نسخه عریان مونالیزا در فرانسه پیدا شد

May 9, 2004
15,168
179
#1
از انجایی که بنده به عتیقه جات و این جور چیزها علاقه دارم
و همچنین این تابلوی بسیار مشهور و مرموز همیشه مرا به شکلی به خود جذب کرده
این خبر مرا به خود جذب کرد
خبری از بی بی سی که خلاصه ان این است
بی بی سی : هنرشناسان فرانسوی می گویند تابلویی را پیدا کرده اند که احتمالا طرح اولیه لئوناردو داوینچی از اثر جاودانه اش مونالیزا است
این طرح اولیه که با زغال کشیده شده برای ۱۵۰ سال در میان یک مجموعه دیگر از نظرها پنهان مانده بوده است

اکنون خبرگان آثار هنری می گویند شواهد کافی برای این که ثابت کند داوینچی خالق هر دو تابلو بوده وجود دارد
این اثر از سال ۱۸۶۲ در یک مجموعه متعلق به دوران رنسانس در موزه کندو در قصر شانتلی در شمال پاریس نگه داری میشده است
تابلو نقاشی مونا لیزا که با نام لبخند ژوکوند هم شناخته می شود
رمزآلودترین اثری هنری جهان است
تاریخ خلق این اثری بین سال های ۱۵۰۳ تا ۱۵۱۷ تخمین زده میشود

پایان خبر
از انجایی که اینجانب حسن داستان نویسی تالیف و تخیل زیادی دارم
خصوص این دو تابلو من به زمان داوینچی برمی گردم واز این دو تابلو یک داستان تخیلی که می تواند بنا بر شواهد موجود در
به حقیقت نزدیکتر از هر فرضیه دیگری باشد خواهم نوشت
البته در پست های بعدی
داستان لبخند ژکوند از زبان لئوناردو داوینچی
که در پست های بعد خواهم نوشت


 

Attachments

oghabealborz

Elite Member
Feb 18, 2005
15,124
2,604
Strawberry field
#2
از انجایی که بنده به عتیقه جات و این جور چیزها علاقه دارم
و همچنین این تابلوی بسیار مشهور و مرموز همیشه مرا به شکلی به خود جذب کرده
این خبر مرا به خود جذب کرد
خبری از بی بی سی که خلاصه ان این است
بی بی سی : هنرشناسان فرانسوی می گویند تابلویی را پیدا کرده اند که احتمالا طرح اولیه لئوناردو داوینچی از اثر جاودانه اش مونالیزا است
این طرح اولیه که با زغال کشیده شده برای ۱۵۰ سال در میان یک مجموعه دیگر از نظرها پنهان مانده بوده است

اکنون خبرگان آثار هنری می گویند شواهد کافی برای این که ثابت کند داوینچی خالق هر دو تابلو بوده وجود دارد
این اثر از سال ۱۸۶۲ در یک مجموعه متعلق به دوران رنسانس در موزه کندو در قصر شانتلی در شمال پاریس نگه داری میشده است
تابلو نقاشی مونا لیزا که با نام لبخند ژوکوند هم شناخته می شود
رمزآلودترین اثری هنری جهان است
تاریخ خلق این اثری بین سال های ۱۵۰۳ تا ۱۵۱۷ تخمین زده میشود

پایان خبر
از انجایی که اینجانب حسن داستان نویسی تالیف و تخیل زیادی دارم
خصوص این دو تابلو من به زمان داوینچی برمی گردم واز این دو تابلو یک داستان تخیلی که می تواند بنا بر شواهد موجود در
به حقیقت نزدیکتر از هر فرضیه دیگری باشد خواهم نوشت
البته در پست های بعدی
داستان لبخند ژکوند از زبان لئوناردو داوینچی
که در پست های بعد خواهم نوشت


Tymsar jan ya to maaro sareh kaar gozaashti ya inkeh some big shots are trying to flog whatever this is as a genuine Davinchi and make some good money ...idealy out of rich japs or Chinese dude ! :15:

But please go ahead with the story ...waiting in anticipation . :)

Yeh Qazvini yeh pessar bache bordeh bood too baagh va mikhaast tartibesho bedeh ,,,pessareh hey daad mizad ,

