May 30- June 05 News/Discussions

alborz

Bench Warmer
Oct 18, 2002
1,445
0
#1


http://irangreenvoice.com/article/2011/may/30/13301


دادستان: اتهام بازداشت شدگان مراسم ناصرحجازی، شعار دادن بود


ندای سبز آزادی: دادستان تهران ادعا کرد: افرادی که در مراسم تشییع و خاکسپاری ناصر حجازی دستگیر شده اند به لحاظ شرکت در این مراسم نبود بلکه عده محدودی به اتهام اخلال در نظم دستگیر شدند. در جریان مراسم تشییع ناصر حجازی، عده ای شرکت کنندگان با شعارهای ” یا حسین میرحسین” ” زندانی سیاسی آزاد باید گردد” ” موسوی و کروبی آزاد باید گردند” و شعارهایی در حمایت از جنبش سبز مردم ، اعتراض خود را از سیاستهای جاری اعلام کردند. در این مراسم تعدادی از شعار کنندگان در برخورد خشن ماموران انتظامی بازداشت شدند.
واحد مرکزی خبر نوشت: جعفری دولت آبادی در حاشیه مراسم تودیع و معارفه سرپرستان دادگاه و دادسرای انقلاب در جمع خبرنگاران مدعی شد: در مراسم تشییع و خاکسپاری ناصرحجازی دروازه بان اسبق تیم ملی ،پلیس عده ای را به اتهام اخلال در نظم عمومی و شعارهای نامناسبی که داده بودند دستگیر کرد که به غیر از شش نفر بقیه آزاد شدند.
دادستان تهران در باره آخرین وضعیت متهمان “سی دی ظهور نزدیک” است افزود: یکی از متهمان این پرونده آزاد شد و دو متهم دیگر همچنان در بازداشت است.
دادستان تهران گفت: البته در باره منابع مالی تهیه و پخش این سی دی و کسانی که در تولید و توزیع آن نقش داشتند کماکان تحقیقات ما ادامه دارد و در حال حاضر دو متهم در این خصوص در بازداشت هستند که اتهامشان نیز در حوزه تولید و توزیع این سی دی هاست.
در حالی که بسیاری از استادان و روزنامه نگاران ممنوع الخروج هستند، جعفری دولت آبادی در باره خروج خانم دکتر فاطمی از ایران که متهم به جاسوسی بود، گفت: تحقیقات درباره این پرونده به پایان رسیده بود و از لحاظ قضایی نیز وی ممنوع الخروج نبود بنابراین می توانست از کشور خارج شود.
 

alborz

Bench Warmer
Oct 18, 2002
1,445
0
#2
http://irangreenvoice.com/article/2011/may/29/13294
من بی***پروانه***ی وکالت یا با پروانه، به این احکام معترضم

ندای سبز آزادی: نسرین ستوده امروز با توجه به درخواست مراجع قضایی مبنی بر تعلیق پروانه وکالت اش، از زندان اوین به محل دادگاه انتظامی کانون وکلا اعزام شد اما بنا به گزارش های رسیده به سایت مدرسه فمینیستی، امروز دادگاه وی تجدید و به وقت دیگری موکول شد. نسرین ستوده در آستانه برگزاری این دادگاه دل نوشته ای برای همسر خود ، رضا خندان به نگارش درآورده است که در زیر متن کامل آن را می خوانید:

رضای عزیزم !

می***گویند زندان است و دلتنگی***هایش، می***خواهم برایت بگویم زندان است و غافلگیری***هایش. نمی***توانی تصور کنی نسل جدید چه فضای جدیدی را در زندان ایجاد کرده است؟ همان فضای غافلگیر کننده***ای که در بیرون است، در رگ***های زندان جریان دارد و این، حیات جدیدی را به جامعه و زندان می***بخشد! این زندگی گاه شاد است و سرحال، گاه آرام و سر به زیر گاه نظاره***گر و تحلیل***گر، اما در همه حال متحمل و اهل مدارا، و تحمل همان است که آنها را به هدف می***رساند. زیرا تو خودت بهتر می***دانی که آنچه می***تواند سنگ را شکاف دهد و سختی***ها را از جلوی راه بردارد انعطاف و تحمل آب است.

عزیزم !

هرکس در زندان به آزادی***اش فکر می***کند. من هم آزادی***ام برایم مهم است. اما مهم***تر از آن عدالتی است که نادیده گرفته می***شود. معلوم است که رویایم مثل هر زندانی یک مسافرت رفتن با خانواده است یا قدم زدن آزادانه در زیر باران بهاری، نگاهی به درخت کوچه یا با بچه***ها یک عصر را در پارک گذراندن. راستی یادت هست چگونه وقتی عصرها به خانه می***آمدی هر سه با شادمانی به استقبالت می***آمدیم؟ ما خانواده خوشبختی بودیم ولی برخلاف تهدید بازجویم که در اولین جلسه***ی بازجویی گفت تو و شوهرت را از حیّز انتفاع ساقط می***کنم، هنوز هم خوشبختیم، زیرا نمی***دانم چرا آقای بازجو نمی***دانست خوشبختی در دل آدمی وجود دارد. همه***ی اینها را دوست دارم. معلوم است که همه***ی اینها برایم مهم است. اما مهم***تر از آن صدها سال حبسی است که برای موکلانم و دیگر آزادیخواهان به جرم ناکرده صادر شده است تعدادی از آنها و فقط بعضی از آنها موکلم بوده***اند و چه پروانه***ی وکالت داشته باشم یا نداشته باشم به احکام ناعادلانه***ی آنها معترضم.

می***خواهند دادگاهی برپا کنند تا پروانه***ی وکالتم را ابطال کنند. البته پروانه***ی وکالتی دارم که سعی کرده بودم ضمیمه***ی شرافتم باشد. اگر روزی پروانه***ی وکالت را حکومتی از من بگیرد، شرافتم را که با هیچ حکمی نمی***تواند بگیرد. همان مرا بس.

تا زمانی که این احکام غیر عادلانه به حیات خود ادامه می***دهد و تا زمانی که دادگاه انقلاب به صدور احکام اعجاب انگیز خویش ادامه می***دهد، عزیزم، من بی***پروانه***ی وکالت یا با پروانه، به این احکام معترضم.اعتراض به احکام ناعادلانه نیاز به پروانه***ی وکالت ندارد. به آنها بگو پروانه***ام را از من بگیرید، عدالت را نه؟

اوین

بند زنان زندانی سیاسی​
 

alborz

Bench Warmer
Oct 18, 2002
1,445
0
#4
http://irangreenvoice.com/article/2011/may/29/13295

گزارش تصویری از حضور نسرين ستوده در اولين دادگاه رسيدگي به ابطال پروانه وكالت اش


ندای سبز آزادی: اولين دادگاه رسيدگي به پرونده ابطال پروانه ي وكالت نسرين ستوده صبح امروز با حضور نسرين ستوده در كانون وكلاي دادگستري برگزار شد. نتيجه نهايي به دادگاه تجديد نظر و زمان ديگري موكول شد.
به گزارش مدرسه فمنیستی، صبح امروز هشتم خرداد ماه، نسرين ستوده با دستبند و همراهي دو سرباز و يك زن پليس از زندان اوين به كانون وكلا آمد تا در دادگاه رسيدگي به ابطال پروانه ي وكالتش شركت كند.
در اين دادگاه كه در يكي از اتاق هاي كانون وكلا برگزار شد ؛ خانم كيهاني عضو هيات رييسه كانون و چند تن از وكلا به عنوان قاضي به بررسي پرونده ابطال و يا عدم ابطال پروانه وكالت نسرين ستوده پرداختند و تصميم به برگزاري دادگاه تجديد نظر و در زماني ديگر گرفته شد.
نسرين ستوده از شهريور سال گذشته در زندان اوين دربند و به يازده سال زندان محكوم شده است . چندي پيش مراجع قضايي خواستار تعليق پروانه وكالت اين وكيل شدند اما كانون مدافعان با وارد شدن به اين حوزه مسئوليت رسيدگي به اين پرونده را برعهده گرفته است .
به گفته وكلاي حاضر در پشت درهاي بسته ي دادگاه ، اين عمل كانون وكلاي دادگستري به منزله ي دفاع از حقوق صنفي وكلاست و اميدوارند كانون وكلا در اين زمان حساس تاريخي تصميمي مبني بر دفاع از حقوق صنفي وكلا بگيرد.
هر چند اين وكيل هم در دادگاه و هم در نامه اي كه به همسرش نوشته ؛تاكيد كرده چه بي پروانه و چه با پروانه وكالت به احكام صادر شده ي موكلانش معترض است:" تا زماني كه اين احكام غير عادلانه به حيات خود ادامه مي***دهد و تا زماني كه دادگاه انقلاب به صدور احكام اعجاب انگيز خويش ادامه مي***دهد. من بي***پروانه***ي وكالت يا با پروانه، به اين احكام معترضم.اعتراض به احكام ناعادلانه نياز به پروانه***ي وكالت ندارد. به آنها بگو پروانه***ام را از من بگيريد، عدالت را نه؟"
او در اين دادگاه با چهره اي خندان و با اعتماد به نفس بالا حضور يافت كه قوت قلب حاضران و فعالان حقوق زناني شد كه براي ديدن نسرين ستوده به كانون وكلاي دادگستري آمده بودند













ارسال نظر جدید
 

alborz

Bench Warmer
Oct 18, 2002
1,445
0
#5
http://www.greencorrespondents.com/2011/05/blog-post_6763.html
مردم باید بدانند در زندان ها چه می گذرد

خانواده های مهدی محمودیان، حشمت الله طبرزدی، عیسی سحرخیز و مسعود باستانی در مصاحبه با "روز" نسبت به وضعیت این زندانیان سیاسی که برخی از آنان در زندان رجایی شهر در اعتصاب غذا به سر می برند ابراز نگرانی کردند.

خبرنگاران سبز/ حقوق بشر:
مهدی محموديان روزنامه نگار و عضو جبهه مشارکت به اتفاق چند زندانی سياسی ديگر از اول خرداد ماه اعتصاب غذای خود را آغاز کرده است. علت اعتصاب اين زندانيان، اعتراض به وضعيت نامناسب زندان ها، بد رفتاری ماموران زندان، فشار روزافزون بر خانواده های زندانيان سياسی و قطع ارتباطات زندان با جهان خارج اعلام شده است.

هوشنگ محموديان، پدر مهدی محموديان که روز پنج شنبه با فرزندش ملاقات کابينی داشته می گويد: روز پنج شنبه پسرم را ديدم اما او را نشناختم. اينقدر لاغر شده بود که بچه ام را نشناختم. منتظر بودم بيايد که او دستانش را تکان داد و تازه شناختم که اين بچه من است که به اين روز افتاده.

او می افزايد: بچه من روزه است؛ مدتهاست که روزه گرفته و به شدت لاغر شده، کليه و ريه اش مشکل دارد، بچه ام را سالم و سرحال به زندان بردند و اکنون به اين روز انداخته اند. يک جای سالم در بدنش نيست.

روز گذشته سيد محمد خاتمی در تماس با مادر آقای محموديان از او خواسته از اعتصاب کنندگان در زندان رجايی خواسته شود اعتصاب غذای خود را بشکنند.

پدر اقای محموديان می گويد: آقای خاتمی تماس گرفتند صحبت کردند. ميخواستند بچه ها روزه هايشان را بشکنند من هم واقعا التماس ميکنم به پسرم به ساير بچه ها که بشکنيد روزه هايتان را. اما خب مهدی می گويد ما مال خودمان نيستيم ما از حقوق مردم کوتاه نمی آييم و ملت بايد پشتيبان ما باشند. مردم بايد بدانند در زندان ها چه کثافت کاريهايی می شود و چه ها که نمی کنند. بچه من ۵ سال قبل تر کهريزک را فاش کرده بود الان هم از وضعيت زندان ها می گويد و کاش کسی کمی توجه بکند.

