IR Iran: 40 years of state terrorism

Jan 2, 2015
1,308
0
Milanello
#41
تحصیلکرده ای از جنس جنایت
مسعود نقره کار

تحصیلکرده دانشگاه سوربن پاریس با نام خدمتی “استاد”، متخصص و مدرس شکنجه های ساده، سفید و سیاه بود. این جامعه شناس آموزش می داد: “ما باید مخالفان خود را در میان مردم بکشیم، و بین مردم شکنجه کنیم. این راه بقا و ماندگاری حکومت خواهد بود …”
سعید محسنی نائینی (1)، تحصیلکرده ی دانشگاه سوربن پاریس با نام خدمتی ” استاد”، متخصص و مدرس شکنجه های ساده ( معمولی) ، سفید( روانی) و سیاه ( شکنجه تا حد مرگ) بود ، او از جنس جنایت ، و عین جنایت بود.
قوی هیکل با استخوان بندی ای درشت، قدبلند و چهار شانه که شکم و پهلو داشت، با صورتی گرد و آبله رو، آبله حتی توی چشم های ریزاش دیده می شد، صدای اش زنگ عجیبی داشت ، مثل کشیدن دو تکه ی آهن روی هم، رعشه به جان آدم می انداخت. مو هایی نرم و بلند که معمولا” بالا می زد ، ریش اش را می ترا شید، کم حرف بود و آدم عمل ، ازکسی که سؤال می کرد بیزار بود. خودش بارها گفته بود که نماز هم نمی خواند . او پرورش دهنده ی زبده ترین شکنجه گران ایران بود. یکی از این شکنجه گران که سنی هم نداشت ” حسین مصلح” نام داشت . حسین مصلح چنان سریع با انواع شکنجه و کلام اش قربانی را گیج و ” فقل” می کرد ، و چنان قربانی را به رعب و وحشت می کشاند که کمتر قربانی ای تاب تحمل می داشت . از اساتید شکنجه گری بود این جوان کم سن و سال. بعدها به سپاه قدس پیوست.

سعید محسنی نائینی سابقه همکاری با گروه های مختلف آزادی بخش در منظقه را هم یدک می کشید . ” نام فوق سری ” یا رمزش 617599-110-110 بود. در این رمز 110 به حروف ابجد یعنی علی ، و وقتی این اعداد در رمزی دو بار تکرار شود به این معنی ست که دارنده این رمز از ابواب جمعی مسؤلان وزارت اطلاعات است ، 99 هم به معنی تائید شده توسط قوه قضائیه . چنین شخصی مجوز رسمی قوه قضائیه ، وزارت اطلاعات و فرماندهی سپاه را دارد و می تواند به هر جلسه ای وارد شود، اظهار نظر کند و تعلیمات بدهد، و پرسنل قوه قضائیه ، نیرو های انتظامی و سپاه و ارتش و وزارت اطلاعات در هر مرتبه و موقعیتی باید از او حمایت کنند و هر گونه امکانات و تسهیلاتی که او در خواست می کند در اختیارش قرار دهند، هر گونه کوتاهی و تعلل در این کار مورد پیگرد قانونی قرار خواهد گرفت.( سعید امامی و مصطفی کاظمی هم همین نام فوق سری و رمز را داشتند).