Qzaviniyeh behesh goft : Daad nazan baalam jan ! inja kkoomakkam biyan miyaan kkoomakkeh man... na kkoomakkeh to !:15:
 
Last edited:
May 9, 2004
15,168
179
#4
عقاب جان رئال مادرید عزیز
بله با لباس خیلی زیباتر است
البته من توی داستان توضیح خواهم داد چرا اینطور است
در مورد اینکه می فرمایید این به نظر نمی رسد که کار لئوناردو داوینچ باشه من هم همینطور فکر میکنم ولی بعد از اسکن کردن و بحث روی ان
به این پی برده اند که در زمان داوینچی و تقریبا همان زمانی که روی ژکوند کار کرده نقاشی شده
البته این طرح اولیه بوده برای نقاشی اصلی که هیچوقت به پایان نرسید
و گفته اند که به نظر می رسد برخی از قسمت ها را یکی دیگر بعد از دواینچی رویش کار کرده
که باز این را در داستان خواهم نوشت
 
May 9, 2004
15,168
179
#5
داستان راز لبخند ژکوند از زبان لئوناردو داوینچی

قمست اول

کریسمس سال 1518
شاید این دومین بار است که با نوشتن می توانم انچه را که در درون خود احساس ميكنم را بهتر از هر شکلی
دیگر بیان کنم
اولین بار برای یک نفر تنها یک نفر و این بار شاید برای ملیونها نفر دها ملیون که حتی بعد از مرگ که احساس میکنم نزدیک و نزدیکتر میشود
چیزهایی را توضیح دهم که حتی برای نزدیکترین دوستانم حتی سالاي و فرانسوا نمیتوانم بگویم
چندین بار در این اواخر می وخواستم این ماجرا را با ملزی در میان بگذارم ولی شاید بخاطر اینکه او مرا لئوناردو بزرگ خطاب میکرد
و اشکار شدن یک ماجرای عاشقانه ان هم به این شکل اسطوره ای را که او و دیگران بخاظرهنر من در ذهن خود ساخته بودند متزلزل میکرد
از این کار صرفه نظر کردم
نه بخاطر خود خواهی بلکه دوست ندارم که دوستان نزدیک من را که الان مرا مانند یک بت می پرستند
حتی اگر به شخصیتی که از من ساخته اند ضرری نرسد را در این غم بزرگ شریک کنم
ان هم غمی را که با خود بگور خواهم برد و فکر می کنم شراکت در چنین غمی با دیگران نهایت خودخواهی است
به همین خاطر بهتر دیدم که این داستان را صدها سال بعد از مرگ من اشخاصی بخوانند که برایشان انقدر مهم نباشد
و حتی شاید بتوان گفت برای انها جالب هم باشد
انهایی که بعدها می ایند و تنها با هنر من مرا می شناسند
و نه شخصا با من بوده اند نه مرا دیده اند نه تاثیری بر زندگی من خواهد گذاشت
و نه من تاثیری انچنانی بر زندگی انها خواهم گذاشت تنها مثل یک داستان
که بعد از خواندن ان همه قهرمانان ان با همه خوبی ها و بدی هایشان دوباره به قفس های کتابها در کتابخانه برمیگریدانید
این داستان را هم به همان شکل خواهند خواند و از کنار ان خواهند گذشت.ا
بگذارید از روزی که مادرم را ترک کردم شروع کنم
یک روز تابستان زیبا که درکنار خانه با بارتل دوست کودکیم بازی میکردم که یکدفعه مادرم صدایم کرد
وقت برگشتم دیدم یک کالسکه که و نفر در ان بودند با مادرم صحبت میکنند
وقتی که نزدیک انها شدم مادر مرا در اغوش کشید و ادامه داد
بله من هم همین رو گفتم و این را میدانم ولی چطور میتوانم تنها پسرم را از خودم دور کنم
این صدای مادرم بود اولین بار بود که اسم مادرم را می شنیدم کاترین
همه او را فیامتا صدا می زدند که بعدها فهمیدم بخاطر انکه زیباترین زن دهکده بود او را به این اسم صدا میکردند
ولی اولین بار که اسم حقیقی مادرم را شنیدم انروز بود
یکی از مردها که در کالسکه بود گفت : کاترین تو خوب میدانی که دی انتونیو می تواند به راحتی نوه اش را از تو بگیرد
تنها بخاطر اینکه پیرو به من دستور داده این سکه ها رو بجای زحماتی که برای پسر او کشیدی به تومی دهم
بیست سکه فلورین طلا
مادرم در حالی که گریه میکرد گفت : پسر من او پسر من هم هست
مردی که در کالسکه بود گفت : نه از نظر قانون او پسر تو نیست
و ادامه داد می توانی بگویی که پدرش کیست؟
مادرم گفت : من هم پدرش هستم هم مادرش چون پدر او هیچوقت حاضر نشد که اعتراف کند پسری دارد
مردی که در کالسکه بود گفت : حالا حاضر شده که اعتراف کند ولی به شرطی که او با من بیاید
و انگاه مرد مرا بلند کرد و در حالی که مادرم سعی میکرد من را از دست او رها کند به درون کالسکه کشاند
و کیسه طلا را جلوی مادرم انداخت و کالسکه بسرعت از انجا دور شد
من با صدای بلند داد میزدم و گریه میکردم
و مادرم را میدیدم که در گردو خاکی که کالسکه به راه انداخته بود عاجزانه به دنبال ما می دوید
ولی کم کم کالسکه دورتر و دور تر شد
این اخرین بار بود که مادرم را می دیدم


