افسانه کور اوغلو

#8

Coach
Feb 7, 2004
13,568
0
#1
افسانه کور اوغلو





درباره ي حماسه ي كوراوغلو



داستان پهلواني هاي كوراوغلو در آذربايجان و بسياري از كشورهاي جهان بسيار مشهور است. اين داستانها از وقايع زمان شاه عباس و وضع اجتماعي اين دوره سرچشمه مي گيرد.
قرن 17 ميلادي، دوران شكفتگي آفرينش هنري عوام مخصوصاً شعر عاشقي (عاشيق شعري) در زبان آذري است. وقايع سياسي اواسط قرن 16، علاقه و اشتياق زياد و زمينه ي آماده يي براي خلق آثار فولكلوريك در زبان آذري ايجاد كرد.
شاه عباس اول با انتقال پايتخت به اصفهان و جانشين كردن تدريجي زبان فارسي به جاي زبان آذري در دربار، و درافتادن با قزلباش و رنجاندن آنها و تراشيدن شاهسون به عنوان رقيبي براي قزلباش، دلبستگي عميقي را كه از زمان شاه اسماعيل اول (در شعر آذري متخلص به خطايي) ميان آذربايجانيان و صفويه بود از ميان برد، و حرمت زبان آذري را شكست و مبارزه يي پنهان و آشكار ميان شاه عباس و آذربايجان ايجاد شد. اين مبارزات به شورش ها و قيام هايي كه در گوشه و كنار آذربايجان در مي گرفت نيرو مي داد. و لاجرم مالياتها سنگين تر مي شد و ظلم خوانين كمر مردم را مي شكست...
وقايع تازه، براي عاشق ها كه ساز و سخن خود را در بيان آرزوها و خواستهاي مردم به خدمت مي گمارند «ماده ي خام» تازه اي شد.
«عاشق» نوازنده و خواننده ي دوره گردي است كه با ساز خود در عروسي ها و مجالس جشن روستاييان و قهوه خانه ها همراه دف و سرنا مي زند و مي خواند و داستانهاي عاشقانه و رزمي و فولكلوريك مي سرايد. عاشق ها شعر و آهنگ تصنيفهاي خودشان را هم خود درست مي كنند.
در دوران جنگهاي خونين ايران و عثماني به سال 1629 شورش همبسته ي فقيران شهري و دهقانان در طالش روي داد كه شاه عباس و خانهاي دست نشانده اش را سخت مضطرب كرد. شورشيان مال التجاره ي شاه عباس و خانها، و ماليات جمع آوري شده و هر چه را كه به نحوي مربوط به حكومت مي شد به غارت بردند و ميان فقيران تقسيم كردند. حاكم طالش ساري خان به كمك خوانين ديگر، شورش آن نواحي را سركوب كرد.
در قاراباغ مردي به نام ميخلي بابا دهقانان آذربايجاني و ارمني را گرد خود جمع كرد و به مبارزه با خانخاني و خرافات مذهبي پرداخت. وي با ياران خود در يكايك روستاها مي گشت و تبليغ مي كرد و روستاييان به اميد نجات از زير بار سنگين مالياتها و ظلم خوانين و به قصد دگرگون كردن وضع اجتماعي، به گرد او جمع مي شدند.
نهضت ميخلي بابا آهسته آهسته قوت گرفت و آشكار شد و در سراسر قاراباغ و ارمنستان و نواحي اطراف ريشه گسترد و تبليغ نهاني او بناگاه به شورشي مسلحانه مبدل شد.
در جنوب غربي آذربايجان اوضاع درهم تر از اين بود. قيام جلالي لر (جلاليان) سراسر اين نواحي را فرا گرفته بود. طرف اين قيام، كه بيش از سي سال دوام يافت، از يك سو سلاطين عثماني بود و از يك سو شاه عباس و در مجموع، خان ها و پاشاها و فئودال ها و حكام دست نشانده ي حكومت مركزي بود.
در گيرودار همين رويدادهاي سياسي و اجتماعي بود كه آفرينش هاي هنري نيز گل كرد و به شكفتگي رسيد و سيماهاي حماسي آذربايجان از ساز و سوز عاشق ها بر پايه ي قهرمانان واقعي و حوادث اجتماعي بنيان نهاده شد و نيز همچنان كه هميشه و در همه جا معمول بوده است قهرمانان ادوار گذشته نيز با چهره هاي آشناي خود در جامه هاي نو بازگشتند و با قهرمانان زمان درآميختند.
