This article fits well with the backward mentality of some of the forum's members. You can complain about backwardness of a religion but you can have a backward mentality without religion. The two last paragraphs are nonsense in my opinion. Nevertheless, he is right.
http://www.irangreenvoice.com/article/2014/mar/27/42401
بازتولید استبداد
علی مزروعی
من هرچه بیشتر مطالعه می کنم بیشتر به این گزاره باورمند می شوم : از زمین ایران محصولی جز استبداد نمی روید! در زمین ایران ٢۵٠٠ سال نظام شاهنشاهی استبدادی، آنهم از نوع " استبداد مطلقه "، آنچنان رگ و ریشه دوانده و در خُلقیات و روحیات ما ایرانیان اثر گذاشته است که همه تلاش ها و مبارزات بیش از یکصد سال گذشته برای رهایی از استبداد هنوز جواب نداده و همچنان مشکل اصلی جامعه ما مسئله دیکتاتوری و خودکامگی است. از اینرو سئوال اصلی این می تواند باشد که چرا پس از اینهمه تلاش و جنبش و انقلاب در تاریخ معاصر ایران همچنان استبداد در جامعه ما پایدار مانده و ما به گونه ای گرفتار « بازتولید استبداد » هر از گاه در لباسی دیگر هستیم؟
در پاسخ به این سئوال غالب ما به احتمال قوی و رایج اینرا متوجه ساختار حکومت و اخلاق حاکمان می کنیم اما بنظرم این نوعی فرافکنی و فرار از مسئولیت خود است چراکه ساختار حکومت و اخلاق حاکمان برآمده از وضعیت و حال ماست، و مگر حاکمان از جایی دیگر و کره مریخ برآمده اند؟ خلاصه از کوزه ما همان برون تراویده که درآن بوده است و البته هریک از ما هم سهمی دراین کوزه داشته و داریم! این ما هستیم که با رفتار فردی و جمعی مان در زمین ایران برای « بازتولید استبداد » بذر می پاشیم و آنرا آبیاری می کنیم و محصول آن مستبد و شاه و ... می شود. یادم نمی رود که در ابتدای انقلاب شخصی به درستی می گفت که یک شاهنشاه رفته است اما سی و شش میلیون شاه کوچک برجای مانده است. کسی که در مذمت اخلاق شاهی کتاب " کیش شخصیت " را نوشته بود تا هشداری برای همه شاهان برجای مانده باشد خود وقتی به قدرت رسید و در مصدر ریاست جمهوری قرار گرفت شاه کوچک وجودش را فراموش کرد و در دام " کیش شخصیت " گرفتار آمد و آنچنان ضربه ای به خود و حامیان جمهوریخواهی زد که بازکردن ابعادش در حوصله این مقال نیست.
جالب اینکه در تاریخ معاصر ایران به دلیل تلاش و مجاهدت اندک عالمان و دانشمندان خیرخواه و مصلح و تحولات عالمتاب و ظلم بی حد و فساد فراگیر حاکمان، هر از گاه گویی بخش قابل توجهی از مردم از خواب بیدار شده و برای مقابله با ظلم و استبداد سر به شورش و جنبش برداشته اند و در آخرین تجربه تا ساقط کردن رژیم شاهنشاهی ٢۵٠٠ ساله و برقراری جمهوری اسلامی به پیش رفتند اما به رغم این اقدام و تحول بزرگ بدلیل توجه نداشتن به رگ و ریشه های عمیق برجای مانده از استبداد در جامعه، پس از مدتی مسئله « بازتولید استبداد » در قالبی جدید و متاسفانه این بار در لباس دینی خود را نشان داد و کشور و مردم را گرفتار ساخت! گویا سرنوشت جامعه ما در دوران معاصر در چرخه باطل استبداد – جنبش – استبداد گرفتار مانده است، و همه ما ایرانیان هم در گردش این چرخه به کم و زیاد نقش و سهم داریم، و در واقع این ما هستیم که اسباب چرخش این چرخه را فراهم می سازیم!
و جالبتر اینکه همین ما که هیزم آتش این استبدادیم و با رفتار و عملمان افراد را در مقامی شاهی و " استبداد مطلقه " می نشانیم در گذر زمان و در شرایط پسینی از پس توجیه کارهایمان هم برمی آئیم که هدف ما خدمت به مردم و حفظ رژیم و حاکمیت بوده است! به این نوشته نگاه کنید : " من به مدت کوتاهی ( شاید پس از سه ماه ) پس از آغاز خدمتم در سازمان اطلاعات و امنیت کشور ( ساواک ) به علت گزارش های تحلیلی راجع به مسایل سیاسی جاری کشور به ریاست بخش بررسی های سیاسی در امور داخلی منصوب شدم. دراین سمت در تجزیه و تحلیل مسایل از همان ابتدا خواستم به رده های بالاتر در ساواک و کشور و شخص پادشاه، این نکته را توجه دهم که تامین امنیت کشور تنها از طریق سرکوب و مبارزه با سازمان ها و گروه های مخالف و برانداز، امکان پذیر نیست. در یکی از گزارش های اساسی نوشته بودم فقر، فساد و بی عدالتی موجب عدم رضایت و روی گردانی و توسل به اقدام های ضدامنیتی می شود. سرکوب این اقدامات نیز آثار و عوارضی به جای گذارده و عکس العمل های جدیدی را سبب می شود و این دور باطل همچنان ادامه خواهد یافت تا اینکه سرچشمه آنچه موجب رویگردانی مردم از رژیم می شود به حداقل برسد. بنابراین ساواک نه تنها باید با مخالفین رژیم مبارزه کند بلکه باید برای جلوگیری از عواملی که سبب می شود مخالفین از آن استفاده کنند نیز تلاش ها و اقدامات لازم را به عمل آورد. " ( در دامگه حادثه ، ص ١۷ ) نویسنده به رغم اینکه در گذر زمان در می یابد که رژیم و ساواک نیرویشان را فقط صرف " مبارزه با مخالفین " کرده و آن بخش دیگر توصیه نامه ایشان در مورد فقر، فساد و بی عدالتی را به کلی فراموش کرده اند بازهم به خدمت در ساواک و دست یابی به " مقام امنیتی " و همه امتیازات مرتبط با این مقام برای « بازتولید استبداد » تا روزهای انقلاب ادامه داده و با ظهور علائم سقوط رژیم فرار را بر قرار ترجیح داده و راهی بلاد فرنگ می شود! و متاسفانه از اینگونه افراد در گذشته و حال کشورمان بسیار فراوان وجود دارد.