ادامه دارد


 

Sly

Elite Member
Oct 18, 2002
28,748
878
#6
از انجایی که بنده به عتیقه جات و این جور چیزها علاقه دارم
و همچنین این تابلوی بسیار مشهور و مرموز همیشه مرا به شکلی به خود جذب کرده
این خبر مرا به خود جذب کرد
خبری از بی بی سی که خلاصه ان این است
بی بی سی : هنرشناسان فرانسوی می گویند تابلویی را پیدا کرده اند که احتمالا طرح اولیه لئوناردو داوینچی از اثر جاودانه اش مونالیزا است
این طرح اولیه که با زغال کشیده شده برای ۱۵۰ سال در میان یک مجموعه دیگر از نظرها پنهان مانده بوده است

اکنون خبرگان آثار هنری می گویند شواهد کافی برای این که ثابت کند داوینچی خالق هر دو تابلو بوده وجود دارد
این اثر از سال ۱۸۶۲ در یک مجموعه متعلق به دوران رنسانس در موزه کندو در قصر شانتلی در شمال پاریس نگه داری میشده است
تابلو نقاشی مونا لیزا که با نام لبخند ژوکوند هم شناخته می شود
رمزآلودترین اثری هنری جهان است
تاریخ خلق این اثری بین سال های ۱۵۰۳ تا ۱۵۱۷ تخمین زده میشود

پایان خبر
از انجایی که اینجانب حسن داستان نویسی تالیف و تخیل زیادی دارم
خصوص این دو تابلو من به زمان داوینچی برمی گردم واز این دو تابلو یک داستان تخیلی که می تواند بنا بر شواهد موجود در
به حقیقت نزدیکتر از هر فرضیه دیگری باشد خواهم نوشت
البته در پست های بعدی
داستان لبخند ژکوند از زبان لئوناردو داوینچی
که در پست های بعد خواهم نوشت


General jan, Mona Lisa was a portrait of her ordered to be painted by her husband. Do you think her husband would allow Da Vinci or anyone else to draw a naked version of her in the 16th century?! It doesn't make sense.
 