مهدی محموديان در نامه ای سرگشاده از رواج تجاوز جنسی به زندانيان در زندان رجايی شهر خبر داده و خطاب به آيت الله خامنه ای نوشته بود: در حکومت شما زندانها به شهر مردگان می ماند که بايد به هر طريقی فقط از آن خارج شد.

پدر اين روزنامه نگار زندانی می گويد: خيلی اذيت می کنند؛ من نميدانم پيش چه کسی بروم و بگويم بچه من هيچ گناهی نکرده، آخر مگر بچه من چه کرده که با او چنين می کنيد؟ با مهدی که روز پنج شنبه حرف ميزدم می گفت من برای مردم روزه می گيرم اگر هم از اين دنيا رفتم ناراحت نشو. گفتم و التماس کردم که روزه ات را بشکن اما هنوز هم روزه است و ما نگران و مستاصل که چه بايد بکنيم.می گويد اينجا به حرف های ما توجهی نمی کنند. مامورها اذيت مان می کنند به داد ما نمی رسند، تلفن هم نمی دهند. تلفنی که نمی گذارند حرف بزند ما هم فقط می نشينيم که آخر هفته شود، يک هفته من بروم يک هفته مادرش و از او خبری بگيريم.
 

alborz

Bench Warmer
Oct 18, 2002
1,445
0
#6
http://www.kaleme.com/1390/03/09/klm-59730/
آیت الله دستغیب: وقتی علما به قرآن عمل نمی کنند، نباید از مردم توقع دینداری داشت

چکیده :عالمان همه ادیان و مذاهب که در جامعه خود حقّى را مشاهده مى‏ کنند و بخاطر حفظ منافع مادى خود آن را مى‏ پوشانند یا انحراف و اشتباهى را مى‏ بینند و در مقابل دریافت حق ‏السکوت، ساکت مى ‏شوند، مشمول این آیه مى‏ گردند؛ خواه یهودى باشند، خواه مسیحى و خواه مسلمان. شیعه باشند یا سنّى!...

آیت الله دستغیب، مرجع تقلید مقیم شیراز، در ادامه جلسات تفسیر قرآن خود، این بار خاطرنشان کرد وقتى بزرگان و جلوداران جامعه به قرآن و سنت عمل نکردند، مردم عادى به که رو بیاورند و کجا بروند؟ آنها مى‏ گویند: وقتى همه چیز دست شماست، اما به کتاب انسان‏ ساز قرآن عمل نمى ‏کنید، چه توقعى از ما دارید!

به گزارش سایت «حدیث سرو»، پایگاه اطلاع رسانی آیت الله علی محمد دستغیب، این مرجع مردمی با اشاره به آیه دهم سوره نساء گفته است “گر کسى به اموال یتیم دست ‏درازى کند یا در حق آنان ستم روا دارد، باید بترسد که عقوبت این کار دامنگیر یتیمان خودش شود. این قاعده تنها مختصّ ایتام نیست. هر کس ظلمى کند باید در همین دنیا منتظر عقوبت آن باشد، عقوبتى که گاه دامن فرزندان و نسلهاى او را هم مى ‏گیرد. این خود عذابى است براى او چرا که ارتباط میّت با فرزندانش قطع نمى ‏شود و از دیدن ظلمى که به آنها مى‏ رود، آزرده مى ‏شود و این عذاب غیر از عقوبت مستقیم ظلمهایى است که کرده.”

وی افزود : عالمان همه ادیان و مذاهب که در جامعه خود حقّى را مشاهده مى‏ کنند و بخاطر حفظ منافع مادى خود آن را مى‏ پوشانند یا انحراف و اشتباهى را مى‏ بینند و در مقابل دریافت حق ‏السکوت، ساکت مى ‏شوند، مشمول این آیه مى‏ گردند؛ خواه یهودى باشند، خواه مسیحى و خواه مسلمان. شیعه باشند یا سنّى!

ایشان خاطرنشان کرد “در میان علماى شیعه نیز اگر انحرافاتى از قرآن و سنّت رخ مى‏ دهد و علما که وظیفه جلوگیرى از این انحرافات را دارند، حق ‏السکوت بگیرند و ساکت شوند، در واقع آیات خدا را به بهاى اندک فروخته ‏اند و در شکم خود آتش ریخته‏ اند. این انحرافات ممکن است در اصول عقاید (توحید، معاد، نبوّت و امامت و عدل) باشد یا در احکام یا به شکل ترویج خرافات و بدعتها.”

آیت الله دستغیب در ادامه تفسیر خود تصریح کرد “وقتى علمایى که باید جان و مال و آبروى خود را فداى اسلام کنند، خود را اسلام مى‏ دانند، باید فاتحه قرآن و احکام اسلامى را خواند.”

وی در بخش دیگری از سخنانشان گفت: اگر اکثر علماى شیعه خود را ملزم به تبعیت از قرآن و سنت مى‏ دانستند وضع مردم به مراتب بهتر از این مى‏بود. وقتى عالم، عمل به علمش نکرد و قرآن و سنت را محجور گذاشت مردم هم سست و فرقه فرقه مى‏ شوند. وقتى او نتواسنت نفس خود را مهار کند، دیگران هم نمى‏ توانند. مردم به عمل عالمان چشم مى‏دوزند. عالمى که مى‏گوید دروغ نگویید، آبروى مردم را نریزید، ظلم نکنید و… آیا خودش هم همینطور است یا خیر.

وقتى بزرگان و جلوداران جامعه به قرآن و سنت عمل نکردند، مردم عادى به که رو بیاورند و کجا بروند؟ آنها هم کار و زندگى دارند و مجبورند به فکر تأمین زندگیشان باشند. مى‏ گویند: وقتى ما خمس و سهم امام مى‏ دهیم وقتى همه چیز دست شماست. اما به کتاب انسان‏ ساز قرآن عمل نمى ‏کنید، چه توقعى از ما دارید!
 
Feb 7, 2004
13,568
0
#7
انگیزه اکبر برای بالا رفتن از جرثقیل چه بود؟




• یکی از هم بندی های اکبر امینی که صبح ۲۵ بهمن سال گذشته بر فراز جرثقیلی رفته و پرچم های سبزش را بالابرده بود، ماجرای آن روز را از زبان وی روایت کرده است ...


کلمه: یکی از زندانیان بند ۳۵۰ زندان اوین، که این روز ها با اکبر امینی جوانی که صبح ۲۵ بهمن سال گذشته بر فراز جرثقیلی رفته و پرچم های سبزش را بالابرده بود هم بند است، ماجرای آن روز را از زبان اکبر امینی روایت کرده است. اکبر امینی این روزها به قهرمان جرثقیل معروف شده است و زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ هم او را جرثقیل می نامند.

اکبر نیز مثل خیلی دیگر از شهروندان معترض به خیابان آمد و فریاد زد که رای من کجاست؟ به خاطر حضور در تظاهرات های اعتراضی بود که بازداشت و روانه زندان اوین شد.بعد از تحمل روزهای طولانی انفرادی او و خیلی های دیگر را به بند عمومی هفت منتقل کردند، ازهمان جا بود که آنها را برای تمرین به دادگاههای نمایشی می بردند. در همان بند هفت بود که یک روز چند نفر از نمایندگان مجلس از جمله علاالدین بروجرودی به دیدار این جوانان بازداشت شده رفتند و از آنان خواستند که از بازجویی ها و رفتارهای بازجوها برای شان بگویند.اکبر می گوید که بسیاری از بازداشت شده ها از بازجویی***های مکرر و طولانی، آویزان شدن از پا به مدت طولانی و*** گاه نیمه برهنه، انداخته شدن توی بشکه ای آب و زدن زندانی ها با باتومهای الکتریکی که شوکهای درد آوری داشت.
آن روز نماینده های مجلس ظاهرا خیلی متاثر شدند. یکی شان گریه اش گرفت. همان جا به بازداشت شده ها قول دادند که پس از آزادی به مجلس بروند تا کمکشان کنند.اکبر امینی به همراه تعداد دیگری از زندانی ها بعد از آزادی به مجلس رفتند تا با این نمایندگان که این همه وعده داده بودند دیدار کنند.اما این نمایندگان حتی حاضر نشدند آنها را بپذیرند.و از همان موقع بود که اکیر تصمیم گرفت صدای خودش را با شیوه ای دیگر به گوش مسوولان برساند.همین تصمیم بود که به ماجرای بالارفتن اش از جرثقبل در روز ۲۵ بهمن منتهی شد.ماموران امنیتی در ساعتهای اول بازداشت کردند تلاش کردند تا از او به عنوان یک معتاد و یا بیمار روانی مصاحبه تلویزیونی بگیرند اما اکبر هر بار گفت :من یک معترضم

روایت اکبر امینی، روایت جوانی است که به هر ترتیبی میخواسته صدای اعتراضش را به گوش مسوولان برساند مسوولانی که او و صدها جوان مثل او را همواره نادیده گرفته اند. نویسنده ی این گزارش که خود نیز از زندانیان سبز حوادث پس از انتخابات است از کلمه خواسته تا زمانی مناسب نامش محفوظ بماند و فعلا به انتشار این گزارش بدون نام نویسنده بسنده شود.

متن کامل گزارش این زندانی سیاسی که در اختیار کلمه قرار گرفته، به شرح زیر است:

بشاش و گشاده رو است. حرف زدن با او واقعا آسان است. هیکل ورزشکاری دارد و کمی بور میزند. طوری حرف میزند که همیشه لبخندی با کلماتش همراه است. روز ۲۵ بهمن ۸۹ از همان اول صبح که خیلی از مردم پایتخت خواب بودند، تصویرش دربسیاری از رسانه های دنیا منتشر شده بود، بالای یک جرثقیل و در ارتفاع ۳۵ متری چند ساعتی همه چشم ها را به خود خیره کرده بود.

یکی از بازجوهای پلیس امنیت تهران بعد از ظهر همان روز در حالی که او را زیر مشت و لگد و فحش و دشنام گرفته بود، گفت: «ما برای هر کاری آماده بودیم، حتی اگر ۱۰ میلیون نفر هم میآمدند توی خیابان سرکوبتان میکردیم، اما تو ما را غافلگیر کردی و برنامه هایمان را به هم ریختی.»

از اکبر امینی ارمکی در بند ۳۵۰ زندان اوین که این روزها با هم در آن زندگی میکنیم، پرسیدم:« چطور تصمیم گرفتی این کار را انجام بدهی و اصلا چرا جرثقیل را انتخاب کردی؟ »
لبخندی روی لبش نشست و گفت: «پشیمان نیستم. فکر میکنم کاری را که باید میکردم، انجام دادم.»

اما چه کاری را قرار بود انجام دهد؟ با صراحت از من میپرسد چه چیزی را میخواهید بدانید که خیلی چیزها میتوانم برایتان بگویم.
توی چشمهایش نگاه میکنم و میگویم: «خب همه اش را بگو.»

ذهنش با شتاب به گذشته باز میگردد، پیش از آنکه آینده شروع شود، توضیحی میدهد که خیلی چیزها را برایم روشن می کند:سالهای سال بود از دولت، تحقیر و سرکوفت دیده و شنیده بودم، نه من که همه جوانهای مثل من، کسانی جای من تصمیم میگرفتند که صلاحیتش را نداشتند، برنامه هایی برای زندگی من و امثال من می نوشتند که ما در آن جایی نداشتیم و خواسته ها و اولویت های ما در آن ها دیده نشده بود، اما می گفتند آنها خواسته های ما هستند، در تمام این سال ها هیچ راهی برای نشان دادن اعتراض خودم نسبت به تمام این تصمیم ها، حرفها و کارهایی که از طرف من و ما زده می شد نداشتم. کم کم داشت باورم میشد که شاید من همین طور فکر می کنم ولی خودم متوجه نیستم اصلا شاید مصلحت من همان است که آنها به اسم من می گویند اما سال ۸۸ اتفاقی افتاد که این بار من اهمیت پیدا کردم.