خوشمزه اینکه هم ایشان درجای دیگر اظهار می دارد : " در مجموع می توان گفت که در زمینه اتهام شکنجه نیز نظیر اتهام در مورد تعداد زندانیان سیاسی و کسانی که در زد و خوردهای ١۵ خرداد ١۳٤٢ و حوادث سال آخر قبل از انقلاب شده اند، بسیار اغراق گویی شده است. تعداد زندانیان سیاسی هیچگاه از ۳۷٠٠ نفر تجاوز نکرده بود ولی مخالفین داخلی و مطبوعات و سازمان های افراطی چپ خارجی پیوسته از متجاوز از ١٠٠ هزار نفر زندانی سیاسی، صحبت می کردند و این رقم را به همه باورانده بودند. " ( ص ۳٠۸ ) خوب سئوال این است مگر چه اتفاقی افتاده بود که این اغراق گویی در مورد شکنجه و ... را دامن زده بود؟ و چرا اینرا به همه باورانده بودند؟ و آنها هم باور می کردند؟ و آیا تعداد ۳۷٠٠ نفر زندانی برای یک چنین باوری کفایت نمی کرد؟ اتفاقا ساواک به عنوان یک نهاد امنیتی باید از ابتدای شکل گیری یک چنین اغراق گویی در پی پاسخگویی به این سئوالات برمی آمد و نه اینکه با تداوم عملکرد سرکوب گرانه اش اسباب هرچه بیشتر این اغراق گویی و انقلاب را فراهم آورد! عبرت روزگار اینکه هر چهار رئیس این سازمان که قرار بود امنیت کشور را تامین کنند آنچنان پرونده ای برای خود ساختند که نه تنها امنیتی برای کشور به همراه نیاورد و رژیم پهلوی را حفظ نکرد بلکه اسباب سقوط آنرا رقم زد و این چهار هم کشته و اعدام شدند!
در مورد خُلقیات و روحیات ما ایرانیان تاکنون بسیار گفته و نوشته شده است و هرچند به ذات گرایی دراین باره باوری ندارم اما به دیرپایی آن نظر دارم و براین باورم تا زمانی که خُلقیات و روحیات هریک از ما و غالب جامعه ما در تلائم با تسامح و مدارا و دمکراسی و قانونگرایی و برابری خواهی و... تغییر نکند و اصلاح نشود و حاکمیت استبدادی بتواند از درون جامعه سرباز و بازجو و مقام امنیتی و نظامی و... برای « بازتولید استبداد » بگیرد این قافله تا به حشر لنگ است!
برای تاکید یادآور می شوم که در آموزه های اسلامی آمده : " دوست داشتن دنیا ( ثروت و قدرت و منزلت ) سرمنشأ تمام خطاهاست " و " دوست داشتن دنیا آخرین چیزی است که از دل مومن بیرون می رود" و از اینرو در ادبیات دینی به تکرار بر مبارزه با هواهای نفسانی و آرزوهای دنیایی که کرامت و عزت انسانی را لکه دار و آدمی به هرکاری وادارد به عنوان " جهاداکبر " تصریح شده است و این همان مبارزه ای است که هریک از ما بدان نیاز داریم و باید بدانیم تا زمانی که هریک از ما بر شاه درون و هواهای نفسانی مان غلبه نیابیم حتی اگر قادر به جابجای قدرت شویم راه به حاکمیت قانون و دموکراسی و عدالت و... نخواهیم برد، و البته این به معنای نادیده گرفتن ساختار حقیقی و حقوقی قدرت و تعاملی که باید در رابطه با ایندو و اصلاحات لازم انجام گیرد، نیست.
سخن آخر اینکه سرنوشتی که نهادهای نظامی و امنیتی و قضائی رژیم پهلوی و مسئولان و کارگزاران آن در برخورد با منتقدان و مخالفان داشتند، و نوع تحلیل و عملکردی که از اوضاع و احوال داشتند، و اینکه با سرکوب و بگیر و ببند و شکنجه و زندان و...می توان رژیم را حفظ کرد، و آخر و عاقبت آن رژیم و این نهادها و مسئولانش سخت باید مایه عبرت باشد برای همه کسانی که امروزه در نهادهای نظامی و امنیتی و قضائی جمهوری اسلامی ایران مشغول بکارند، و اینرا باید بدانند که در حافظه مردم پرونده اعمال اینها از نیک و بد می ماند برای روز حساب، و البته در نامه