Public Punishment in the streets of Tehran

IraneMan

Bench Warmer
Mar 14, 2009
556
0
Sydney
#1
[ame="http://www.youtube.com/watch?v=6SNYA_H1MQo"]YouTube - Graphic - Iran -Dec 2010. Public Punishment in the streets of Tehran[/ame]
 

Pahlevoon Nayeb

National Team Player
Oct 17, 2002
4,138
0
Poshteh Kooh
#5
Where in the hell were these brave, masked policemen when people where getting stabbed to death in bright daylight in the middle of the street?

Seriously, Fu@k this Barbaric Republic!
 

Meehandoost

Bench Warmer
Sep 4, 2005
1,982
113
#9
What a shame for a nation that was the pioneer of human rights over 14 centuries ago...what a shame!! The elements of the barbaric republic manage to sink this nation to new depths every day! It takes great courage to rid Iran of such heartless people and begin its collective recovery and rehabilitation, great courage!
 
Jun 6, 2005
348
0
#10
Hate to say this but Iran is a shit hole and isn't really ready to move forward into the
20th century, oh are we in the 21st century? lol
 

YePaDoPa

Elite Member
Oct 30, 2002
3,160
147
#12
If people were smart enough to walk away and not watch these kind of show, perhaps they could also qualify for having democratic rule and not these bastards.! very sad.
what is worse is the people standing around and watching. if they ignore such "SHOWs" and walk away then they will not do it again in public
 
Nov 14, 2005
2,098
0
39
in the dream of every basiji
#13
KHOD KARDE RA TADBİR NİST!!!!KHODE İN MARDOM BUD KE İNARO AVORDAN SARE KAR!!!!!!!VOJDANAN MAGE SHAH CHESH BUD KE GHADRESHO NADUNESTAN??HALA TAGSİRE BENDAZİM BE GARDANE KHODA O ESLAM KE İNA UMADAN SARE KAR!!!

İN FİLM DİGE KHATİYE KE GOFTANE KALAM DİGE MANİ NADARE!!!VAGAEN AFSUS
 

Zaagros

Bench Warmer
Nov 14, 2002
800
1
#14
This regime is literary using this story to control people and the video shows it.

خلایق هر چه لایق



راننده مسافر کش از توی اینه یه نگاهی به من که تازه سوار شده بودم انداخت و گویی برای سوار کردنم حرفش نا تمام مانده بود گفت:
آره سوختم ، ده لیتر ، هفت هزار تومن دادم ...
جوانکی که در صندلی جلو کنار راننده مسافر کش نشسته بود به قصد برملا کردن دورغ راننده گفت:
مگه کارت سوخت نداری ؟ 50 لیتر سهمیه ای هم دادند، از 12 دیشب تو کارت های سوخت ریختند .... تازه بعد اونم 400 تومنی هنوز هست ...
راننده مسافر کش انگاری تو ذوقش خورده باشد با دلخوری جواب داد :
اقا پسر، حتما کارت نداشتم که بنزین 700 تومنی زدم ، و بعد در حالیکه دوباره از توی اینه نگاهی به عقب انداخته بود گفت هفته پیش کارتمو تو پمپ بنزین جا گذاشتم...... حالا کو تا دوباره بهم بدن ...... حواس که نداریم....... زن مریض.... خرج دو تا بچه محصل دانشجو ..... هزار بدبختی دیگه مگه حواس واسه آدم میمونه ؟
ودوباره رو به همان جوانک کنار دستش انداخت ادامه داد :
فکر کردی 50 لیتر مال چند وقته ؟.... با این ترافیک مال یه روز کار کردنه ، بعدش چی ؟ .....بنزین 400 تومانی هم بگو مال یک هفته ، آخرش چی ؟ ....بلاخره باید بریم سراغ بنزین 700 تومنی یا نه ؟
آقایی که کنارمن ، در وسط ، در بین من و یک خانم مسن سال نشسته بود با خنده گفت ، اقا حرص نخور... همه این حرف ها مال اینه که میخواهی کرایه زیادتر از ما بگیری...... باشه قبول ، میدیم ، بی خیال...
راننده مسافر کش انگاری ناسزایی شنیده باشد از توی اینه جواب داد:

نه دادداش ما کرایه زیادتر نمی خواهیم بگیریم اما پاتو که از رکاب این ابو قراضه بزاری پائین ، چیزای دیگه رو باید چند برابر بدی ، روزی ما را هم خدا میده....،
هنوز راننده مسافر کش حرفش تموم نشده بود که خانم میانسالی که پشت راننده ، کنار در نشسته بود و تا آن لحظه سکوت کرده بود به حرف آمد و گفت :
خلایق هر چه لایق ، خود کرده را تدبیری نیست ، خودمون خواستیم این روزا رو ببینیم ، پس حقمونه .
جوانکی که جلو نشسته بود ، برگشت رو به عقب و با خنده به خانم میانسال گفت :
نه حاج خانم ما نخواستیم سی سال پیش شما و پدر مادرا مون خواستید ، اون موقع که ما نبودیم .
خانم میانسال با خونسردی نگاهی به جوانک انداخت و گفت :
نه الان که هستید ، کمر غول و شکوندید......همه تون یا بنکی و شیشه ای شدید یا یاغی نافرمان از حرف پدر مادراتون ... اره .پسر جون ما کردیم ...، اما ما سی سال پیش گول خوردیم ...ولی رفتی خونه از بابات یا بزرگترات بپرس وقتی بلیط اتوبوس و یک قران اضافه کردن ، چه بلایی سر صاحب مملکت آوردیم ...نه مثل الان شما که می خورید و دم هم نمیزنید ......اقا همین کنار نگهدار پیاده میشم ...
وقتی خانم میانسال پیاده شد ، فضا مردانه شد ، اقایی که کنار دستم نشسته بود با خنده ای آهسته بمن گفت :
دمش گرم اما پیر زنه عجب جوابی داد ..
راننده مسافر کش هم که هنوز اثار دلخوریش از چوانک کنار دستش در لحن گفتارش نمایان بود ، رو به جوانک کرد و با خند ه گفت:

یادت نره ها... رفتی خونه از بابات بپرس ، اون وقت می فهمی نسل ما چه جورآدمایی بودن ....
اما بلا فاصله انگار بخواهد موضوع بحث را تغیر دهد ، از توی اینه نگاهی به من در عقب ماشین انداخت وگفت:
راستی میگن مابه التفاوت قیمت نون هم امروز ریختند به حساب ها ، شما شنیدید ؟ راسته ؟



من که تا آن موقع سعی کرده بودم فقط شنونده باشم ، از سوال راننده مسافر کش ، پقی زدم زیر خنده ، راننده و جوانکی که در جلو نشسته بودند هر دو در یک زمان به عقب برگشتند و راننده که انگار از خنده من بد ش امده بود ، در حالیکه با اخم از تو اینه بمن خیره شده بود پرسید :
چیز خنده داری گفتم؟

کمی خودم را جمع و جور کردم گفتم ببخشید یاده یک حکایتی افتادم ...قصد توهین نداشتم
راننده با همان لحن گفت خب بگید ما هم بشنویم ، حالا حالا ها که تو این ترافیک موندگاریم ...
گفتم :

میگن در زمان های گذشته پادشاهی بود که یک روز تصمیم گرفت میزان تحمل مردمش را نسبت به ظلم بسنجد ، برای همین دستور داد از فردا هرکسی که فصد ورود و یا خروج از دروازه شهر را دارد ، علاوه بر آنکه باید ضمن یک دینار بعنوان عوارض پرداخت کند ، یک پس گردنی هم باید بخورد.
با اعلام این امر پادشاه توسط جارچیان، از فردای آن روز ، مردم برای ورود و خروج از دروازه شهر با گردن های خم شده برای پس گردنی خوردن و پرداخت عوارض ، پشت دروازه شهر صف بستند ، و هیچ اعتراضی هم نکردند تا اینکه بعد از چند روز که هیچ اعتراضی شنیده نشد ، پادشاه به قراولان دربارش دستور داد تا در شهر جار بزنند که هرکسی نسبت به این وضعیت اعتراضی دارد بیاید بگوید ، اما باز هم کسی لب به اعتراض باز نکرد ، کم کم گزمه ها و نوکران شاه داشتند نا امید می شدند که خبر آوردند یک نفر پیدا شده و نسبت به وضعیت موجود اعتراض دارد ، گزمه ها با خوشحالی رفتند و مرد معترض را دستگیر کردند و بردند پیش شاه ، وقتی پادشاه مرد معترض را دید خوشحال شد واز او پرسید خب اعتراضت چیه بگو ؟، مرد هم با هزار نک و ناله و شرمندگی بلاخره زبان باز کرد و گفت :
عمر شاه طولانی باد... اعتراض حقیر در باره وضعیت موجود نیست، فقط می خواستم خواهش کنم پادشاه برای انکه ملت در زیر آفتاب معطل نشوند و از کار و زندگیشان نیفتند دستور فرمایند تعداد گزمه هایی که پس گردنی میزنند را زیاد کنند تا مردم هم به موقع به کارشان برسند... حالا حکایت ماست
وقتی از ماشین پیاده می شدم راننده و آن دو مسافردیگر، هنوز در حال خندیدن بودند.