-آن اتفاق چه بود؟

مکثی می کند، چشمهایش را تنگ می کند، انگار می خواهد از فاصله دوری به چیزی خیره شود و روی آن تمرکز کند. اما دیوار بلند هشت متری زندان با آجرهای قرمز رنگ و رو رفته اش، تنها چند متری به او مجال می دهند.

«۲۲ خرداد ۸۸ و بعد از انتخابات دیگر نمی توانستم تحقیر را تحمل کنم. یعنی به نظر می رسید همه جوانانی مثل من، دیگر نمی توانستند این وضع را تحمل کنند. باید کاری می کردیم. ۲۵ و ۳۰ خرداد پیش آمد، آن درگیری و کشتار و توهین در خیابان ها که جلوی چشم میلیون ها مردم جهان از دریچه لنز دوربین عکاس ها و فیلم بردار ها ثبت و نمایش داده شد و عاقبت هم همان اعتراض ها بود که ما را راهی زندان اوین کرد. »

از اکبر می خواهم بیشتر توضیح دهد اما به نظر خسته می آید. این روزها او در بند ۳۵۰ خیلی مورد توجه است. برای ما زندانیان بند ۳۵۰ رفتن بالای جرثقیل و حوادث ۲۵ بهمن و جریان خبری پس از آن موضوعی بود که باید از تمام جزئیاتش خبردار میشدیم و چه کسی بهتر از اکبر امینی که بالای آن جرثقیل رفته و می توانست حالا جزییات آن را برایمان بازگو کند. از شب ۲۲ فروردین ۹۰ که ۲۶ نفر را از بند ۷ به اینجا آورده اند و گفتند ۲۵ بهمنی هستند روحیه زیادی به ماها تزریق کردند.

از وقتی او را به ما معرفی کردند هر روز چند نفر دورهاش می کنند تا ماجرا را برایشان تعریف کند. بخشی از روزهای زندگی اش را. شاید مهم ترین و پر افتخار ترینشان. شاید بدبختی بخش مهمی از آگاهی است.

حالا دیگر داستانش دست کم برای خودش تکراری است و احتمالا خسته کننده، بچه های ۳۵۰ «جرثقیل» صدایش می کنند. تیم فوتبال و والیبال اتاقش که او در آن عضو است را نیز «تیم جرثقیل» نام داده ایم. روی دمپایی اش هم نوشته «جرثقیل».

***
روز اول تیرماه ۸۸ جوانی با فروشگاه اکبر در انتهای خیابان معلم تماس می گیرد و میخواهد تعدادی کامپیوتر برای یک اداره دولتی بخرد. قرار میشود ساعت دو بعد از ظهر بیاید. جوانی با تیپ معمولی و پیراهن آستین کوتاه چند دقیقه ای با اکبر حرف می زند و به بهانه آوردن همکارانش برای خرید کامپیوترها بیرون میرود و چند دقیقه بعد هشت نفر با اسلحه به داخل فروشگاه هجوم میآورند، آن جوان هم با آنها بود. اکبر را به همراه کامپیو تر شخصی اش به ساختمان ۲۰۹ زندان اوین میبرند. سلول انفرادی ۱۰۲. سه روز بعد بازجویی ها شروع میشود، ابتدا کتک و فحاشی و بعد جواب دادن به پرسش هایی که مجبور بود پاسخی به آنها بدهد.

بعد از ۴۵ روز انفرادی، ۱۵ مرداد ماه به همراه تعداد زیادی از جوانانی که دستگیر شده بودند به بند هفت قرنطینه زندان اوین منتقل می شوند، حدود ۱۹۰ نفر از ساختمان دو الف سپاه و ۲۰۹ وزارت اطلاعات در آن زیر زمین توی هم وول می خوردند. چند روز اول به زور آنها را به صف میکردند و بازپرس حیدری فر تعدادی از آنها را انتخاب و لباس تن شان میکردند و با درست کردن صحنه های نمایشی دادگاههایی که قرار بود چند روز بعد تشکیل شود و حرفهایی را که باید می زدند تمرین میکردند. جلسات تمرین، درست مثل صحنه واقعی دادگاه بود و ترس را به جان زندانیان می ریخت. بازجوها، بازپرس ها و قاضی و یکی دوبار هم «مرتضوی» دادستان وقت تهران سر جلسه تمرین دادگاهی که بازی می شد، حاضر شده بود.

در بین آن جوانان چند نفری هم بودند که ظاهرا از بازداشتگاه کهریزک به آنجا منتقل شده بودند. چیزهایی از آن بازداشتگاه میگفتند که موی تن سایر زندانیان را سیخ میکرد، چیزهایی که هم باورشان دشوار بود وهم شنیدنشان ترسناک. آنها خوشحال بودند که سپاه و وزارت اطلاعات آن ها را بازداشت کردهاند و در اوین زندانی هستند. حرفهایی مثل تجاوز با باتوم، کتک خوردن با شلاق، سیم کابل و …

اکبرمی گوید با شنیدن این حرف ها ناخوداگاه تصاویر شکنجه عراقی ها توسط آمریکایی ها و زندان ابوغریب جلوی چشم هایم رژه می رفت. با این همه این جوانان با خود می گفتند نه بابا این حرف ها غلو است مگر می شود در زندانهای جمهوری اسلامی از این کار ها کرد؟!

چهارشنبه ۲۱ مرداد ماه ۸۸، چند نفری از نمایندگان مجلس به قرنطینه بند ۷ آمدند، تا مثلا به وضعیت زندانیها رسیدگی کنند و حرفهایشان را بشنوند. ظاهرا ابعاد دستگیری ها زیاد بود و تغییر و تحولاتی در راه که زندانی ها از آن بی خبر بودند.

علاء الدین بروجردی از کمیسیون امنیت ملی، امیدواررضایی، قدرت علیخانی و زهره الهیان پرسیدند که رفتار بازجو ها با شما چگونه بوده و غذا چه می خوردید؟ و از این جور سوال ها. یک فیلم بردار هم همراهشان بود و همه این صحبت ها را ضبط می***کرد. آنهایی که از کهریزک آمده بودند باز همان حرف ها را برای نمایندگان مجلس تکرار می کردند: بازجویی های مکرر و طولانی، آویزان کردن از پا به مدت طولانی وگاه نیمه برهنه، انداختن توی بشکه ای آب و زدن زندانی ها با باتوم های الکتریکی که شوکهای درد آوری داشت.

خانم و آقایان نماینده ظاهرا خیلی متاثر شدند. قدرت علیخانی فشار خونش پایین افتاد و سرش گیج رفت. یکی شان گریه اش گرفت. همان جا خبر آزادی برخی از آن ها را که اکبر هم در میانشان بود، دادند و قول گرفتند که پس از آزادی به مجلس بروند تا کمکشان کنند…

همان روز اکبر و خیلی از آن ۱۹۰ نفر آزاد شدند و بعد از آن چند نفری برای پی گیری کارشان به مجلس رفتند نمایندگان مجلس قول همکاری و رسیدگی داده بودند. چند باری به مجلس رفتند اما کسی جوابشان را نداد. حتی برخورد نگهبانان هم غیر دوستانه بود. برای امیدوار رضایی و بروجردی پیغام گذاشتند که ما آمدیم بر پایه همان قول و پیمانی که داده بودید، اما جوابی نشنیدند و دست از پا دراز تر رفتند سراغ زندگی شان.

اکبر حالا احساس میکرد بیشتر به غرورش توهین شده است، حالا که کسی حاضر نیست به حرف هایش گوش کند او کاری خواهد کرد که همه مجبور شوند به حرف هایش گوش دهند. جرقه بالا رفتن از جرثقیل از همان روزها به ذهنش رسید.

***

آفتاب نیمروز مستقیم بر سرمان می تابد. دو سه بار جایمان را در حیاط کوچک بند ۳۵۰ تغییر می دهیم. چند تکه ابر سفید در قاب آبی آسمان جابه جا می شوند و سایه آنها بر روی حیاط می لغزند.

او حرف می زند و من می نویسم: چند بار از او می خواهم آهسته تر حرف بزند. مجبور می شود بعضی از جمله ها را چند بار تکرار کند. از جرثقیل میپرسم و اینکه چرا جرثقیل نزدیک دادگاه انقلاب را انتخاب کرده است.

«راستش را بخواهی اتفاقات مصر و تونس خیلی به من کمک کردتا به این ایده برسم، خودسوزی آن دست فروش تونسی و پس از آن از حوادث مصر این جرقه را در ذهنم زد که شاید بد نباشد من هم چنین کاری کنم. اما بعد فکر کردم با توجه به شرایط رسانه***ای و تبلیغاتی موجود در کشور خودسوزی خیلی نمی***تواند جلب توجه کند. پس باید کاری کرد که همان نتیجه را داشته باشد و دست کم فضا را تامدتی تحت تاثیر قرار دهد یک روز در خیابان چشمم به یک جرثقیل افتاد و با خودم گفتم اگر بتوانم بروم بالای آن کارم، دست کمی از خودسوزی جوان تونسی ندارد.»

زندگی عادی تنها با یک اتفاق غیر عادی دیده می شود و اهمیت پیدا می کند. به نظر میرسید که این اتفاق غیر قابل پیش بینی در یکی از پیچ های سرنوشت ساز زندگی اکبر خود را نشان داده بود. بعضی ها هستند که برای همه چیز زندگیشان برنامه دارند و از پیش میدانند در هر مرحله و موقعیتی چه باید بکنند. یک زندگی معمولی با حوادث قابل پیش بینی. تعدادی هم هستند که می گذارند زندگی در انتهای هر پیچی آن ها را شگفت زده کند. برخی ها هم هستند که تا چشم باز میکنند خود را وسط معرکه ای می بینند که فقط باید نقش خود را بازی کنند. انگار آن لحظه، زمان و مکان را به گونه ای کنار هم چیده اند تا او بتواند وظیفه خودش را انجام دهد. برای او جرثقیل دوشنبه ۲۵ بهمن ۸۹ یک چنین روزی بود و جرثقیل ۳۵ متری خیابان شریعتی – بهشتی مکان مورد نظر او.

تا یک هفته به روز ۲۵ بهمن مانده هنوز اکبر نمی دانست باید از کدامیک از جرثقیل های تهران بالا برود. این روز ها در هر کوچه و خیابان شهر یک کارگاه ساختمانی هست و به راحتی می توان از هر گوشه ای یک جرثقیل بلند پیدا کرد.

«برای خیلی ها روز ۲۵ بهمن ۸۹ روز حیات دوباره جنبش سبز بود، جوانان، زنان و مردان زیادی هستند که صدایشان به جایی نمی رسد و هرگز دیده نمیشوند اما آن ها به کشورشان علاقه دارند به خاکشان، فرهنگشان. آن ها همان هایی هستند که عرق ملی دارند و از همان مردان و زنانی هستند که هشت سال در برابر عراق جنگیدند و اکنون خود را مستحق یک زندگی بهتر می دانند و «خرابکار»هم نیستند.»

اکبر روی کلمه خرابکار چند بار تاکید می کند و ادامه می دهد :«حکومت باید به حرف ما گوش دهد.»

اما او تجربه خوبی از حرف گوش کردن حکومت نداشت، تمام حواسش روی اقدامی که باید انجام می داد متمرکز شده بود، بالارفتن از جرثقیل و اینکه چطور بتواند دقایق بیشتری آن بالا دوام بیاورد. ظاهرا از نظر روحی آمادگی داشت. سه روز به دوشنبه ۲۵ بهمن ۸۹ مانده بود اما هنوز نتوانسته بود جرثقیل مورد نظرش را پیدا کند در اینترنت جسجو کرد و تا حدودی با ساختار آن ها و اینکه چطور باید از آن ها بالا رفت آشنا شد. هرگز در عمرش پا روی پله های یک جرثقیل نگذاشته بود.