May 9, 2004
15,168
179
#7
General jan, Mona Lisa was a portrait of her ordered to be painted by her husband. Do you think her husband would allow Da Vinci or anyone else to draw a naked version of her in the 16th century?! It doesn't make sense.
قبل از اینکه داستان تمام بشه اینطور به نظر می رسد
ولی اخر داستان می توان با دلایل موجود و تخیل از این داستان پی برد که بله ممکن است
من نمی خواهم که این فرضیه ای رو که داستان انرا بیان میکند کاملا روشن کنم زیرا انوقت داستان زیبایی خودش را از دست میدهد
سعی کرده ام که کاملا اشخاص و مواردی را که در داستان ذکر کرده ام حقیقی باشند
دلایلی که اورده ام کاملا حقیقی هستند نه از روی خیال
البته قسمت های از ان حقیقی نیست و تنها یک فرضیه بنا بر انچه موجود است را بیان کرده ام
بگذارید یک مثل بزنم
فرض میکنیم شما یک همکار زن دارید که هر روز با او بوسیله واتس اپ در تماس هستید برای یکدیگر بوردکاست و ویدئوهای مختلف میفرستید
ولی هیچوقت از چهار چوب نزاکت و ادب خارج نشده اید
این خانوم شوهر دارند و به نظر میرسد اصلا هیچ علاقه ای هم به شما ندارند
یک روز واتس اپ را باز میکنید و میبینید یک عکس تمام برهنه از خودش برای شما فرستاده و نوشته
ترا خدا میبینی عزیزم این احمق قدر این تن و بدن را نمی دونه
و ایکون بوسه و قلب را اخر جمله زده
بعد از یک ده دقیقه
یک مسج دیگه فرستاده و نوشته
ببخشید اشتباهی فرستادم
و بعد از ان شما رو بلوک کرده
سر کار سعی میکنه کمتر با شما برخورد کنه
از این چه نتیجه ای میگیرید ؟
هر کسی میتواند از این یک نتیجه ای بگیرد
یا چندین فرضیه
مثلا
1- از شما خوشش میاید وخواسته با این کار نشان دهد
2- این زن یک معشوق دارد که همیشه با او در ارتباط است ان روز اشتباها عکس و مسج را برا شما فرستاده
3- این زن می خواسته برای یکی از دوستان دخترش که با او همدردی میکرده عکس و مسجها را بفرستد اشتباها برای شما فرستاده
4- این زن یک روسپی است که شوهرش جاکشی او را میکنه و عکس را برای شوهرش فرستاده
5- کسی واتساب او را هک کرده
6- عکس خودش نبوده می خواسته با این کار شما یا کسی را فریب دهد
7- همسر شما که او را می شناسد خواسته تا شما را امتحان کند
وقتی تمام زندگی او را تا انجایی که مممکن است بررسی کنید و خیلی موشکافانه دقت کنید
می توانید از این هفت فرضیه یکی را که ممکن است به حقیقت نزدیکتر باشد پیدا کنید
گزینه 5 ممکن نیست زیرا نمیشود واتساب را هک کرد
گزینه 3 هم همینطور زیرا اگر برای دختر فرستاده بود بوسه و قلب در اخر جمله نمیگذاشت
گزینه 6 را تنها شما که او را می شناسید می توانید قبول کنید یا خیر زیرا با شکل و شمایل او کاملا اشنا هستید حتی اگر چهره اش کاملا اشکار نباشد
گزینه 7 هم امکان ندارد حتی اگر همسر شما را بشناسد زیرا اولا همسر شما راضی نخواهد شد که کسی چنین عکسی برای شما بفرستد و ثانیا کسی حاضر نیست ببخاطر دوستش برای همکارش چنین عکسی بفرستد
گزینه 4 هم همینطور چون اگر برای شوهرش بود لازم نبود که عکسی بفرستد زیرا شوهرش صد در صد او را لخت دیده
می ماند گزینه 1 و 2 اینجا شما با شناخت کامل او پی خواهید برد که کدام گزینه به حقیقت نزدیکتر است
گزینه یک هم بسیار بعید به نظر میرسد زیرا اگر میخواسته به شما بفهماند که شما را دوست دارد صدها راه بهتر و اسانتر بود تا این را به شما بگوید
و معنی نداشت شما را بولکه کند و سعی کند با شما برخورد نداشته باشد
پس گزینه دو به حقیقت نزدیکتر است
من هم تابلوها و زندگی لئوناردو را بررسی کرده ام علاقه بیش از حد او به این تابلو (مونالیزا)ا
کشیدن تابلو مونالیزا بر روی تابلو دیگر که تابلویی از خود اوست
چند نقاشی که برخی از تفاصیل ان در ژکوند موجود است
و اخرین حلقه همین تابلوی برهنه که به نظر میاید بعد از ژکوند و بدون الگو اصلی کشیده شده و اتمام نیافته !!آ
باز همانطور که گفتم سعی میکنم در اخر داستان موضوع را روشنتر کنم
 

Sly

Elite Member
Oct 18, 2002
28,748
878
#8
General jan hameye ina dorost! Vali what you need to count into the equation is the biggest issue of it all and that's the time point they lived in. The culture of that era. Anyways, let's see how your story will end. :)
 