نخستین دیدار

ساعت حدود 6 صبح بود. وارد زندان ” هتل” اصفهان شدم ، یکی از سه زندان اصفهان که به قتلگاه معروف بود(2). مسؤل حفاظت ،عبدالعلی مسلم ، صدایم زد و گفت حاکم شرع منتظرت هست و با شما کار دارد. حاکم شرع نشسته بود و صبحانه می خورد. سایر حکام شرع و افراد دیگری هم بودند، مثل علی فلاحیان و….. ،چای برایم ریخت و بعد کاغذی جلویم گذاشت و خواست بخوانم و امضا کنم. نامه ای بود از طرف شورای عالی قضایی، وظیفه تعیین می کرد که همه نوع اختیارات برای آقای سعید محسنی نائینی مهیا شود و بنده به عنوان نماینده حاکم شرع در اختیار ایشان قرار بگیرم تا هر چه خواست مهیا کنم. حاکم شرع خواست من پشت نامه بنویسم که این مسؤلیت را قبول می کنم . نپذیرفتم. از دفتر حاکم شرع کاغذ و مهر حاکم شرع را آوردم و گفتم اگر شما بنویسی و مهر کنی می پذیرم ، و او که من قبول اش داشتم پذیرفت و اینکار را کرد، و بعد گفت:”… سعید محسنی الان در نماز خانه است ، برو پیش او و بگو که در اختیار او هستی ، حواست باشد که آدم ناراحتی ست ” . وتاکید کرد وقتی با او هستم می توانم سلاح حمل کنم . من قبول نکردم . من هرگز سلاح به دست نگرفته بودم .

به نماز خانه رفتم. نماز خانه ای مستطیلی شکل که موکتی سبز رنگ داشت.گوشه ای از نماز خانه دو جعبه ی بیسکویت مینو بود در یکی مهر و تسبیح ، و در دیگری نخ و سوزن و قرقره بود. ورودی نماز خانه از یکی از ضلع های طولانی باز می شد و او در سمت راست در توی عرض بالایی مستطیل نشسته بود. کاپشن امریکایی اش را تا کرده کنارش گذاشته بود. پای چپ اش را ستون کرده بود و دست چپ اش را روی پای چپ اش گذاشته بود. مقداری فشنگ جلوش ریخته بود و داشت هفت تیر ” برِتا” ی اش را پر می کرد. سلام کردم، جواب نداد پرسید:
” تو حاکم شرعی؟ ”

گفتم نه, من نماینده حاکم شرع هستم و حکم دارم در اختیار شما باشم تا هر چه بخواهید مهیا کنم. گفت: ” من با حاکم شرع کار دارم”. این را با عصبانیت گفت. رنگ پریده و زرد شده بود. با دست چپ پاکت سیگارش را در آورد ، نخی سیگار برداشت. کبریت زیر پای راست گذاشت ، کبریت و بعد سیگارش را گیراند. سیگارش را توی کف دست چپ اش که روی پا گذاشته بود تکاند، کف دستی که پر از زخم و تاول بود. همین موقع دست چپ اش شزوع به لرزش کرد. با دست راست مچ دست چپ اش را گرفت و گفت: ” آروم باش حیوون ، آروم باش”. و باز رو به من که کنارش نشسته بودم کرد و پرسید: ” … گفتتی چکاره هستی؟”

گفتم :” نماینده حاکم شرع هستم”

گفت: ” برو مسؤل زندان را بگو بیاد اینجا کارش دارم ، همین الان”

رفتم و از نگهبان خواستم مسؤل زتدان که ” جواد صاحب الامر” (3) بود را صدا کند. بیرون نمازخانه منتظرجوادشدم.جواد آمد، مسؤل زندانی که خودش کبکبه و دبدبه ای داشت ، پر قدرت و با ابهت بود. تا من را دید گفت: “… منو از این آدم دور کن ، من از اون می ترسم”. وارد نمازخانه شدیم. سعید رو به جواد کرد و با تحکم گفت :”… الان ساعت 8 هست ، برو هرکسی که در اینجا کار می کنه رو برای ساعت یازده جمع کن اینجا ، همه باید بیان، همه، اگر کسی دیربیاد یاغیبت کنه شلاق اش را خودت می خوری ” و رو به من کرد و گفت:” برید می خوام استراحت کنم”.