سيماي تابناك و رزمنده و انساني كوراوغلو از اينچنين امتزاجي بود كه به وجود آمد.
داستان زندگي پرشور توفارقانلي عاشق عباس كه شاه عباس عروسش را از حجله مي ربايد و او تك و تنها براي رهاندن زنش پاي پياده به اصفهان مي رود، در حقيقت تمثيلي از مبارزه ي آشكار و نهان ميان آذريان و شاه عباس است. شاه عباس قطب خان خاني عصر و نماينده ي قدرت، و عاشق، تمثيل خلق سازنده اي است كه مي خواهد به آزادگي زندگي كند.
ناگفته نماند كه سيماي شاه عباس در فولكلور آذربايجان به دو گونه ي مغاير تصوير مي شود. يكي بر اينگونه كه گفته شد، و ديگري به گونه ي درويشي مهربان و گشاده دست كه شب ها به ياري گرسنگان و بيوه زنان و دردمندان مي شتابد. در ظاهر، سيماي اخير زاده ي تبليغات شديد دستگاه حكومتي و پاره اي اقدامات متظاهرانه ي چشمگير و عوام فريبانه است كه نگذاشته مردم ظاهربين و قانع، ماهيت دستگاه حاكمه را دريابند.
به هر حال، پس از اين مقدمه، اكنون مي پردازيم به نامدار داستان كوراوغلو:
داستان كوراوغلو و آنچه در آن بيان مي شود تمثيل حماسي و زيبايي از مبارزات طولاني مردم با دشمنان داخلي و خارجي خويش، از قيام جلالي لر و ديگر عصيانهاي زمان در دو كلمه: قيام كوراوغلو و دسته اش، قيام بر ضد فئوداليسم و شيوه ي ارباب و رعيتي است. در عصر اختراع اسلحه ي آتشين در نقطه اي از آسيا، كه با ورود اسلحه ي گرم به ايران پايان مي يابد.
نهال قيام به وسيله ي مهتري سالخورده علي كيشي نام، كاشته مي شود كه پسري دارد موسوم به روشن (كوراوغلوي سالهاي بعد) و خود، مهتر خان بزرگ و حشم داري است به نام حسن خان. وي بر سر اتفاقي بسيار جزئي كه آن را توهيني سخت نسبت به خود تلقي مي كند دستور مي دهد چشمان علي كيشي را درآورند. علي كيشي با دو كره اسب كه آن ها را از جفت كردن مادياني با اسبان افسانه يي دريايي به دست آورده بود، همراه پسرش روشن از قلمرو خان مي گريزد و پس از عبور از سرزمين هاي بسيار سرانجام در چنلي بئل (كمره ي مه آلود) كه كوهستاني است سنگلاخ و صعب العبور با راههاي پيچا پيچ، مسكن مي گزيند. روشن كره اسب ها را به دستور جادومانند پدر خويش در تاريكي پرورش مي دهد و در قوشابولاق (جفت چشمه) در شبي معين آب تني مي كند و بدين گونه هنر عاشقي در روح او دميده مي شود و ... علي كيشي از يك تكه سنگ آسماني كه در كوهستان افتاده است شمشيري براي پسر خود سفارش مي دهد و بعد از اينكه همه ي سفارش ها و وصايايش را مي گذارد، مي ميرد.
روشن او را در همان قوشابولاق به خاك مي كند و به تدريج آوازه ي هنرش از كوهستانها مي گذرد و در روستاها و شهرها به گوش مي رسد. در اين هنگام او به كوراوغلو (كورزاد) شهرت يافته است.
دو كره اسب، همان اسب هاي بادپاي مشهور او مي شوند، به نام هاي قيرآت و دورآت.
كوراوغلو سرانجام موفق مي شود حسن خان را به چنلي بل آورده و به آخور ببندد و بدين ترتيب انتقام پدرش را بستاند. عاشق جنون، اوايل كار به كوراوغلو مي پيوندد به تبليغ افكار بلند و دموكرات كوراوغلو و چنلي بئل مي پردازد و راهنماي شوريدگان و عاصيان به كوهستان مي شود.