وقت تنگ بود چند جایی را شناسایی کرد بود، تقاطع خیابان مطهری، قائم مقام، بازار تهران روبروی دادستانی، خیابان پلیس که نزدیک محله خودشان در نظام آبادبود.
اما به نظرش جرثقیل تقاطع خیابان شریعتی – بهشتی مزیتهای بیشتری داشت. نزدیک دادگاه انقلاب است و چند پادگان ارتش در اطراف آن قراردارد و یکی از مسیرهای اصلی ورودی شرق به مرکز تهران است و به راحتی می توان توجه مردم از گروه های مختلف اجتماعی را به آن جلب کرد. شناسایی محل از نزدیک و لمس پایه های جرثقیل با دستهای جوان و پر زورش قدم بعدی بود.

«جرثقیل» این روز ها در گوشه حیاط کوچک بند ۳۵۰ با معدود وزنه های آهنی موجود ورزش می کند. به قول ورزشکار ها بدن رو فرمی دارد. روزی یک ساعت با آن آهن های سرد ور می رود. از قبل هم تمرین می کرده پیش از دستگیری. اگر کسی غیر از او بود شاید نمی توانست به راحتی پله های نردبام جرثقیل را در آن سرمای صبح زود بهمن ماه تهران بالا برود.

کوله پشتی اش را با چند قوطی تن ماهی، نان و لباس گرم و آب پر می کند. بلند پروازی زیادی داشت. با خودش گفته بود شاید بتواند یکی دو روزی آن بالا بماند. الان که به آن روزها برمی گردد قبول دارد که خیلی ساده انگارانه مسائل را بررسی کرده بود .دست کم درباره دو روز ماندنش آن بالا. چند متری پارچه سبز و پرچم ایران با یک علامت سوال بزرگ در وسط رنگ سفیدش.

روز ۲۴ بهمن چند دقیقه ای با نگهبان جرثقیل حرف می زند و چگونگی ورود و خروج کارگران محوطه و نگهبان و راننده را زیر نظر می گیرد، حتی به این هم فکر کرده بود که شاید بتواند آن بالا خود را از دکل افقی جرثقیل حلق آویز کند و مدتی از آن بالا معلق در هوا به سرزمین مادری اش خیره شود، تا او را پایین بکشند، آن وقت خیلی ها صدایش را خواهند شنید به ویژه آنهایی که باید پیش از این می شنیدند اما نخواستند و خود را به نشنیدن زدند.

عکس خودش و پسرش امیر حسین ۱۰ ساله را هم با خودش برداشته بود. عکس هایی بزرگ که می خواست آن بالا به همه نشان دهد. از او می پرسم چرا این عکس ها را با خود برده بودی که می گوید: «می خواستم زود شناسایی شوم. بی خودی و گمنام از بین نروم. با هیچکس هم از برنامه اش صحبت نکرد احساس می کرد شاید مانعش شوند.»

شب را در خانه پدرش در گلبرگ غربی می ماند. صبح زود با کوله پشتی پر از ابزار کارش از خیابان سبلان شمالی به طرف چهارراه قصر می رود. از یک داروخانه شبانه روزی تعدادی قرص ضدتهوع، ضد استرس و ضدگرفتگی عضله می خرد، آن بالا به آن ها نیاز داشت لابد.

هوا گرگ و میش بود و سرد. کارگران محوطه مترو و کارگاه ساختمانی در اتاق هایشان خواب صبحگاهی را در چشم هایشان مزه مزه می کردند، فقط نگهبان بیدار بود. حدود یک ساعتی در آن حوالی کمین می کند و منتظر می شود تا نگهبان از اتاقک بیرون آمده و به طرف غربی خیابان بهشتی قدم می زند. اکبر از این فرصت استفاده کرد و از قسمت شرقی خیابان بهشتی وارد محوطه کارگاه می شود.
با چند گام بلند خود را به جرثقیل رساند. دستش که با نردبام فلزی سرد جرثقیل تماس گرفت به تنش لرزه افتاد به سختی توانست جلوی لرزش دست وپایش رابگیرد در ذهنش سوالی نقش بست برود بالا یا برگردد؟ او اینجا چه می کرد؟ چرا او؟ این بار با دفعه پیش متفاوت بود و بیشتر سختی خواهد کشید؟ البته اگر شانس می آورد و اصلا زنده می ماند…

دودل شده بود ، بالای سرش را که نگاه کرد، جلوی چشم هایش سیاهی رفت پله ها زیاد بود و بعید بود بتواند تا آن بالا خودش را برساند. ممکن بود بیفتد قبل از اینکه به آن بالا برسد. با خود فکر می کرد مرگش حتمی است و رسانه ها خواهند نوشت که اقدام یک جوان مایوس و سرخورده از زندگی که دست به خودکشی زده است. از این اتفاقات در شهر بزرگی مثل تهران زیاد می افتد. تازه اگر خوش شانس بود می توانست به عنوان یکی از تیترهای صفحه حوادث یک روزنامه خبرش درج شود. خودکشی از ارتفاع ۳۵ متری و از بالای یک جرثقیل.

با همه این افکار که در لحظه ای از ذهنش گذشت بر خودش مسلط شد، باید زود بالا می رفت پله ها را یکی دوتا یکی بالا می رفت تا به محل استقرار راننده جرثقیل برسد. سه چهار مرتبه ای نفس تازه کرد، حالا سرما را دو چندان حس می کرد. برای نخستین بار در زندگی اش چنین حسی داشت، هیجان زیاد. صدای ضربان قلبش را می شنید.

تا خودش را به انتهای دکل افقی جرثقیل برساند، به نظر چند ساعتی طول کشید، ساعتش را نگاه کرد، هنوز شش صبح بود و کسی متوجه او در آن بالا نشده بود. زیر پایش را نگاه کرد سرش گیج رفت. همین چند لحظه پیش بالا را که نگاه می کرد چشمهایش سیاهی می رفت و حالا که پایین را نگاه می کرد. زندگی چقدر بالا و پایین دارد و گاه غریب.

پارچه سبز را که دو متری عرض داشت از روی شانه هایش آویزان کرد و یک سر بند سبز هم روی پیشانی اش بست. چراغ راهنمایی زیر پایش مرتب قرمز و سبز می شد. خیابان هنوز جنب و جوش صبحگاهی خود را از سر نگرفته بود. اولین کسی که متوجه او شد همان مامور راهنمایی و رانندگی بود که به سختی با یک چراغ رانندگان خودرو ها را وادار به رعایت قانون می کرد، تا حالا به این موضوع توجه نکرده بود چرا سر هر چهار راهی از شهر با وجود چراغ های راهنمایی این همه مامور و پلیس می ایستد. کدامیک کامل کننده کار دیگری است؟
سر و صدای آن مامور، کارگران مترو و نگهبان جرثقیل را متوجه او می کند. آن ها هم شروع به داد و فریاد می کنند. نزدیک به هفت و بیست دقیقه است که یک ماشین آتش نشانی و اورژانس آژیرکشان خود را به زیر جرثقیل می رسانند. در این مدت بی اعتنا به آنچه که زیر پایش در جریان بود تا آنجا که توانسته بود پارچه های سبز و دیگر پارچه هایی را که با خود داشت به بند فولادی جرثقیل گره زده بود.

از آن بالا مردم ریز و کوچک به نظر می رسیدند همه حواسشان به آن بالا بود و او را به هم نشان می دادند چند نفری با موبایل هایشان عکس میگرفتند، تعدادی برایش دست تکان میدادند و سوت می کشیدند. صدای بوق ممتد ماشین ها خواب مردم منطقه را آشفته کرده بود. لبخند می زد و با خودش می گفت تا اینجا که خوب پیش رفته است.

نیروهای پلیس کم کم خود را رساندند. حالا دیگر ترافیک شدید شده بود. ماموران پلیس باتوم به دست مردم را دنبال میکردند اما آنها دوباره گوشه دیگری جمع می شدند. از پنجره های ساختمان های اطراف مردم هاج و واج نگاهش می کردند.

حدود هشت صبح راننده جرثقیل با روشن کردن آن جهت قرار گرفتن جرثقیل را از حالت غربی –شرقی که بر فراز یکی از پادگانهای ارتش بود به وضعیت شمالی و جنوبی منتقل کرد. حالا بالای ساختمانهای مسکونی بود اما همچنان تا نزدیک ترین پشت بام خیلی فاصله داشت.

از آن بالا محوطه پادگان ارتش به خوبی دیده می شد، مراسم صبحگاه بود وسربازان رژه می رفتند آن ها هم متوجه او شده بودند. صدای طبل بزرگ زیر پای چپ با نگاه هایی که جرثقیل و پارچه های سبز را رصد می کردند، همخوانی نداشت. سرباز ها هم برایش دست تکان می دادند و سوت می کشیدند.

اکبر امینی آن بالا هنوز از میزان سر و صدایی که بالا رفتنش از جرثقیل درست کرده بود آگاهی نداشت. او در آن لحظه یکی از خبرهای داغ سایتهای خبری ایران شده بود آن هم در صبحی که بعد از ظهرش آبستن حوادث مهمی بود.

روز دوشنبه برای زندانیان بند ۳۵۰ روز ملاقات با خانواده هاست، آنهایی که در گروه اول ملاقات بودند با این خبر برگشتند که یک جوان خودش را به بالای جرثقیل رسانده و با در دست داشتن نماد سبز کلید راه پیمایی بعد از ظهر را زده است. تا ظهر آن روز مهم ترین خبر برای ما کسی بود که از جرثقیل بالا رفته است. شایعات زیاد بود هر کس که از ملاقات بر می گشت خبر داغی می آورد، تا آن لحظه خیلی ها صدای اکبر را شنیده بودند.

او اما از آن بالا فقط نگاه می کرد و گاهی لبخندی می زد. وقتی از اکبر پرسیدم چه زمانی احساس کردی خبر بالارفتن ات از جرثقیل منتشر شده، با غرور خاصی می گوید: «از وضع مردم و درگیری ماموران پلیس با آن ها و اینکه هر لحظه تعداد هر دو دسته بیشتر می شد. دیگر تمام حواسم به این بود که بیشتر آن بالا بمانم.»

پشت بام ساختمان قرمز رنگی که بلند ترین ساختمان و نزدیک ترین آن ها به جرثقیل بود پر شد از ماموران پلیس، نیروهای امنیتی و لباس شخصی ها. چند نفری از آنها از ماجرا فیلمبرداری می کردند. بی نظمی در رفتارشان به خوبی دیده می شد. لباس شخصی ها تهدیدش می کردند که می کشیمت. بعضی تشویقش می کردند که اگر جرات دارد خودش را پرت کند و ماموران پلیس بلندگو به دست از او می خواستند که پایین بیاید و مشکلش را بگوید تا آن ها کمکش کنند. جواب داد که فقط با چند تا از مسوولان حاضر به گفتگو است.

یک بالابر دیگر آوردند، آن هم کوتاه بود هر چند از قبلی بلند تر بود در فاصله پنج شش متری جرثقیل متوقف شد. کسی به اسم سردار مصطفی نژاد از فرماندهان نیروی انتظامی داخل آن بود. همزمان یک تکاور نیروهای ویژه پلیس هم از همان راهی که اکبر آمده بود خود را به او نزدیک کرده بود، با نزدیک شدن آن تکاور او خودش را از جرثقیل آویزان و تهدید کرد اگر نزدیک شوند خودش را پرت می کند. مصطفی نژاد از او خواست که پایین بیاید و حرف بزند. اکبر گفت: «وقتی او را شکنجه می کردند او کجا بود تا حرف هایش را بشنود.»

آن فرمانده پلیس تلاش کرد با چرب زبانی اکبر را پایین ببرد قول داد که او را به دفترش ببرد و از او حمایت کند. اما با عقب نشینی مامور ویژه از دکل افقی جرثقیل و پایین رفتن بالابر دوم برای مدتی صحنه آرام شد.