حدود ساعت 11 به نماز خانه برگشتم، حمام کرده و سر حال به نظر می رسید. سیگار می کشید. شکنجه گر ها و بازجوها و زندانبان ها پشت در نمازخانه منتظر بودند. گفتم:” بچه ها منتظرند ، بیایند داخل؟ “. نگاهی به ساعت اش کرد و گفت: ” هنوز 3 دقیقه مانده ، نه، سر ساعت بیان”. جوادهم وارد نماز خانه شد. با اشاره دست به جواد فهماند که بگوید جماعت بیایند داخل نماز خانه . همه چهار زانو و با فاصله از او نشستند. رو به من کرد و گفت :” گفتی اسمت چیه؟” گفتم :” یادم نمی آید که قبلا” گفته باشم ” . یکی از بازجو ها، مصطفی جباری گفت: ” آقا … پیر ماست”. سعید رو کرد به طرف جباری و گفت: ” کی از تو پرسید؟ اسم خودت چیه؟ “. مصطفی پاسخ داد : ” مصطفی جباری” و سعید با تحکم به او گفت: ” فعلا” بیرون” و از نمازخانه بیرون اش کرد.

با نگاهی تیز و قیافه ای جدی و صدایی ترسناک و تا حدی کتابی رو به حاضرین، شروع کرد :

” این هایی که می گویم تعلیم هستند .من حرف می زنم و شما باید یاد بگیرید. سؤال نکنید ، سؤال کنید سرو کارتون با تخت و شلاق خواهد بود.وقتی سؤال می کنم باید فوری جواب بدهید. کار ما با آدم هست، متوجه شدید؟ کار ما با آدم هست، آدمی که دشمن ماست، به او نباید فرصت داد، فقط باید بزنید، باید از فکر و کار و راه رفتن بیاندازیدش، هیچ فرصتی به او نباید بدهید.، به محض ورود باید شروع کنید. ببندینش به تخت ، با همان لباس و کفش ، از روی کفش بزنند. دو نفر ،یکی زیر و کف کفش ، و یکی هم روی کفش باید بزند، هر دو طرف را بزنید.البته در شروع درد زیادی حس نخواهد کرد.مهم نیست. نیم ساعت بزنید، حرف های مهم اش را یادداشت کنید.، بعد بیاندازیدش توی مجردی، نیم ساعت بعد بیاوریدش و دو باره شروع کنید به زدن. حالا پاها توی کفش ورم کرده و درد شروع می شود. بزنیدش، این کار را تکرار کنید، دیگر نمی تواند راه برود ، حرف خواهد زد ، حرف خواهد زد، پاها هم دیگر از بین رفتنی هستند، توی کفش تاول می زنند ورم می کنند، عفونت می کنند و فاسد می شوند. کارش به بریدن و قطع پا می رسد.حجم پا از کفش بیشتر می شود و کلافه اش می کند. اگر حرف زد کفش را ببرید.”

بعد از صحبت های اش همانجا توی نمازخانه ، و خرخر کنان خوابید. بازجوها و شکنجه گرها جرات نمی کردند برای نماز خواندن به نمازخانه بیایند . 5 بعد از ظهر دو باره شروع کرد و گفت: ” ما تا 9 شب کار داریم ، اگر می خواهید غذا بخورید یا نماز بخوانید بروید و دیگر هم بر نگردید” . و بعد شروع کرد به سوال کردن :

“..کدام یک از شما اعدام انقلابی کرده ، دار زده یا تیرباران کرده؟ “. چهارنفر بلند شدند و گفتند آن ها اینکارها را کرده اند. پرسید:” کی خلاصی زده است؟ ” . گفتند او الان اینجا نیست. رو به جواد صاحب الامرکرد و گفت : ” برو همین الان بیارش ، زود برگردی ها”. و جواد رفت و با تیر خلاص زن برگشت.