آنچه در داستان مطرح شده است به خوبي نشان مي دهد كه داستان كوراوغلو به راستي بر اساس وقايع اجتماعي و سياسي زمان و مخصوصاً با الهام از قيام جلالي لر خلق شده است، نام هاي شهرها و روستاها و رودخانه ها و كوهستانها كه در داستان آمده، هر يك به نحوي مربوط به سرزمين و شورش جلالي لر است. بعلاوه بعضي از بندهاي («قول» در اصل) داستان مثلا سفر توقات و سفر ارزنجان، شباهت بسياري دارد به حوادث و خاطراتي كه در كتابهاي تاريخ ضبط شده و در اينجا صورت هنري خاصي يافته است. از طرف ديگر نام ها و القاب آدم هاي داستان به نام و القاب جلالي لر بسيار نزديك است.
مورخ ارمني مشهور تبريزلي آراكل (1670- 1602) در كتاب مشهور خود واغارشاپاد تاريخي در صفحه ي 86 جواناني را كه به سركردگي كوراوغلو نامي قيام كرده بودند چنين نام مي برد: «كوراوغلو... اين همان كوراوغلو است كه در حال حاضرعاشق ها ترانه هاي بي حد و حساب او را مي خوانند... گيزير اوغلو مصطفا بگ كه با هزار نفر ديگر قيام كرده بود... و اين همان است كه در داستان كوراوغلو دوست اوست و نامش زياد برده مي شود. اينها همگي جلالي لر بودند كه بر ضد حكومت قيام كرده بودند.»
اما كوراوغلو تنها تمثيل قهرمانان و قياميان عصر خود نيست. وي خصوصيتها و پهلواني هاي بابكيان را هم كه در قرن نهم به استيلاي عرب سر خم نكردند، در خود جمع دارد. ما به خوبي سيماي مبارز و عصيانگر بابك و جاويدان را هم كه پيش از بابك به كوه زده بود در چهره ي مردانه ي كوراوغلو مي شناسيم.
آنجا كه كوراوغلو، پهلوان ايواز را از پدرش مي گيرد و با خود به چنلي بل مي آورد و سردسته ي پهلوانان مي كند، ما به ياد جاويدان مي افتيم كه بابك را از مادرش گرفت و به كوهستان برد و او را سردسته ي قياميان كرد.
كوراوغلو پسر مردي است كه چشمانش را حسن خان درآورده و جاويدان نيز مادري دارد كه چشمانش را درآورده اند. احتمال دارد كه بابك، مدت هاي مديد براي فرار از چنگ مأموران خليفه به نام ها و القاب مختلف مي زيسته و يا به چند نام ميان خلق شهرت مي داشته و بعدها نيز نامش با نام كوراوغلو در هم شده سرگذشت خود او با وي درآميخته.
داستانهاي دده قورقود كه داستانهاي فولكلوريك و حماسي قديمي تري هستند، در آفرينش داستانهاي كوراوغلو بي تأثير نيست. آوردن وجوه شباهت اين دو فعلا ضرور نيست.
قيام كوراوغلو نه به خاطر غارت و چپاول محض است و نه به خاطر شهرت شخصي و جاه طلبي يا رسيدن به حكمراني. او تنها به خاطر خلق و آزادي و پاس شرافت انساني مي جنگد، و افتخار مي كند كه پرورده ي كوهستانهاي وطن خويش است. در جايي مي گويد:
مني بينادان بسله دي
داغلار قوينوندا قوينوندا
تولك ترلانلار سسله دي
داغلار قوينوندا قوينوندا
*
دولاندا ايگيت ياشيما
ياغي چيخدي ساواشيما
دليلر گلدي باشيما
داغلار قوينوندا قوينوندا
*
سفر ائيله ديم هر يانا
دئو لاري گتيرديم جانا
قيرآتيم گلدي جولانا
داغلار قوينوندا قوينوندا
ترجمه:
من از ابتدا در آغوش كوهستان پرورده شدم. شاهينها در آغوش كوهستان نامم را بر زبان راندند.
*
چون قدم به دوران جواني گذاشتم، دشمن به مقابله ي من قد برافراشت. پهلوانان در آغوش كوهستان گرداگرد مرا فرا گرفتند.
*
به هر دياري سفر كردم، ديوان را به تنگ آوردم. اسبم «قيرآت» در آغوش كوهستان به جولان درآمد.