May 9, 2004
15,168
179
#9

راز لبخند ژکوند از زبان لئوناردو داوینچی

قسمت دوم
و مادرم را میدیدم که در گردو خاکی که کالسکه به راه انداخته بود دنبال ما می دود
ولی کم کم کالسکه دورتر و دور تر شد
این اخرین بار بود که مادرم را دیدم
درطول راه باگریه از مردی که مرا از مادرم جدا کرد میخواستم که مرا بازگردادند
بعدها فهمیدم که او جیانو داوینچی است از خانواده پدری من که بعدها این اسم بجای لئوناردو فاگتی در سجلات رسمی ثبت شد
بعد از مدتی نه چندان زیاد به قصری که جلوی ان از دو طرف با چمن های بسیار مرتب و گلدانهای زیبا تزیین شده بود رسیدیم
دو مرد و یک زن در جلوی قصر منتظر ما بودند
وقتی کالسکه نزدیک شد مردی که جوانتر بود مرا در اغوش کشید و فریاد زد لئوناردو پسرم من رو ببخش!ا
و به پیرمردو پیر زنی که پشت سر ما بود اشار کردو گفت برو به بابا بزرگ سلام کن
من سرجای خودم ایستاده بودم و بغض هنوز گلویم را می فشرد
پیرمرد نزدیک شدو من را در اغوش کشیدو گفت : ناراحت نباش مادر تو چند روز دیگر خواهد امد
اینجا برای هر دو شما جا هست
وقتی به داخل قصر وارد شدم چشمم به اسباب بازی هایی که تا الان ندیده بودم افتاد
از همه بیشتر اسب چوبی ابی رنگی بود که مرا به خودش جلب میکرد
پیرمرد گفت : اینها همه مال توست ولی قبل از اینکه با انها بازی کنی باید لباس هایت را عوض کنی
بعد ادامه داد : میلا اب گرم کن و لئوناردو را حمام بده و لباسهایی رو که دیروز پیرو اورد را تنش کن
میلا یک از خدمتکاران ان قصر بود
بعد از حمام و پوشیدن لباس پدرم امد و گفت لئوناردو من می دانم که از دور شدن مادرت ناراحت هستی
ولی باید بدانی که من پدر تو هستم پدر واقعی تو نه انطور که به تو گفته بودند
مادرم چند بار که از او در مورد پدرم سئوال کرده بودم به من گفته بود که پدرت مرده
ولی الان این مردی که خیلی مهربان هم به نظر میرسید میگفت که پدر من است
کم کم با زندگی جدیدم خو گرفتم هرچند که گاهکاهی از اینکه مادرم درکنار من نیست کناری می نشستم و زانوی غم در بغل میگرفتم
حتی همبازی های جدید من ریکاردو و و لاکوپو که خیلی با بازی با انها علاقه داشتم نمی توانستند این جای خالی را پر کنند
چند باری که از پدرم درخواست کردم که برویم و مادرم را ببینم هر بار بهانه ای می تراشید
و در اخرین بار به من گفت که مادرم فوت کرده و هرگز او را نخواهی دید
ان روز یکی از سخت ترین روزهای زندگی من بود تا دو روز غذا نخوردم
چند سال گذشت الان من 12 ساله شده بودم
یک روز پدرم گفت که می بایستی لباس مرتب بپوشم و یکشنبه به کلیسا برویم
پدرم کمتر به کلیسا میرفت و این برای من تعجب اور بود
روز موعود فهمیدم که پدرم برای ازدواج با فرانچسکا به کلیسا میرود
پدر بزرگ و مادر بزرگم و همه عموها و عمه هایم و حتی ریکاردو و لاکوپو همه انجا بودند
فرانچسکا دختر لان فردینی یکی از نجیب زادگان و تاجر ورشکسته فلورنس بود که به فنچی امده بود
و پدرم عاشق دختر او شده و الان ازدواج میکردند
پدرم 38 سال و فرانچیسکا تنها 15 سال سن داشت
اولین بار که فرانچیسکا را دیدم درست در کنار مجسمه مریم مقدس بود که بردوش یکی از افراد خانواده او حمل میشد
و او در کنارش مانند مریم مقدس که جان گرفته باشد حرکت میکرد
این صحنه را هیچوقت تا الان فراموش نکرده ام
شاید تاثیری که این صحنه بر روی من گذاشت از صحنه دور شدن از مادرم بیشتر در من اثر کرد