سعید با صدایی بلند و چشم هایی که می خواستند از حدقه بیرون بزنند، شروع کرد :

” … ما اعدام می کنیم، با گلوله و طناب، ما زیر شکنجه می کشیم، ما کشتار می کنیم، ما برای هدفمان این کار را می کنیم، ما آهسته آهسته زیر شکنجه می کشیم، اگر لازم باشد آتش می زنیم، سم خور می کنیم ، سر می بریم ، می کشیم حتی با خانواده های شان.، ترور می کنیم ، حتی اگر هوادار ما باشند اما در خدمت نباشند باید بمیرند.ما با بمب کشتار جمعی خواهیم کرد، ما باید یادبگیریم دشمن را بکشیم، یورش ببریم، سرش را ببریم، زنده به گورش کنیم، خانه اش را منفجر کنیم، با زن و بچه اش ، ما باید مخالفان خود را در میان مردم بکشیم، و بین مردم شکنجه کنیم. این راه بقا و ماندگاری حکومت است…”

***********

زیرنویس:

* سلسله مطالبی که ششمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق دستگاه قضایی حکومت اسلامی در شکنجه گاه ها و زندان های این حکومت است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.

1- با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند ( و می کنند)، این نام و فامیل ، و دیگر نام ها و فامیلی ها می تواند واقعی( و حقیقی ) نباشند.

2- اصفهان سه زندان مهم داشت، زندان سید علی خان ، زندان دستگرد ( شهربانی) و زندانی که هتل خوانده می شد. این “هتل ” قتلگاه بود . 90 در صد کسانی که به این زندان آورده می شدند جان شان را ازدست می دادند.

3- جواد صاحب الامر ، اسم واقعی اش سید جواد یزدانی است ، فرزند عباس از اهالی نجف آباد. او مدتی مسؤل زندان دستگرد بود. در حال حاضر از کارشناسان سپاه قدس است.

 
Jan 2, 2015
1,308
0
Milanello
#43
The “Golden Age” That Was Not

Amir Taheri
4 days ago

It is now weeks that Iran’s political-clerical circles are abuzz about an “open letter” written to President Hassan Rouhani by Mehdi Karrubi, a former Speaker of the Islamic Consultative Assembly (Majlis) who has been under house arrest since 2009 after challenging the results of the 2009 presidential election.

The letter is interesting for several reasons. First, it states that Rouhani is not responsible for the “house arrest” decision and is regarded as no more than a channel for transmitting the letter to real, un-named decision-makers. This means that Rouhani is basically an actor playing the role of president and that, in effect, Iran lacks a government in the normal sense of the term.

Secondly, Karrubi’s letter is designed to transform his image as a radical activist of long-standing into a new convert to reform and moderation, if not actual democratization.

Throughout the 1980s and much of the 1990s, however, Karrubi belonged to the hardline faction of the Khomeinist establishment. In 1993 he even led the Islamic Republic’s delegation to the so-called Islamic Peoples’ Congress, hosted by the late Hassan Al-Turabi in the Sudanese capital Khartoum. There, the gathering of Islamist militants from more than 70 countries elected him as a member of the nine-man Leadership Council with the mission to spread their brand of Islamism across the globe. Members of the council included such luminaries as Al-Turabi himself, Algeria’s Abbassi Madani, and Osama bin Laden.

It is understandable that Karrubi should be sore about being put under house arrest as the enemy of Khomeinism, an ideology that he had done more than many others to defend and spread.

However, it is the third reason why Karrubi’s letter is of particular interests to us. Here Karrubi tries to present the reign of the late Ayatollah Ruhallah Khomeini, or “Imam” as his supporters like to call him, as a golden age in which no one could suffer arbitrary arrest let alone being put under house arrest without charge. Karrubi’s reading of Khomeini’s tenure as ruler is too preposterous to merit a detailed rebuttal.

In his decade as a despot, Khomeini presided over tens of thousands of illegal executions, ordered the massacre of thousands of ethnic minorities, sent more than 1.2 million Iranians to jail for short, medium and long periods, and drove an estimated 4.5 million into exile.

Khomeini was even bad news for the mullahs. In fact, since Iran was converted to Shi’ism by the Safavids in the 16th Century, no ruler has killed, imprisoned or exiled so many mullahs. Under Khomeini, on the average, relative to the size of their community, the number of clerics, including students of theology, who were in prison, was higher than that of any other social stratum.