كوراوغلو نيك مي داند مبارزه اي كه عدالت و خلق پشتيبانش باشند چه نيرويي دارد. او به هر طرف روي مي آورد خود را غرق در محبت و احترام مي بيند. همين است كه در ميدان جنگ بدو جرئت مي بخشد كه با اطمينان خوانين و اربابان را ندا دهد:
قيرآتي گتيرديم جولانا
وارسا ايگيدلرين ميدانا گلسين!
گؤرسون دليلرين ايندي گوجونو،
بويانسين اندامي آل قانا، گلسين
*
كوراوغلو اييلمز ياغي يا، يادا،
مردين اسگيك اولماز باشيندان قادا،
نعره لر چكرم من بو دو نيادا
گؤستررم محشري دوشمانا، گلسين!
ترجمه:
پاشا! اسبم «قيرآت» را به جولان درآوردم، اگر مرد ميداني داري گو پيش آيد! اينك، بيايد و زور بازوي مردان بنگرد، و اندامش از خون گلگون شود.
*
كوراوغلو بر خصم و بيگانه سر خم نمي كند. مرد هرگز سر بي غوغا ندارد. نعره در جهان در مي افكنم و براي دشمن محشري برپا مي كنم. گو بيايد!
***
قدرت كوراوغلو همان قدرت توده هاي مردم است. قدرت لايزالي كه منشأ همه ي قدرتهاست. بزرگترين خصوصيت كوراوغلو، تكيه دادن و ايمان داشتن بدين قدرت است. مي گويد:
ايگيت اولان هئچ آيريلماز ائليندن
ترلان اولان سونا و ئرمز گؤلوندن،
ياغي آمان چكير جومرد اليندن،
لش لشين اوستو نه قالايان منم.
ترجمه:
جوانمرد هرگز از ملت خويش جدا نمي شود. شاهين، امان نمي دهد تا از درياچه ي او قويي به غارت برند. خصم از دست جوانمردان فرياد امان برمي دارد. منم آن كس كه نعش بر نعش مي انبارد.
*
او حتي براي يك لحظه فراموش نمي كند كه براي چه مي جنگد، كيست و چرا مبارزه مي كند. هميشه در انديشه ي آزادي خلق خويش است كه چون بردگان زير فشار خانها و دستگاه حكومتيان پشت خم كرده اند. مي گويد:
قول دئيه رلر، قولون بوينون بورارلار،
قوللار قاباغيندا گئدن تيرم من!
ترجمه:
آنكه برده خوانده شده لاجرم گردن خود را خم مي كند. من آن تيرم كه پيشاپيش بردگان در حركت است.
***
روابط اجتماعي چنلي بل روابطي عادلانه و به همگان است. آنچه از تاجران بزرگ و خانها به يغما برده مي شود در اختيار همه قرار مي گيرد. همه در بزم و رزم شركت مي كنند. كوراوغلو هيچ امتيازي بر ديگران ندارد جز اين كه همه او را به سركردگي پذيرفته اند، به دليل آنكه به صداقت و انسانيتش ايمان دارند.
حتي كوراوغلو به موقع خود براي پهلوانانش عروسي نيز به راه مي اندازد. زن هاي چنلي بل معمولا دختران در پرده ي خان هايند كه از زبان عاشق ها وصف پهلواني و زيبايي اندام پهلوانان را مي شنوند و عاشق مي شوند و آنگاه به پهلوانان پيغام مي فرستند كه به دنبالشان آيند. اين زنان، خود، در پهلواني و جنگجويي دست كمي از مردان خويش ندارند.
نگار كه به دلخواه از زندگي شاهانه خود دست كشيده و به چنلي بل آمده، تنها همسر كوراوغلو نيست – كه همرزم و همفكر او نيز هست. نگار زيبايي و انديشمندي را با هم دارد. پهلوانان از او حرف مي شنوند و حساب مي برند، و او چون مادري مهربان از حال هيچ كس غافل نيست و طرف مشورت همگان است.
بند بند حماسه ي كوراوغلو از آزادگي و مبارزه و دوستي و انسانيت و برابري سخن مي راند. دريغا كه فرصت بازگويي آن همه در اين مختصر نيست. اين را هم بگويم كه داستان كوراوغلو، در عين حال از بهترين و قويترين نمونه هاي نظم و نثر آذري است و تاكنون 17 بند (قول) «در آذري» از آن جمع آوري شده و به چاپ رسيده كه در آذربايجان، در تراز پرفروشترين كتابهايي است كه به زبان آذري طبع شده است.