چند دقیقه بعد یک هلی کوپتر به بالای جرثقیل آمد و از آن بالا شروع به فیلمبرداری کرد. با آمدن هلی کوپتر به بالای جرثقیل صدای سوت و کف مردم بلند تر شد، پلیس هم شروع به زد و خورد بامردم کرد. موتور سوارها و لباس شخصی ها و پلیس بین مردم و ردیف ماشین هایی که در خیابان در ترافیک سنگین صبحگاهی گرفتار شده بودند، می دویدند و مردم را دنبال می کردند. «شعار مرگ بر دیکتاتور چه با موتور چه با شتر» را از آن بالا به خوبی می شنید.

ساعت نزدیک نه بود و حالا مادرش در میان ماموران پلیس بود و گریه می کرد. یکی از ماموران پلیس جلوی مادرش او را تهدید کرد که با تک تیر انداز می زنندش. اکبر بلافاصله طنابی را که از قبل با خود داشت ابتدا به دور گردن و سپس به بدنه جرثقیل محکم گره زد تا اگر او را با گلوله زدند برای مدتی در هوا معلق بماند.

مادرش بر پشت بام ساختمان مقابل از حال رفت و آن ها او را به یکی از آپارتمانهای آن ساختمان بردند. بالابر سوم به همراه یک مامور آتش نشانی و مامور پلیس خود را به چرثقیل رساند. تکاور پلیسی هم که روی دکل جرثقیل بود خودش را به اکبر نزدیکتر کرد. تعدادی از نیروهای پلیس هم روی پشت بام های اطراف چند تشک بادی را پهن کردند که اگر از آن بالا افتاد، روی آن ها بیفتد.
اما نتوانستند آن تشک ها را پر از هوا کنند و به ناچار چند نفری از آن ها گوشه ای از تشک را گرفته بودند و اکبر را تشویق می کردند که اگر قصد پریدن دارد روی یکی از آن ها بپرد. حالا اکبر بین جرثقیل و بالابرگرفتار شده بود پا هایش در دستان مامور آتش نشانی و پلیس بود و تکاور بالای سرش هم با پوتینش بر انگشتانش ضربه می زد تا بدنه جرثقیل را رها کند. هر طور بود در یک کشمکش چند دقیقه ای او را به داخل بالابر انداختند و دست هایش را بستند. بالابر آن ها را روی پشت بام همان ساختمان قرمز رنگ پیاده کرد، هر کس روی پشت بام بود به او لگد می زد، مشتی رها می کرد و فحش و ناسزا می گفت. به نظر می رسید بینشان اختلاف افتاده که چه کسی خود را صاحب او می داند. هر کدام او را به طرف خود می کشید. عده ای هم شعار مرگ بر منافق می دادند. حالا هر تکه از لباس ها و پارچه سبزش در دست یکی بود.

راه پله های ساختمان پر بود از نیروهای پلیس و لباس شخصی های باتوم و بی سیم به دست تا او را به آپارتمانی در همان ساختمان برسانند، حسابی مشت و مالش دادند. زن صاحبخانه را بیرون فرستادند و همان جا شروع به بازجویی کردند. لباس هایش پاره بود و از صورتش خون جاری. پس از چند دقیقه گفتند باید خودش را برای مصاحبه تلویزیونی آماده کند. برایش لباس آوردند.

همه شان عجله داشتند تا هر جور شده تصویر و مصاحبه تلویزیونی او را بر شبکه های خبری خود بفرستند ومانع از موج خبری اقدام او شوند. تا چند ساعت دیگر مردم برای تظاهرات به خیابان ها می آمدند.

همان سردار مصطفی نژاد قبل از فیلمبرداری با اکبر صحبت کرد که باید درباره جریان فتنه و اینکه او را اجیر کرده اند و پول گرفته تا این کار را انجام دهد حرف بزند. همین طور باید در مصاحبه چند باری از یک کشور خارجی که پول به او داده هم نام ببرد. او تاکید کرد که حتما در حرف هایش باید اسم آمریکا و اسرائیل را هم ببرد.

تهدیدش کردند تا همین جا هم که زنده مانده شانس آورده و رافت نظام اسلامی و نیروهای پلیس مانع کشته شدنش شده است. جرمش این است که از منافقین خط گرفته و اگر اعتراف نکند اعدام می شود. موقع فیلمبرداری، اکبر اما هیچ پاسخی به سوالهای آن ها نداد و همان دلیلهای خودش را آورد، اینکه می خواسته صدای اعتراضش را کسی بشنود. آن ها رو به او گفتند حرف هایت به درد ما نمی خورد و به پلیس امنیت منتقل کردندش.

در پلیس امنیت باز هم کتک خورد و تهدید و ناسزا شنید در آنجا از او می پرسیدند آیا مشکل روحی دارد؟ آیا معتاد است؟ و سوالهایی از این دست که همه ضبط می شد، اما بازهم اکبر همان حرفهای خودش را می زد.

***
حالا اکبر امینی صدایش به گوش خیلی ها رسیده بود. شب تلویزیون ناچار شد خبر بالارفتن یک جوان از جرثقیل را بخواند، جوانی که بنا به گفته فرمانده پلیس مشکل روحی روانی داشته است. آن ها تصویرش را هم نشان دادند.

آن روز حدود یک میلیون نفر به خیابانهای ایران آمدند و جنبش سبز بار دیگر قدرتش را نشان داد. جوانهایی که در همان روز دستگیر شدند و حالا در بند ۳۵۰ هستند می گویند وقتی شنیدند یک نفر با پرچم سبز به بالای یک جرثقیل رفته ما هم تشویق شدیم که به خیابان ها بیاییم…
 
Feb 7, 2004
13,568
0
#8
آشتی اصلاح طلبان و اصولگرایان؟!
گزارشی از آخرین تحولات در صف نیروهای حکومتی

• در این گزارش تحولات مربوط به سه جبهه ی اصلاح طلبان، اصولگرایان و طرفداران دولت مورد بررسی قرار گرفته است ...

www.akhbar-rooz.com

دوشنبه ۹ خرداد ۱٣۹۰ - ٣۰ می ۲۰۱۱





گزارش از علی سلیمانی


در صحنه سیاسی ایران چالش هایی در حال ظهور است که طبق اخبار واصله از داخل، حوادث مهمی را بیان میکند. گروه موتلفه اسلامی در مباحثه های درون گروهی خود، طرح بازگشت آقای هاشمی رفسنجانی را به صحنه سیاسی ایران مطرح ساخته و آقای عسگراولادی از اعضای موثر این تشکل سیاسی با شدت تمام از هاشمی دفاع کرده و میکند. گویا در جلسه های خصوصی آقای عسگر اولادی بیان داشته اند که هاشمی رفسنجانی سردار برون رفت از بحرانها بوده و تنها فردی است که میتواند، ایران را از بحران کنونی نجات دهد. اصولگرایان ارتباطهای متعددی با افراد میانه رو مانند ناطق نوری رئیس مجلس سابق و روحانی دبیر سابق شورای امنیت ملی در دوران دولت آقای خاتمی که فردی متمایل به جنبش سبز بوده در این راستا بر قرار ساخته اند. اصولگرایان تنها به این رابطه ها بسنده نکرده و آقایان علی لاریجانی رئیس مجلس و سردار صفوی مشاور عالی رهبر به طور جداگانه در هفته اخیر (اواسط اردیبهشت ماه) به طور غیرمنتظره و محرمانه به دیدار مراجع دینی در قم رفته و با آنها به گفتگو پرداخته اند که از این دیدارها هیچگونه گزارشی منتشر نشده است. دیدار با مراجع دینی قم آن هم از سوی یک فرد نظامی مانند صفوی از بحث هایی است که بر ابهام های موجود در این صحنه افزوده است.

از این که سردار صفوی به دیدار چه کسانی رفته و با چه کسانی در چه مورد مذاکره کرده سخنی گفته نشده است. در اخبار منتشره از سوی رسانه های وابسته به اصولگرایان تنها به رفتن سردار صفوی به قم اشاره شده است اما خبرهایی که از محافل مختلف بیان شده دیدار صفوی را با آقایان سید عبدالکریم موسوی اردبیلی و آیت الله وحید خراسانی و مصباح یزدی و ناصر مکارم شیرازی بیان میکنند که گویا در خصوص مسایل مربوط به احمدی نژاد و سعی طرفداران دولت برای ارتباط با اپوزسیون خارج از کشور و کوشش آنها برای رابطه با آمریکا و موضوع چگونگی آشتی رهبران جنبش سبز و اصولگرایان مورد بحث قرار گرفته است. به دنبال این دیدارهای سردار صفوی، آقای علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی که روابط نزدیکی با روحانیون قم دارد، به این دیدارها ادامه داده است. افزایش دیدارهای آقای هاشمی رفسنجانی با آیت الله خامنه ای که از طرف منابع موثق ذکر میشود، نیز قابل تامل است. سخنرانی مشهور جناب خاتمی رئیس جمهور سابق اصلاح طلب که اکنون از رهبران جنبش سبز به شمار میرود با عنوان اینکه اگر به رهبری و ملت ظلمی شده، باید جبران شود، در راستای توافق های سران جنبش سبز که اکنون آزاد و بیرون از زندان هستند، بیان شده است. این سخنان آقای خاتمی با واکنش های بسیار شدیدی در محافل سیاسی ایران مواجه گردیده است. نماینده رد صلاحیت شده تبریز جناب آقای اعلمی که طرفداران زیادی در استانهای آذربایجان دارد، در سایت اینترنتی خود بعد از این سخنرانی آقای خاتمی، او را متهم کرده، که حصر خانگی آیت الله منتظری توسط او انجام گرفته است. گویا در آن زمان این تصمیم در شورای امنیت گرفته شده که آقای خاتمی هم رئیس شورای امنیت ملی کشور بوده است. بنابه نوشته آقای اعلمی، خاتمی در برابر مردم نقشی منافقانه بازی میکند. عبدالله نوری وزیر کشور دوران دولت هاشمی رفسنجانی و خاتمی نیز در اظهاراتی بیان داشته که خامنه ای اگر مظلوم تر از امام هم نباشد، کمتر از او هم نیست.

آن چیزی که امروزه ملاحظه میشود چالش های مهمی است که از طرف اصولگرایان در جلب اعتماد طرفداران جنبش سبز انجام میگیرد و در جستجوی راه حلی برای آشتی با جنبش سبز در تکاپو هستند. در حالیکه فشارهای مضاعفی بر زندانیان جنبش سبز وارد شده و باز این فشارها ادامه دارد آن چیزی که مطرح است این می باشد که چگونه رهبران جنبش سبز که نمونه های آن بیان شد به یکباره عقب نشینی کرده و به تعریف و تمجید از آقای خامنه ای پرداخته اند و بلافاصله فاطمه کروبی از حصر خانگی آزاد شده و حتی در تهران شایع است که به اقای کروبی آزادی نسبی داده شده است اما پسر آقای کروبی طبق اطلاعیه ای آن را تکذیب کرده و بیان نموده اند که حصر خانگی آقای کروبی ادامه داشته و باز محدودیت ها به ایشان اعمال می شود، و آزادی فاطمه کروبی نیز مربوط به انتقال آنها به خانه ای دیگر است.

