلت مینمود . شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه کصشعری تفت میدهد؟!؟ وزیر گفت:
به جان مادر و عمه شما دعا مینماید . شاه اسیر را بخشید.
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر تا ته در ناموستان فرو نمود و وزیر کسکشتان دروغ میگوید.
پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان جاکشی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ او می شود
و در حالی که جمله خایه مالو سگ گایید را زمزمه میکرد وزیر را از ماتحت مورد عنایت قرار داد
اسیر در آن حالت ناامیدی خواهر و مادر شاه را یکی میکرد و با عمه وی وصلت مینمود . شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه کصشعری تفت میدهد؟!؟ وزیر گفت:
به جان مادر و عمه شما دعا مینماید . شاه اسیر را بخشید.
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر تا ته در ناموستان فرو نمود و وزیر کسکشتان دروغ میگوید.
پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان جاکشی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ او می شود
و در حالی که جمله خایه مالو سگ گایید را زمزمه میکرد وزیر را از ماتحت مورد عنایت قرار داد