Khomeini set up a special Clerical Court to deal with mullahs and students of theology who dared defy his arbitrary rule. The so-called court, still in existence, had no legal or theological basis and was answerable to no one, a state within the state. It sentenced dozens of mullahs to death, among them ayatollahs such as Abdul-Reza Hejazi who a year earlier, had been elected Tehran’s number one deputy in the Islamic Majlis, and Hussein Daneshian a member of parliament from Abadan. Also executed were such senior clerics as Mehdi Mahdawi, Isfahani Herawi and Muhammad-Hassan Tehrani.

Many clerics suffered torture in Khomeini’s prisons. Among them were Ayatollahs Razi Golpayegani, Jalili Kermanshahi, Mahdi Haste’i, Ali Maqsudi, Reza Sadr and Morteza Shirazi. Among mid-ranking mullahs sent to prison by Khomeini were such noted religious scholars as Hassan Rasa, Kazem Mar’ashi, Haibbalah Ashuri and Rastegari Qomi.

Khomeini also did something no other Shi’ite ruler of Iran had done in 500 years: de-frocking senior clerics on spurious charges.
The best estimates put the number of mullahs de-frocked by Khomeini at over 80. These included Ayatollahs Sayyed-Ali Hashemi, Jawad Manaqebi, Ali Noghani, Taqi Qomi-Tabatab’i, Ali Tehrani, Ali-Naqi Jalali, and Hussein Amini.

However, the worst case for pious Shiites was the de-frocking of Grand Ayatollah Muhammad-Kazem Shariatmadari, who was the “Grand Marj’a al-Taqlid” (Source of Emulation) in Iran at the time. The Grand Marj’a of all Shiites at the time was Grand Ayatollah Abol-Qassem Kho’i in Najaf. Khomeini sent one of his thugs, a certain junior mullah named Muhammadi Reyshahri, to invade Shariatmadari’s home in Qom, take off his turban and bring him to Tehran under escort.

When unable to put his hands on mullahs he didn’t like or was jealous because they were outside Iran, Khomeini ordered their de-frocking or sent hit-squads to assassinate them abroad. In some cases, he ordered that the family of a mullah in exile be taken hostage to force him to return to Iran.

One notorious case was that of Ayatollah Muhammad-Hassan Tehrani who had managed to flee to Germany but agreed to return to Tehran after his family was held hostage by Khomeini. Soon after his return he was executed with a single shot in the head after suffering torture in prison.

Karrubi may see Khomeini’s reign as a “golden age”. But he forgets the late ayatollah’s almost childish meanness and cruelty.
When Ayatollah Muhammad-Hussein Alawi Borujerdi was told by his doctors that he needed to go to Europe for medical treatment Khomeini refused him a passport. The “Imam” was taking revenge for real or imagined humiliation that, as a young man, he had suffered in the entourage of Grand Ayatollah Muhammad-Hussein Borujerdi in the 19040s (Alawi was a son-in-law of Borujerdi).

Khomeini is also suspected, though without concrete evidence so far, of having ordered the “quiet murder” by poison of Ayatollah Muhammad-Reza Shirazi, settling his score with the Shirazis of Karbala, a prominent clan of Shiite clerics who accused the self-styled” Imam” of initiating a “bed’ah” (innovation) which is regarded as a theological sin. When Muhammad Shirazi died, Khomeini prevented the family from burying the ayatollah in the precinct of the Masoumeh Shrine in Qom. Khomeini ordered that Shirazi be buried in the women’s quarter of the nearby graveyard.