عبدالله نوری به دیدار آقای داوود سلیمانی از رهبران جبهه مشارکت اسلامی که در عرض یک ماه اخیر دو بار به مرخصی از زندان آمده، رفته و با ایشان دیدار و گفتگوهایی کرده که گویا موضوع بحث درخصوص مسایل جاری بوده است. همه این حوادث حاکی از اتفاقات مهمی است که در صحنه سیاسی ایران روی میدهد. اعتراف اصولگرایان نسبت به توان بسج توده ها از سوی میرحسین موسوی و کروبی این واقعیت را میرساند که اصولگرایان چقدر در محاسبات سیاسی خود تجدیدنظر کرده اند. حال آنکه این توان و پتانسیل را در محمود احمدی نژاد ریاست دولت فعلی نمی بینند، واقعیتی که بسیار دیر اصولگرایان به آن رسیده اند. گر چه این چالش های آنها در میان بعضی از محافل اصولگرایان مانند سپاه پاسداران مخالفتهایی را در پی داشته است، اما این واکنش ها همانطوری که گفته شد بسیار جدی نبوده و حتی به اعتقاد بعضی از فعالان سیاسی در ایران، این اعتراضات را تاکتیکی از سوی طرفداران آیت الله خامنه ای می دانند. این موضوع یک طرف قضیه است که در خصوص روابط جنبش سبز و اصولگرایان مطرح است، اما تنش های موجود میان طرفداران رهبری و جریان نوظهوری بنام مشائی که بعد از انتخاب احمدی نژاد به ریاست جمهوری در دوره اول ریاست او به صحنه سیاسی آمد، و با شروع دوره دوم آن شکل جدی تری به خود گرفته است. آقای مشایی افکار واندیشه های مختلفی را ابراز کرده و مطرح ساختند، از جمله اسلام ایرانی و تشکیل دایره ایرانیان خارج از کشور در زیر مجموعه ارگانهای رسمی ریاست جمهوری با بودجه ای مخصوص و ارتباط با مهاجرین مسئله دار که ارتباط با آنها موجب بحث و جدل در میان دایره های مختلف قدرت در میان حاکمیت شد، که زمینه های اختلافات بعدی را بوجود آورد. بطوریکه بعدها به پاکسازی اصولگرایان از مسئولیتهای دولتی توسط ریاست جمهور پرداخته و وزراء منسوب به آنها را از هیئت دولت بر کنار کردند. منوچهر متکی وزیر امور خارجه که در ماموریت خارج از کشور بود، مورد عزل قرار گرفت، و در گام بعدی وزیر اطلاعات جناب مصلحی را خلع کردند، که با واکنش شدید اصولگرایان مواجه شده و این بار خامنه ای ناچار شد، که در موضوع مداخله کرده، و با حکم حکومتی، وزیر معزول شده اطلاعات را در سمت خویش ابقا نماید. موضوع به قهر آقای آحمدی نژاد منجر شده، و از حضور در اجلاس هیئت دولت خوداری کرد.

در این مدت صف بندیهای اصولگرایان و طرفداران دولت به اوج خود رسیده و تاخت وتازها به همدیگر تاکنون ادامه داشته و دارد. اصولگرایان هجومهای گسترده ای را به طرفداران دولت انجام داده، نه تنها به تبلیغات علیه دولت بسنده نکرده بلکه توسط سپاه عده ای از مهره های کلیدی و مورد اعتماد دولت دستگیر و مورد بازداشت قرار گرفتند. موضوع اختلافها به قدری شکل جدی بخود گرفته که تا اواسط اردیبیهشت به طرح استیضاح دولت در مجلس را ۱۱۰ نماینده امضا کرده بودند، که این امضاها اکنون هم در حال افزایش است، تا به عدم کفایت سیاسی احمدی نژاد رای داده و او را از ریاست دولت عزل نمایند. بطوریکه احمدی نژاد هیچ وقت انتظار چنین واکنشی را نداشته که سراسیمه ناچار شد دوباره به هیئت دولت برگشته و به تعریف و تمجید از خامنه ای بپردازد، در حالیکه باز صف بندیها ادامه داشته و دارد. شورای نگهبان قانون اساسی و مجلس شورای اسلامی و بیت رهبری یکدست در مقابل دولت صف آرایی کرده و تضادها هر روز شکل جدی تری به خود میگیرد. خامنه ای از سوی طرفداران خود به شدت تحت فشار است، تا مجلس به عدم کفایت احمدی نژاد رای دهد، اما گزارشاتی که از بیت رهبری به بیرون درز میشود، حاکی از آن است، که خامنه ای از هر گونه تصمیم گیری عاجز مانده است. او از آن بیم دارد که اعتراضات مردمی باز در تهران و شهرستانها با دست آویز قرار دادن احمدی نژاد اوج گیرد، خامنه ای بر این آگاه است، که وضعیت نابسامان اقتصادی مردم را به تنگ آورده، نارضایتی های توده ای هر روز گسترده تر میشود و به نزدیکترین افراد خود نیز نمیتواند اعتماد کند . فعلا در بیت رهبری دو نظریه ابراز میشود: یکی اینکه باید کلک احمدی نژاد را تا انتخابات مجلس شورای اسلامی کند، تا انتخابات مجلس بدون موانع طرفداران احمدی نژاد انجام گیرد و دومین نظریه که خامنه ای نیز گویا طرفدار آن است، این میباشد که به هر ترتیبی که است باید با احمدی نژاد تا پایان دوره ریاست جمهوری ساخت و در این مدت نباید امکان یکه تازی به او داد و باید هر گونه امکان واکنش را از او سلب نمود . قرائن و شواهد نیز نشان میدهد که این نظریه فعلا، نظریه غالب است. اما باید دید که واکنش طرف مقابل یعنی طرفداران احمدی نژاد نسبت به این امر چه خواهد بود؟ آیا آنها به چنین امری تسلیم شده یا واکنشی نشان خواهند داد. امر مسلم این است، که طرفداران احمدی نژاد به خوبی میدانند که اصولگرایان نمی توانند در یک زمان هم با طرفداران جنبش سبز و هم با طرفداران احمدی نژاد به مقابله برخیزند، و نسبت به این هم امیدوار نیستند که امکان مسامحه بین اصولگرایان و جنبش سبز بوجود آید، بنابراین با توجه به امکانات مادی فراوانی که در اختیار دارند، نسبت به آن بسیار امیدوارند که برگ برنده را بنام خود داشته باشند و به پیوستن تعدادی از نیروهای سپاه به آنها نیز بسیار خوشبین هستند، چون سپاه آن سپاه ۲۰ سال قبل نیست که یک سپاه ارزشی به حساب می آمد. در این مدت ۲۰ سال بعد از جنگ رهبریت تماما سپاه را با پول و جمع آوری ثروت مشغول کرده و از تقدسی که به آن دلبسته بوده اند دور ساخته اند و اکنون باید چنین پنداشت که بیش از آنکه جنبه ایدلوژیکی موضوع برای سپاه مد نظر قرار گیرد باید امکانات مادی جناح های در گیر مورد ارزیابی قرار گیرد و برخورد دوگانه سپاه و بسیج با موضوع درگیری اصولگرایان با طرفداران دولت که اخیرا ابراز شده این حقیقت را آشکار می سازد که هنوز سپاه در شک و تردید است. چالشهایی که اخیرا در داخل سپاه تحت پوشش کلاسهای توجیهی بیعت با ولایت تشکیل میشود حاکی از این تردیدهاست که اصولگرایان نباید به سپاه امیدوار باشند و احتمال شکاف در آن وجود دارد. این امر موجب شده که زمینه را برای سازش با جنبش سبز آماده ساخته و سوق میدهد. تمام افراد سه جبهه موجود یعنی طرفداران دولت و جنبش سبز و اصولگرایان تشکیل دهندگان نظام جمهوری اسلامی بوده اند که اکنون در مقابل هم صف آرایی نموده اند و هر یک نیز نسبت به مواضع خود مصر بوده و پافشاری می کنند. آن چیزی که در جامعه کنونی ایران حاکم است تورم و گرانی و ورشکستگی کارخانه ها ی خصوصی و حتی دولتی به علت واردات بیرویه عوامل دولتی و اجناس بی کیفیت چینی و حیف و میل بودجه ادارات و وزارت خانه ها که در گزارش اخیر سازمان بازرسی کل کشور مفصلا مورد بحث قرار گرفته و خالی شدن ذخیره ارزی کشور بدون اینکه معلوم شود که در چه مورد هزینه شده است و مفقود شدن میلیاردها دلار از پول نفت و عدم واریزی آن به خزانه کشور، به طوریکه در مذاکرات مجلس جسته و گریخته مورد مذاکره قرار گرفته شده است همگی از اوضاع نابسامان کشور حاکی است.
امروزه اقتدار حاکم بر ایران با ۴ خطر عمده دست به گریبان هستند ۱ - طرفداران جنبش سبز و لو اینکه ادعای براندازی ندارند ۲- طرفداران ملیتها ٣-طرفداران احمدی نژاد ۴- بحران اقتصادی که هر یک از این پدیده ها به طور جدی اقتدار ایران را تهدید میکند و خطر بالقوه ای است که میتواند آن را از پای در آورده و به عمر سه دهه جمهوری اسلامی پایان دهد. روند جهانی و انزوای سیاسی حاکمیت ایران و تزلزل روز افزون پایه های آن در داخل که دامنه نارصایتی ها موجب آن شده، این امر را به خوبی نشان میدهد. قوای غالب در درون حاکمیت که اقتدار را در دست دارد، به خوبی میتواند این موضوع را درک کند، وبه چالش های مهمی چون آشتی با جنبش سبز روی آورده و به صورت تلویحی هم باشد، به قدرت بسیج توده ها توسط آنها اعتراف کرده و میکنند، چون دیگر کاری جز آن از آنها ساخته نیست، نه جامعه جهانی آنها را قبول دارد و نه در میان توده های مردمی پایگاهی دارند. همانطوریکه جبهه اصلاحات بطور مکرر بیان کرده اند، در صدد تغیر نظام نیستند، بلکه معتقد به اصلاحات در درون نظام بوده و میباشند. این امر وجه مشترکی است که میان جنبش سبز و اقتدار غالب در حاکمیت. هر دو خواهان ان هستند. عوامل رهبری برای برون رفت از این بن بست به افراد میانه رویی چون آقایان هاشمی رفسنجانی، آیت الله اردبیلی، محمد خاتمی، روحانی و ناطق نوری.... روی آورده اند. چون افرادی که در زندان ها میباشند هیچگونه سازش و مذاکره را نپذیرفته اند. امروزه ملاحظه میکنیم نسبت به طرفداران طراز اول جنبش سبز مانند هاشمی رفسنجانی نه تنها بر علیه آنها تبلیغاتی نمیشود، بلکه گاها از پایگاه توده ای آنها حرف و حدیث هایی گفته میشود، حتی سید حسن خمینی با آزادی تمام به آقای ناصر حجازی بازیکن فوتبالیست طرفدار جنبش سبز که فوت کرده، نماز میت میخواند. ناصر حجازی در اواخر حیات خویش سخنان شدیدی علیه احمدی نژاد ابراز کرده بود. خبرهای رسیده از محافل سیاسی در ایران حاکی از آن است، با اینکه طرفداران اصلاح طلبان در پشت پرده گفتگوهایی را با اصولگرایان انجام میدهند، اما اغلب رهبران اصلی آن زیر بار مذاکره نرفته و حتی خیلی بعید است که موضوع آشتی را مورد مذاکره قرار دهند. اکنون این موضوع یکی از مباحث اصلی در میان زندانیان جنبش سبز در زندان ها است که رهبران زندانی بر این امر تاکید دارند، که در صورت تعامل با رهبری آقای خامنه ای و آشتی با اصولگرایان توده های مردمی، باز آنها را همراهی خواهند کرد؟ این پیام گویا به نوعی به آقای کروبی از طرف زندانیان نیز رسانیده شده و اما پاسخی از سوی کروبی داده نشده است، گر چه در این خصوص هیچ امیدواری نسبت به سازش با آقای موسوی با توجه به روابط سابق وی با آقای خامنه ای نمیشود و تمام امیدهای اصولگرایان به بیرون از زندان دوخته شده است. جنبش سبز گرچه از بطن حاکمیت برخواسته، اما آن چیزی که اکنون در روند خویش دارد، شکلی از یک اپوزسیون است. یا باید از افکار واندیشه های خود عدول کرده و آن را کنار گذارند و به نمایندگی امام زمانی خامنه ای تسلیم شوند که باز این نکته باردیگر مورد بحث میشود آیا در مسامحه و تعامل جنبش سبز با رهبری آقای خامنه ای مردم آنها را همراهی میکنند؟
 
Feb 7, 2004
13,568
0
#9
پیرترین رفتگر تهران از گرسنگی بیهوش شد



مهر-بدن نیمه جان عبدالله مرحومی پیرترین رفتگر شهرمان عصر روز شنبه در پارک کودک شهر زیبا پیدا شد. پزشکان علت این عارضه را ضعف عمومی ناشی از گرسنگی اعلام کردند.