 
Oct 18, 2002
11,593
3
#2
As far as I recall, the above article was written by Samad behrangi and Behrouz Dehghani as part of their research on Azarbayejan Folklore.

The two of them published a two-volume book on Azarbayejan folkloric stories (I had a copy back in Iran) before Dehghani was killed by Savak in action and Behrangi was drowned.
 

Bache Tehroon

Elite Member
Oct 16, 2002
39,533
1,513
DarvAze DoolAb
www.iransportspress.com
#3
As far as I recall, the above article was written by Samad behrangi and Behrouz Dehghani as part of their research on Azarbayejan Folklore.

The two of them published a two-volume book on Azarbayejan folkloric stories (I had a copy back in Iran) before Dehghani was killed by Savak in action and Behrangi was drowned.
That book "Afsanehaye Azarbaijan" in addition to some Al-Ahmad books are what I depend on whenever I feel like I have lost my way.
 

Zaagros

Bench Warmer
Nov 14, 2002
800
1
#4
Nice story, here is another one.


ثروت کوروش کبیر پادشاه هخامنشی





زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کورش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد.

 

The_Referee

National Team Player
Mar 26, 2005
5,534
0
Jabolqa Opposite Jabolsa
#5
Nice story, here is another one.


ثروت کوروش کبیر پادشاه هخامنشی






زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کورش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد.



Nice story!

I have read many nice stories about Cyrus. But you may never know if they were true or there is some truth in them. After all, he was our first emperor with all human faults, flaws and strengths.

However, there is something I have read which is almost 100%. His successor Darius was as ruthless as any emperor in his time, citing himself in Behistun that he would poke eyes and cut ears etc. To me it seems unlikely that Cyrus was so fictionaly good when I read those text written under orders of Darius:

(32) King Darius says: Thereupon that Phraortes fled thence with a few horseman to a district in Media called Rhagae. Then I sent an army in pursuit. Phraortes was taken and brought unto me. I cut off his nose, his ears, and his tongue, and I put out one eye, and he was kept in fetters at my palace entrance, and all the people beheld him. Then did I crucify him in Ecbatana; and the men who were his foremost followers, those at Ecbatana within the fortress, I flayed and hung out their hides, stuffed with straw.

...

by the grace of Ahuramazda my army utterly defeated that rebel host, and they seized Tritantaechmes and brought him unto me. Afterwards I cut off both his nose and ears, and put out one eye, he was kept bound at my palace entrance, all the people saw him. Afterwards I crucified him in Arbela.

(34) King Darius says: This is what was done by me in Media.

...


I am not saying Darius was not great emperor. He was and as ruthless. But the way we describe Cyrus, noting things confessed by his successor, makes me wonder if Cyrus was as fictional character in stories like Zaagros's post or those stories are made up fables and folklore out of some reality. After all, Cyrus was a much better emperor than conquerers at his time, who knew nothing but plunder and burn cities and enslave men and women. But if he was as nice and saint like? I doubt!
 

shahinc

Legionnaire
May 8, 2005
6,745
1
#6
Nice story!
I cut off his nose, his ears, and his tongue, and I put out one eye, and he was kept in fetters at my palace entrance,
With all the cutting and ... Darius is starting to sound like a Great Muslim leaders such as Omamar va Ottman and Ali :) Don't you agree ?
 

The_Referee

National Team Player
Mar 26, 2005
5,534
0
Jabolqa Opposite Jabolsa
#7
With all the cutting and ... Darius is starting to sound like a Great Muslim leaders such as Omamar va Ottman and Ali :) Don't you agree ?
Well, yes it does sound so for ignorant who think it was only Omar and Ali doing so and think that those things were only exclusive to Muslim club and places like Iran was all roses and justice.

By the way, you seem to have missed that the words I mentioned are nothing but citations from Behistun inscription, done under the order of Darius himself! So they are supposedly his words. Unless you think it was all mullah's conspiracy to do those inscriptions!