احساسی بین عشق به مادر ترس از جدایی و همه مقدساتی که می شناختم در کنار یک ارامش روحی که برایم تازگی داشت
تنها با صدای پدرم که گفت : لئوناردو لئوناردو دست گلها را بالا بگیر
به خود امدم
من در طول جشن عروسی فقط و فقط به فرانچیسکا خیره شده بودم
بعد از اتمام جشن فرانچسکا به خانه ما امد و در یکی از قسمت های قصر که از قبل تعین شده بود زندگی میکرد
هفته ها قبل میدیدم که پدرم این قسمت قصر را با مجسمه های زیبا و گلدان و اثاث زیبا تزیین میکرد
الان می فهمیدم که به چه دلیل این قسمت را به این شکل زیبا تزیین کرده بودند
چند روزی از ازدواج انها نگذشته بود که پدرم مرا صدا زد و گفت لئو فرانچسکا الان مثل مادر توست
فرانچیسکا واقعا همانطور که زیبا بود قلب بسیار مهربانی داشت
هرچند که او بیش از سه سال از من بزرگتر نبود ولی واقعا مثل یک مادر به من علاقه داشت
من هم همین احساس را می کردم اولین بار بود که احساس میکردم یکنفر جای خالی مادرم را توانسته پر کند
یکبار از تخته چوبی برای او یک مجسمه مریم مقدس تراشیدم این اولین کار هنری واقعی من بود
روزها روی ان کار کردم تا بتوانم شکل مریم مقدس و فرانچیسکا را در یک اثر به هم بیامیزم
وقتی ساختن مجسمه پایان یافت
به پیش او رفتم و گفتم : چشمهایت را ببند
گفت : بدون اینکه ببندم می توانی کلوچه ها را بردری من برای تو پخته ام و خندید
گفتم : نه کلوچه نمیخواهم فقط چشمهایت را ببند و تا وقتی که نگفته ام باز نکن
وقتی که مجسمه را که پشت سرم پنهان کرده بودم روی میزش گذاشتم و چشمهایش را باز کرد
با تعجب گفت : این را از کجا اوردی
گفتم من برای تو تراشیده ام
نگاهم کردو و گفت : تو تراشیده ای ؟
ادامه داد لئو من دوست ندارم که تو دروغ بگویی
گفتم بخدا من خودم این را تراشیده ام پشتش را نگاه کن
برای تو تراشده ام
وقتی پشت مجسمه را که روی ان حک کرده بودم تو از اسمانی و حرف اف را دید باحیرت فریاد زد
لئوناردو تو یک معجزه ای و من را سخت در اغوش کشید و به طرف پنجره ای که به باغ باز میشد دوید و فریاد زد
پیرو پیرو
زود باش بیا اینجا
پدرم که در باغ بود صدای او را شنید و سراسیمه به بالا امد
و قتی من را دید گفت لئو چکار کردی
فرانچسکا مجسمه را به او نشان داد گفت ببین این را لئوناردو تراشیده
پدرم با تعجب مجسمه را گرفت و گفت باور نکردنی است
فرانچسکا ادامه داد این یک معجزه است نگاه کن
پدرم دوباره مجسمه را برداشت و گفت بیشتر شبیهه توست تا مریم مقدس
البته شبیهه مریم مقدس هم هست و باز یک نگاه به مجسمه و فرانچسکا انداخت و ادامه داد
باور نکردنی هم شبیهه توست هم شبیهه مریم مقدس
واقعا معجزه است
و من را در اغوش کشید


ادامه دارد

 

OSTAD POOYA

National Team Player
Jan 26, 2004
4,678
426
#10
General even though I like your Kososher stories I will refuse to read this one until you finish the other one which Ramin was asking for all the time. Finish that one and then we can start to read this one!
 
May 9, 2004
15,168
179
#11
General even though I like your Kososher stories I will refuse to read this one until you finish the other one which Ramin was asking for all the time. Finish that one and then we can start to read this one!
حق باشماست استاد گرامی
ولی دیدم اونجا کسی طلب نکرد بقیه داستان رو بنویسم و فکر کردم طالبی نیست به همین خاطر ننوشتم
حالا به چشم این کار رو در ارسرع وقت انجام خواهم داد