به گزارش مهر، پیرترین رفتگر شهرمان را به خاطر دارید؟ همان آقا عبدالله که ۷۶ سال داشت. ماهی ۲۰۰ هزار تومان حقوق می گرفت و هر شب تا صبح محدوده میدان شهر زیبا و خیابان های اطرافش را جارو می کشید. اوکه شب ها کار می کرد و روزها در مسجد می خوابید. بی توقع بود و دنبال یک لقمه نان حلال و...

خلاصه همان آقا عبدالله که شما و ما او را خوب می شناسیم و بعد از مصاحبه ای که مهر با او داشت، سوژه خیلی از روزنامه ها، صدا و سیما و ... شد، حالا روی تخت بیمارستان افتاده و چند شبی است که دیگر کسی صدای خش خش جارویش را نمی شنود. آقا عبدالله واقعا بی توقع بود. یادتان هست می گفت جارو سبک است اما پاهایش مجال راه رفتن را ندارند. او خواسته ای جز بازنشسته شدن ( بازنشستگی ۱۰ ساله با وجود ۱۷ سال کار) را نداشت.

کسی نمی داند که بالاخره عبدالله به آرزویش می رسد یا نه؟ آیا اجل امان می دهد جاروی رفتگری را در آستانه ۷۷ سالگی زمین بگذارد و تن پیرو علیلش را در خانه محقری که در شهرستان دارد به آغوش گرم خانواده اش بسپارد...

برای رفتگر پیر شهرمان دست به دعا بر می داریم. برای او که بعد از سوژه خیلی از رسانه ها شدن، چیزی که به دست نیاورد، خیلی چیزها را هم از دست داد؛ از جمله دلخوری پیمانکار، از دست دادن سر پناه، بی مهری خادم مسجد و...!

[video=youtube;6BmjZcT9vYs]http://www.youtube.com/watch?v=6BmjZcT9vYs[/video]
 
Last edited:
Feb 7, 2004
13,568
0
#10
سردار قاسمی: «خط حزب الله» سوراخ است



قاسمی می گوید که «خط حزب الله» سوراخ بوده و شکست پذیر است و باید مراقب «غضنفر هایی» بود که مشغول ضربه زدن به جمهوری اسلامی هستند. وی گفته «فتنه های داخلی به قدری نگرانی» ایجاد کرده که نمی توان برنامه ای برای حضور در کشورهایی چون بحرین و لیبی داشت.


سعید قاسمی عضو شورای مرکزی قرارگاه «عمار» گفت به حزب الله اعلام شده خود را برای رویارویی با تیم احمدی نژاد آماده کند.

قاسمی در یک سخنرانی که زمان و مکان آن مشخص نیست و فایل صوتی آن در روز های اخیر در رسانه های اینترنتی منتشر شده٬ به طور تلویحی گفته که تیم احمدی نژاد زود تر از موعد مقرر به «خط» ]رویارویی با ولایت فقیه[ زده است.

وی افزوده که حزب الله از برنامه های آینده تیم احمدی نژاد اطلاعی ندارد و نمی داند چقدر توان دارد تا در مقابل اقدامات این تیم بایستد.

این عضو قرارگاه «عمار» با انتقاد از فعالیت کنونی نهاد هایی همچون بسیج دانشجویی نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه ها و سایر نهاد های تحت نظارت آیت الله خامنه ای گفته است که «ما را با اس ام اس و بولوتوث له می کنند.»

قاسمی افزوده که «خط حزب الله» سوراخ بوده و شکست پذیر است و باید مراقب «غضنفر هایی» بود که مشغول ضربه زدن به جمهوری اسلامی هستند.

وی گفته «فتنه های داخلی به قدری نگرانی» ایجاد کرده که نمی توان برنامه ای برای حضور در کشور هایی چون بحرین و لیبی داشت.


http://dl-ansarclip.com/sound/sardar_qasemi/haj_saeed_qasemiii.mp3

 

alborz

Bench Warmer
Oct 18, 2002
1,445
0
#12
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/05/110531_l39_ezzatollah_sahabi_death.shtml
عزت الله سحابی درگذشت
عزت الله سحابی، رئیس شورای فعالان ملی – مذهبی و از چهره های معروف منتقد حکومت در دوران قبل و بعد از انقلاب ایران، در سن ۸۱ سالگی درگذشت.

آقای سحابی پس از حدود یک ماه کما، در ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه سه شنبه ۱۰ خرداد (۳۱ مه) و در بیمارستان مدرس تهران از دنیا رفت.
رئیس شورای فعالان ملی – مذهبی، روز نهم اردیبهشت به علت سکته مغزی به آی سی یو منتقل شد و از آن زمان به بعد در حالت کما قرار داشت.

آقای سحابی در فروردین ماه ۱۳۸۹، در نامه سرگشاده ای ضمن انتقاد شدید از نحوه رفتار با زندانیان زن و مرد در دوره بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم، از خدا خواست که یا اوضاع کشور را دگرگون کند و یا "مرگ او را برساند".

وی در این نامه تاکید کرد: "تحمل حوادث و دردهایی که در این نه ماهه بر این سرزمین و فرزندانش رفته، برای من در این سنین آخر عمر بسی سخت و ناگوار است".
شش دهه فعالیت سیاسی

عزت الله سحابی، بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فعالیت سیاسی تشکیلاتی خود را آغاز کرد و در دوران قبل و بعد از انقلاب، مجموعا بیش از ۱۵ سال از عمر خود را در زندان*** گذراند.

"آقای سحابی در فروردین ماه ۱۳۸۹، در نامه ای سرگشاده با انتقاد شدید از نحوه رفتار با زندانیان سیاسی بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم،از خدا خواست که یا اوضاع کشور را دگرگون کند و یا مرگ او را برساند"

آقای سحابی عضو شورای انقلاب، نماینده مردم تهران در اولین مجلس خبرگان قانون اساسی و دوره اول مجلس شورای اسلامی و نیز، رئیس سازمان برنامه و بودجه در دولت مهدی بازرگان بود.

این فعال سیاسی در سال ۱۳۷۱ به انتشار نشریه ایران فردا پرداخت که از مهمترین نشریات منتقد حکومت در دوران پیش از ریاست جمهوری محمد خاتمی بود و در جریان توقیف سراسری مطبوعات اصلاح طلب در اردیبهشت ۱۳۷۹ تعطیل شد.

عزت الله سحابی در سال ۱۳۶۹ و در زمان مسئولیت سعید امامی، معاون بانفوذ علی فلاحیان وزیر وقت اطلاعات، بازداشت و به مدت چند ماه تحت بازجویی های سنگین برای "اعتراف کردن" علیه خود و همفکرانش قرار گرفت.

وی در سال ۱۳۷۹ نیز به همراه حدود ۴۰ نفر دیگر از فعالان ملی – مذهبی بازداشت شد و بعد از سپری کردن نزدیک به دو سال حبس، با وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی از زندان خارج شد.
بشنوید
عزت الله سحابی


آقای سحابی بعدها، در دادگاه تشکیل شده برای فعالان فعالان ملی - مذهبی، به اتهام "تشکیل گروه با هدف برهم زدن امنیت کشور، تبلیغ علیه نظام و توهین به مسئولان" به ۱۱ سال زندان محکوم شد.

رئیس شورای فعالان ملی – مذهبی بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم نیز، در زمستان ۸۹ مورد احضار و تهدید نهادهای امنیتی قرار گرفت.

دختر این فعال سیاسی، هاله سحابی، عضو "شورای مادران صلح" و از محکومان سیاسی حوادث پس از انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ است که بهمن ماه گذشته برای اجرای حکم دو سال حبس*** خود، به زندان اوین فراخوانده شد.

عزت الله سحابی، فرزند یدالله سحابی بود که به همراه آیت الله محمود طالقانی و مهدی بازرگان، نهضت آزادی ایران، از شناخته شده ترین گروه های منتقد حکومت در دوران قبل و بعد از انقلاب را، در سال ۱۳۴۰ تاسیس کردند.
 

alborz

Bench Warmer
Oct 18, 2002
1,445
0
#13
http://www.bbc.co.uk/persian/rolling_news/2011/05/110530_l17_hunger_strike_mosharekat.shtml
جبهه مشارکت خواهان پایان اعتصاب غذای زندانیان سیاسی رجایی شهر شد


رسول بداغی، مهدی محمودیان، عیسی سحرخیز و کیوان صمیمی از اول خرداد در اعتصاب غذا هستند

با ادامه اعتصاب غذای چند زندانی سیاسی در زندان رجایی شهر کرج و انتشار گزارش هایی از وضعیت نامناسب جسمی این افراد، جبهه مشارکت ایران و شماری از گروه ها و شخصیت های سیاسی اصلاح طلب از آنها خواسته اند اعتصاب غذای خود را بشکنند.

در بیانیه جبهه مشارکت ضمن اعتراض به نقض مکرر حقوق زندانیان سیاسی آمده است: "جبهه مشارکت ایران اسلامی از این انسان های آزاد و والا که بی گناه در بند ظلم گرفتار شده اند مصرانه می خواهد که به اعتصاب غذای خود پایان دهند و در عین حال از همه حق جویان و ظلم ستیزان می خواهد که برای حمایت از این عزیزان پیام مظلومیت آنها را بازتاب دهند و همت خود را برای بازنمایی جنبش سبز در روزهای در پیش روی خرداد بکار بندند."

طبق اخبار رسیده از زندان رجایی شهر به بی بی سی فارسی، در حال حاضر مهدی محمودیان، رسول بداغی، عیسی سحرخیز و کیوان صمیمی در اعتصاب غذا هستند. بر اساس این اخبار رسول بداغی، از اعضای کانون صنفی معلمان ایران، از چند روز پیش به سلول انفرادی منتقل شده است.

این زندانیان سیاسی اعتصاب غذای خود را از اول خرداد و در اعتراض به وضعیت زندان ها آغاز کرده و اعلام کرده اند آن را تا روز ۲۲ خرداد، سالگرد انتخابات بحث انگیز ریاست جمهوری ایران، ادامه خواهند داد.

پدر مهدی محمودیان به وب سایت روز گفته که پنجشنبه گذشته با پسرش ملاقات کرده است و او در پاسخ به درخواست او برای شکستن اعتصاب غذایش گفته است: "مهدی می گوید ما مال خودمان نیستیم. ما از حقوق مردم کوتاه نمی آییم و ملت باید پشتیبان ما باشند. مردم باید بدانند در زندان ها چه کثافت کاریهایی می شود و چه ها که نمی کنند."

"مهدی می گوید ما مال خودمان نیستیم. ما از حقوق مردم کوتاه نمی آییم و ملت باید پشتیبان ما باشند. مردم باید بدانند در زندان ها چه کثافت کاریهایی می شود و چه ها که نمی کنند."

پدر مهدی محمودیان

در روزهای گذشته محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین ایران، نیز در تماس تلفنی با فاطمه الوندی، مادر مهدی محمودیان، از او خواسته بود از طرف او از آقای محمودیان و دیگر زندانیان بخواهد برای حفظ سلامتی شان به اعتصاب غذا پایان دهند.