Again, the “Imam” was settling personal scores with the Shirazi clan.
Karrubi’s letter pretends that putting mullahs under house arrest did not exist in Khomeini’s “golden age.” That, too, is false. Khomeini’s own designated heir Grand Ayatollah Hussein-Ali Montazeri died under house arrest as did Grand Ayatollah Hassan Qomi-Tabatabai who had the street where his house was located in Mash’had closed with a wall and an iron gate guarded by Islamic Revolutionary Guards. Grand Ayatollahs Sadeq Husseini Shirazi and Sadeq Rouhani were also put under house arrest in Qom. Khomeini even put his own grandson, Hussein, under house arrest after the latter, then a student of theology, criticized his grandfather’s “arbitrary decisions.”

Mr. Karrubi’s presentation of Khomeini’s decade as a “golden age” is disingenuous to say the least. In all those years, Karrubi and many like him either remained silent or justified the crimes committed by the “Imam”. Compared to what would have happened to him under Khomeini, the treatment that Karrubi has received could be regarded as cordon bleu.
This does not mean that one should approve of Karrubi’s house arrest which is illegal, inhuman and mean.

What is important is to remember that if you are silent, let alone approving, when someone is subjected to injustice, the same could one day also happen to you.
 
Apr 15, 2016
1,481
1
Suisse
#44
تهران رسماً اعتراف می کند: ۲۰۰ هزار مبارز در ۵ کشور

فرمانده «سپاه پاسداران» از جوانان ایرانی خواست در نبردهای سوریه و عراق و یمن مشارکت کنند

در اولین اعتراف رسمی مبنی بر حضور مبارزان ایرانی در خارج از کشورشان، محمد علی جعفری فرمانده «سپاه پاسداران» ایران، حضور ۲۰۰ هزار مبارز در سوریه، عراق، افغانستان، پاکستان و یمن را تأکید کرد.

این تصریحات جعفری ، که طی مراسم یادبود «حمید رضا اسد اللهی»، یکی از فرماندهان «سپاه» که ماه گذشته در سوریه کشته بود مطرح شد، نقش این نیروی نظامی، که موازی ارتش رسمی ایران است را در منطقه برجسته می کند. جعفری گفت که او به دنبال «تشویق» نسل سوم انقلاب در حمایت از «ولی فقیه» در ایران است. وی همچنین به اهمیت حضور جوانان ایرانی در نبردهای سوریه و عراق و یمن اشاره کرد.

سپاه پاسداران ایران توسط شاخه خارجی خود، «سپاه قدس»، که ریاست آن را ژنرال قاسم سلیمانی به عهده دارد، در خارج از ایران فعالیت می کند. قابل توجه است که او هیچ نیروی نظامی ندارد، اما این وضع را با قرار دادن تمامی مؤسسات سپاه برای استفاده در زمان مورد نیاز، جبران می کند.

بنا به گفته یک ناظر متخصص در امور ایران، در گذشته «سپاه» چهار نیروی اساسی زمینی، دریایی، نیروی هوایی و موشکی را در خود داشت، و اخیراً نیروی پنجمی نیز به آن اضافه شد که «نیروی بازدارنده الکترونیکی ، اطلاعاتی و فرهنگی» است. این کارشناس ذکر کرد که «سپاه» در سوریه از طریق مشاوران نظامی فعالیت می کند که مفاصل اتاق های عملیات را در دست دارند. وی افزود مبارزان سپاه که برای حمایت از نظام سوریه رفتند، قدرت اتخاذ تصمیمات نظارتی را ندارند، بلکه تجربه مبارزه دارند و در اتاق های عملیات پیشرفته فعالیت می کنند.

این کارشناس در خصوص نوع فعالیت «سپاه» در عراق گفت: «این نیروی ایرانی در حدود ۲۳ هزار داوطلب دارد که در پنج گروه وابسته به بسیج مردمی فعالیت می کنند که در استان های واسط، العماره و المثنی توسط ایرانی ها آموزش دیدند و حقوق آن ها را سپاه پاسداران پرداخت می کند».
Yeah yoohoo, but iranian shia terrorists (called "iranian forces" by some people) have now helped to retake Fallujah from IS terrorists which is a strategically important hub for the iranian shia terrorist network. We should have some namaaze shokr for this great news. Yaa abaa abdollah :)