If any doubt, here is the link:

http://en.wikipedia.org/wiki/Full_translation_of_the_Behistun_Inscription


Also if you read my post carefully, what I am trying to point out is that it is hard for me to believe that Cyrus as an emperor of those times was the saint many portray him to be. I think, Cyrus, Darius, Shapour, Ardeshir, Ali, Omar, Muhamad and all were humans with flaws. Some of them were conquerers and did what conquerers did. For a Persians Cyrus was a hero but for Arabs Omar was. For you and me both are from history. So much as I am proud of Cyrus and Darius and their conquering the world, I am not ignorant to the fact that in battlefield they were not much different from Omar and Ali. I do not daemonize a conquerer as much as people in the past did. The notion of identity today has nothing much to do with things happened 1400 years or 2000 years ago and holding an old grudge against likes of Omar and Genghiz only shows how stuck we are in history and an indication of loser mentality. A winner learns from the past, without murking it with bigotry and looks to the future. Hope we achieve that winner mentality and some day show a glorious democractic Iran of today rather than sticking so much into the past.
Again, I am not saying studying history is bad. I am also not saying it is bad to be proud of your own histoy. What I think is bad is to be so emotional and hold so much bias about history so much that you think of Omar and Ali being only capable of cutting ears and poking eyes and be so ignorant of the fact that such things were the norms of those days by likes of Darius too. That does not take away my respect to Darius as a Persian conquerer at all as I never thought he was a saint. But for people with all preconceptions and prejudices this simple fact might be hard to digest.
 
Last edited:

shahinc

Legionnaire
May 8, 2005
6,745
1
#8
Well, yes it does sound so for ignorant who think it was only Omar and Ali doing so and think that those things were only exclusive to Muslim club and places like Iran was all roses and justice.

\
No one here is talking about Mullah or ... so lets not even go there.

As far as Darius and his practices versus Ali and Islamic leaders, It is interesting to note that Darius was only a king and not a leader or even a holy character or " IMAM" of a religion which is supposedly advocates peace.

Ali and Omar and Ottman and ... came to power centuries after Darius carrying the banner of a holy religion while practicing the dirty and disgusting customs of the kings of before them.

What a backward religion even for its time, Don't you agree ?

I know you are trying desperately to prove that these were common practices before Islam, Iranian and Iranian kings were not as civilized as one thinks before Islam and hence Islam can not be condemned advocating these savageries.

These sort of techniques have been practiced by Islamic figures in Iran for many years now. I believe it was one of AN's minsters which called the Iranian before Islam savages in his speech a year ago or so.

However, the fact is that Islam even for that time, was not able to offer anything significant to the society of Iranian and the savagery and crimes committed by its Holy Imams such as ALI and OMAMR and OTTMAN have put a stain on its history and seriously questions the Islamic teaching or at least it effectiveness among its followers.
 
Last edited:
Oct 18, 2002
11,593
3
#9
Ref jan can we start a separate thread on Cyrus and Darius? This is one thread about Azarbayejan folklore, and you of all people are the one who is derailing it :D
 

Chinaski

Elite Member
Jun 14, 2005
12,269
352
#10
well ref is actually right. Kurosh o darioush were not as great as we iranians portrait them. However they -specially koorosh- has been better and more liberal than probably any other king and emperor in his time. The difference between kourosh and some other persian kings was not in their wars but how they behaved after the war. In torat there are some chapters that explain iranians as very liberal towards defeated enemies. Fact is that not even kourosh was conquering other countries by throwing red roses or offering halvaa. He killed to make iran expand. From China to Greece and Egypt...we did not annexed those areas by just talking good things to their population, we killed them in offensive wars in order to expand. As i said, the difference was how we treated them afterwards which made it easier for the defeated people to accept the new rulers.
 

The_Referee

National Team Player
Mar 26, 2005
5,534
0
Jabolqa Opposite Jabolsa
#11
No one here is talking about Mullah or ... so lets not even go there.

As far as Darius and his practices versus Ali and Islamic leaders, It is interesting to note that Darius was only a king and not a leader or even a holy character or " IMAM" of a religion which is supposedly advocates peace.

Ali and Omar and Ottman and ... came to power centuries after Darius carrying the banner of a holy religion while practicing the dirty and disgusting customs of the kings of before them.

What a backward religion even for its time, Don't you agree ?

I know you are trying desperately to prove that these were common practices before Islam, Iranian and Iranian kings were not as civilized as one thinks before Islam and hence Islam can not be condemned advocating these savageries.

These sort of techniques have been practiced by Islamic figures in Iran for many years now. I believe it was one of AN's minsters which called the Iranian before Islam savages in his speech a year ago or so.

However, the fact is that Islam even for that time, was not able to offer anything significant to the society of Iranian and the savagery and crimes committed by its Holy Imams such as ALI and OMAMR and OTTMAN have put a stain on its history and seriously questions the Islamic teaching or at least it effectiveness among its followers.
Will answer you in a thread I just opened as per deerouz's very valid point.
 