اسدالله بیات زنجانی، از مراجع تقلید نزدیک به اصلاح طلبان، نیز در پاسخ به سوالی خواهان پایان اعتصاب عذای زندانیان سیاسی شده است.

آیت***الله بیات زنجانی در پاسخ خود نوشته است: "ندای تظلم***خواهی عزیزان اعتصاب غذا کننده، به گوش همگان رسیده است و هدف آنان را همگان شنیده و دانسته اند. در عین حال تکلیف آنان شکستن این اعتصاب است، چرا که ادامه این راه، ضررهای قابل توجه روحی و جسمی را برای آنان و نیز خانواده های مظلوم***شان و به تبع آنان برای جامعه، در پی خواهد داشت."

در روزهای اخیر تعدادی از وب سایت های وابسته به مخالفان در ایران از جمله کلمه، سحام نیوز، جرس و ندای سبز آزادی در بیانیه مشترکی از این زندانی ها خواسته بودند به اعتصاب غذای خود پایان دهند.
 

alborz

Bench Warmer
Oct 18, 2002
1,445
0
#14
http://takseda1385.blogspot.com/2011/05/blog-post_818.html
محمد نوری زاد: من از خامنه ای طلب عفو نکرده و نمی کنم!
محمد نوری زاد در وب سایت رسمی اش هرگونه درخواست برای عفو و بخشش رهبری را رد کرده است و نوشته: « عفو را کسی تقاضا می کند که خطایی مرتکب شده باشد. من که خطایی جز خیرخواهی نداشته ام. پس چرا باید تقاضای عفو کنم؟ آنهم درست درشرایطی که چهل وپنج روز پایانی زندانم را در اعتصاب خشک و تر بسر می برده ام ؟ و سخت نسبت به ضرب و شتم خودم و توهین ها و ناسزاهای بازجویان اعتراض داشته ام؟»
این روزنامه نگار آزاده که تا پیش از کودتای انتخاباتی خرداد ماه سال 1388 از هواداران سرسخت رهبر نظام سیاسی ایران بود، در ادامه مطلبش با اشاره به ملاقات جعفر دولت آبادی در زندان با وی نوشته: « آقای دادستان اما خوب به یاد دارند که یک هفته قبل از آزادی ام ، درهمان دادسرای داخل اوین ، بعد از آنکه من متعمدانه به ملاقات خانواده ام نرفتم ، وی مرا به شکستن اعتصابم ترغیب کرد . به ایشان گفتم: من یک نویسنده و منتقدم و هرچه راکه صلاح بدانم خواهم نوشت. مرا زده اند و به من فحش ناموسی داده اند و من تا هر کجا که بتوانم نسبت به این بی عدالتی ها اعتراض خواهم کرد. به وی این را نیز گفتم: اگر شما و رییس قوه ی قضاییه، و قاضی ای که به راحتی آب خوردن حکم زندان و حبس صادر می کند، یک روز، بله یک روز، طعم زندان انفرادی را می چشیدید، بلافاصله همان یک روز را معادل صد روز زندان محاسبه می کردید. وگفتم: چرا باید روزهای انفرادی و ناعادلانه ی یک زندانی که بسیار تلخ و سخت و پراز آسیب است ، تنها و تنها معادل یک روز محاسبه شود؟ وگفتم: این، ظلم است و شما چه بخواهید و نخواهید امضایتان پای این ظلم ثبت است.»
متن نامه خواندنی این حر زمانه را در وب سایت رسمی اش بخوانید!
 

#8

Coach
Feb 7, 2004
13,568
0
#16
اختلال شدید در سرعت اینترنت

سحام نیوز: از ساعاتی قبل به طور چشمگیری سرعت اینترنت افت داشته است. به گزارش خبرنگار سحام با توجه به حوادث امروز و فوت شهادت گونه هاله سحابی در مراسم تشییع پیکر مهندس سحابی و امنیتی شدن فضا، شاهد کند شدن چشمگیر سرعت اینترنت هستیم. این در حالیست که از صبح امروز حملات شدیدی به بسیاری سایت های سبز همچون سحام نیوز، کلمه، جرس، میزان خبر و برخی سایت های اشتراک گذاری صورت پذیرفته است.
 

#8

Coach
Feb 7, 2004
13,568
0
#17
اسی خله و صمد ملخ چگونه «حافظ قران» شدند...
از قاچاقچیان مواد مخدر
تا لباس شخصی های حامی رهبر


• گزارش سایت حوزه از تبدیل اراذل و اوباش به لباس شخصی های حامی علی خامنه ای ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com

پنج شنبه ۱۲ خرداد ۱٣۹۰ - ۲ ژوئن ۲۰۱۱

دیگربان: سایت مرکز خبر حوزه در گزارشی از روند تبدیل اراذل و اوباش٬ لات ها و قاچاقچیان مواد مخدر به لباس شخصی های حامی علی خامنه ای پرده برداشت.
این سایت روز سه شنبه (۱۰ خرداد) با یک روحانی به نام محمدرضا شمس آبادی در قم گفتگو کرده که در زمینه جذب لات ها و قاچاقچیان مواد مخدر به هیات های مذهبی فعالیت می کند.
این روحانی در تشریح فعالیت های خود گفته با تشکیل جلساتی با نام «حلقه های معرفتی» و برقراری ارتباط با اراذل و اوباش آن ها را به «حافظان قرآن» تبدیل می کند.
این روحانی افزوده که در حال حاضر ۱۲۰۰ نفر عضو این «حلقه های معرفتی» هستند که «در میان این افراد، کسانی بودند که حتی وضو گرفتن را هم بلد نبودند؛ ولی الان حافظ چهار یا پنج جزء از قرآن کریم هستند.»
شمس آبادی گفته که در این حلقه کسانی فعالیت می کنند که پیش تر «غذای روزانه آن ها همراه با شراب بود٬ اما الان به جایی رسیده اند که بعضی از آن ها در حلقه های معرفتی شاگرد هم دارند.»
وی از فردی به نام «صمد ملخ» از اراذل و اوباش شهر قم نام برده که پس از جذب شدن در «حلقه های معرفتی» از گذشته خود «توبه» کرده و «به فردی با گرایش های معنوی بالا تبدیل گردید که الان او را حاج صمد صدا می کنند.»
به گفته شمس آبادی٬ «صمد ملخ» که پیش تر بر روی یکی از پلک های چشم خود عبارت «شب» و بر روی پلک دیگر عبارت «به خیر» را خالکوبی کرده بود بعد از جذب در حلقه های معرفتی، خالکوبی ها را سوزاند.
این روحانی در ادامه گفته است: «افرادی بودند که آنان را به نام های عجیب و غریبی چون اسی خُله، بهادر دیوونه صدا می کردند٬ اما الان آنان را با نام های مانند حاج اسماعیل صدا می کنند.»
وی همچنین توضیح داده که «ما با کسانی جلسه داشتیم که درآمد آن ها از راه فروش موادمخدر به دست می آمد و حتی در بعضی مواقع آن ها به ما تعارف مواد نیز می کردند؛ اما امروز همین افراد مواد فروش تبدیل به حافظان قرآن کریم شدند و فعالیت های خوبی دارند.»
شمس آبادی توضیح داده است: «ما با اشخاصی سر و کار داشتیم که اصلا مباحثی چون ولایت فقیه را قبول نداشتند٬ اما امروز از حامیان سرسخت نظام و ولایت فقیه هستند.»
این روحانی همچنین گفته است رئیس یکی از کلانتری های شهر قم از وی سئوال کرده که چرا پلیس هر وقت که اراذل و اوباش و لات ها را دستگیر می کند آن ها می گویند «آشنای ما آقای شمس آبادی است؟»
شمس آبادی ادامه داده که این رئیس کلانتری از وی پرسیده است: «شما با این اراذل و اوباش چه کار کردید که هر موقعی از شب آن ها را می گیریم و از آنها سوال می کنیم که کجا می روید؟ با یک لحن خاصی جواب می دهند: می ریم خونه آقا شمس آبادی.»
اظهارات این روحانی تصویر روشنی از پیشینه گروهی از لباس شخصی ها و اعضای بسیج ارائه می کند که در برخورد های دو سال گذشته با مردم معترض همچون اراذل و اوباش رفتار کرده اند.
پدیده لباس شخصی ها و گروه فشار که بیش از ۱۰ سال است در فضای سیاسی جمهوری اسلامی سر برآورده٬ محصول جذب گروهی از اراذل و اوباش در بدنه جریان «حزب الله» و پایگاه های بسیج است.
این دسته از لباس شخصی ها که بیش از ۱۰ سال است در سرکوب اعتراض ها مردمی نقش مستقیم ایفا می کنند در قالب نیرو های حزب اللهی و بسیجی درآمده و منافع خود را از این طریق دنبال می کنند.
طی دو سال گذشته صد ها شاهد عینی از حضور این دسته از لباس شخصی ها در خیابان های شهرهای مختلف خبر داده که علاوه بر سر دادن شعار هایی در حمایت از خامنه ای، به سرکوب مردم پرداخته اند.
این افراد که از سوی سپاه٬ بسیج و پلیس حمایت می شوند در به کار بردن خشونت و فحاشی علیه مردم و معترضان هیچ محدودیتی نداشته و اختیار عمل بسیاری دارند.
همان طور که محمدرضا شمس آبادی می گوید این افراد از پیروان سرسخت ولایت فقیه هستند.

گفتگوی سایت حوزه با شمس آبادی را در آدرس زیر بخوانید:

www.hawzahnews.ir
 

alborz

Bench Warmer
Oct 18, 2002
1,445
0
#19
lyghatemoon hamine cherto pert-hayee ke in kesafat mige


نقدی: ما نهی از منکر می***کنیم، بزرگترین منکر هم مقابل ولایت ایستادن است





 

alborz

Bench Warmer
Oct 18, 2002
1,445
0
#20
The last few days have been the most depressing I would have never imagined as a nation we could sink so low.


http://iraniangreenvoice.blogspot.com/2011/06/blog-post_02.html
من غیرتم را پس می گیرم



[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]هـــاله را دیروز کشتند،مسعود را امروز جلوی چشم مادرش کتک زدند! کسی دارویی برای بــــی غیرتی نداره؟[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]دیروز جنازه ی عزت الله سحابی را دزدیدند، دخترش را کتک زدند، هاله طحالش ترکید و خونریزی داخلی کرد و شهید شد! امروز مسعود باستانی را کتک زدند و سرش را به دیوار کوبیدند، آن هم جلوی چشم مادرش، جرمش این بود که وقت ملاقات زندان رجایی شهر به اتمام رسیده بود و او 1 دقیقه بیشتر در آغوش مادرش بود،روزنامه نگار است و از تابستان 88 در زندان. من و تو دیروز امروز چیکار کردیم؟ من که رفتم بیرون فریاد زدم[/FONT][FONT=&quot]"[/FONT][FONT=&quot] مـــرگ بر دیکتـــاتور[/FONT][FONT=&quot]"[/FONT][FONT=&quot]! اما نه دروغ گفتم، من هم مثل تو خونه بودم و خبر می خواندم و سر تکون می دادم! در اعماق ذهنم صدایی گوش من را کَر کرده! فکر می کنم که وجدانم باشه که داره فریاد می زنه[/FONT][FONT=&quot]"[/FONT][FONT=&quot] بـــــــــــــی غیــــــــــــــــرت[/FONT][FONT=&quot]"[/FONT][FONT=&quot]!! سرزنشش نمی کنم، خودم هم همچین فکر می کنم! کمکم کنید، من بی غیرت نبودم- من 25 خرداد در خیابان ها بودم، وقتی ندا جان می داد من در کنارش بودم، در عاشورا من بودم که فریاد می زدم! من اینجوری نبودم. کمکم کنید غیرتم بر گردد. راستی یادم رفته! چند روزه که موسوی و کروبی در حصر اند؟؟؟؟؟؟؟[/FONT]

[FONT=&quot] به امید آزادی[/FONT]