The_Referee

National Team Player
Mar 26, 2005
5,534
0
Jabolqa Opposite Jabolsa
#13
http://fa.wikipedia.org/wiki/اصلی_و_کرم

اصلی و کرم*** داستان عاشقانهٔ ترکی که روایت***های گوناگون از آن در فرهنگ و ادبیات کشورهای ایران (ترکهای ایران)، آذربایجان، ارمنستان، ترکیه و برخی کشورهای آسیای میانه رواج دارد، در اوایل سدهٔ دهم قمری***/ شانزدهم میلادی به وجود آمده و از همین زمان به بعد در میان مردم ایران، قفقاز، آسیای میانه و آسیای صغیر رواج یافته است***. با این همه، برخی پژوهشگران بر این باورند که خاستگاه اصلی این افسانه آذربایجان بوده است***. برخی دیگر معتقدند اصلی (معشوق***) و کرم (عاشق***)، قهرمانان داستان، در اواخر سده دهم قمری***/شانزدهم میلادی می***زیسته***اند و این داستان در حدود یک قرن پس از آنها شکل گرفته است***. در بیشتر روایات قفقاز، خاستگاه افسانهٔ اصلی و کرم شهر گنجه یاد شده است***؛ اما بنا بر روایات مردم آسیای صغیر نقطهٔ آغاز داستان شهر اصفهان است***.

بانارلی، پژوهشگر معاصر ترک، می***گوید اساس این داستان از شعرهای سراینده و نوازندهٔ آوازخوانی (عاشیق) به نام کرم دربارهٔ زندگی خود او بوده و به مرور زمان به صورت افسانه***ای رواج یافته است***. همچنین به روایت دیگری کرم پسر عنقال***بیک، بیک اخلاط (شهری در آسیای صغیر) بوده***است و در روایت ترکمنی که قرائن و شواهد به نزدیکی این روایت به واقعیت است، حوادث داستان در تبریز روی داده است***.(وجود محله***ای به نام قاراملیک در شهر تبریز و باغ منتسب به قاراملیک پدر اصلی) هرچند که این افسانه در میان مردم مناطق مختلف از جمله ترکمن***ها، ترک***ها، آذربایجانی***ها، ازبک***ها، ارمنی***ها و قزاق***ها به صورت***های گوناگون نقل می***شود، در تمامی آنها مایهٔ اصلی داستان و قهرمانان آن یکی است***. در متن داستان اصلی و کرم، نظم و نثر در هم آمیخته است***. «عاشیق***ها» هنگام نقل داستان، قسمت***های منظوم را همراه ساز به آواز می***خوانند. سروده***هایی از این داستان در برخی از جُنگ***ها و مجموعه***های خطی مضبوط است و روایاتی از آن نیز به چاپ سنگی انتشار یافته است***. پس از ترویج چاپ سربی در دوران حکومت عثمانی، نخستین متن بازنویسی شدهٔ اصلی و کرم توسط احمد راسم (۱۳۵۱ ق / ۱۹۳۲ م) آمادهٔ چاپ شد.

هنرمندان کشورهای مختلف براساس افسانه اصلی و کرم که در میان اقوام مختلف به صورت نماد و تمثیل عشق پاک درآمده***است، منظومه***ها، داستان***ها و نمایشنامه***های بسیاری ساخته و پرداخته***اند. ناظم حکمت، شاعر معاصر ترک با الهام از این داستان منظومهٔ کرم گیبی را سروده***است و خاچاطور آبوویان (۱۲۶۴ ق / ۱۸۴۸ م) نویسنده ارمنی داستان «دختر ترک***» و نریمان نریمانف داستان***«بهادر و سونا» را براساس آن نوشته***اند. یکی از معروف***ترین آثاری که براساس این افسانه پدید آمده، اپرای اصلی و کرم است که در ۱۹۱۲م توسط عزیر حاجی بیگوف (۱۳۰۳ ۱۳۶۷ ق / ۱۸۸۵ ۱۹۴۸ م) موسیقیدان و آهنگساز مشهور آذربایجانی تصنیف شده و شهرت جهانی پیدا کرده***است.

به هرحال آسلی و کرم از داستان***های مشهور ترکها بخصوص آذربایجانیها است و جایگاهی بخصوص در ادبیات شفاهی ترکی آذربایجانی دارد. آسلی همان مریم نام دختری ارمنی، معشوقهٔ کرم عاشق داستان است که قاراملیک پدر مریم مانع این عشق می***شود.