I had posted this article in a forum long ago and asked Monarchists to respond to it, but oddly enough nobody did ! So I would like to know the opinions of the Monarchists here.
"شاهزاده در آئينه تاريخ"
بمناسبت هشتاد و سومين سالگرد شهريور 1320
سقوط رضاشاه و وقايع بسياری که بدنبال خود آورد
• آقای رضا پهلوی و همياران ايشان معتقد هستند كه گذشته گذشته است بياييد دست در دست هم دنيای بهتری بسازيم ولی هرگز صحبت آن را نمی كنند كه چگونه می توان به يك جريان تاريخی كه استبداد قرون وسطايی پايه و اساس آن بوده است اعتماد كرد. اعتماد دارای پايه هائی است كه اگر بانها توجه نشود تبديل به عوام فريبی می شود
کامبيز قائم مقام
پنجشنبه ١۷ شهريور ١٣٨۴ – ٨ سپتامبر ٢٠٠۵
روز سوم شهريور 1320 با حمله متفقين حکومت بيست ساله رضا خان پايان يافت. ديکتاتور تک و تنها به ژوهانسبورگ تبعيد گرديد. پسرش با سوگند به قانون اساسی شاه شد و با کمک انگليس و آمريکا در ۲۸ مرداد 1332 حکومت ملی مصدق را سرنگون کرد و دکتر فاطمی وزير خارجه او را اعدا م نمود و بسياری از آزادی خواهان را به بند کشيد و آزادی های سياسی و اجتماعی را از مردم ايران سلب نمود. امروز آقای رضا پهلوی خود را وارث تاج و تخت سلطنت ايران ميداند و با پرچم "همه با هم" و ازادی خواهی رهبری سلطنت طلبان را بعهده گرفته است. "فراخوان رفراندم" بهانه ای شد که سلطنت طلبان بصورت بخشی از اپوزسيون بتوانند در کنار ديگران بفعاليت بپردازند. ورود سلطنت طلبان در مبارزات ضد ديکتاتوری ايران بحثهای جديدی را باز نمود. گرچه امروز فراخوان رفراندم به قول بسياری از گردانندگان ان ديگر شتابی ندارد ولی خواهيم ديد که منشآ چرخشهای بسياری در سياست های حاکم در اپوزسيون گرديد. بحث امروز ما با آقای رضا پهلوی در همين رابطه است که مبارزه باديکتاتوری پديده ايست عام و استثنا نميشناسد.
قبل از رفراندوم آقای سازگارا، اپوزسيون و سلطنت طلبان در دو سوی كاملا متفاوت مبارزه قرار داشتند و عملا ميدان فعاليت سياسی انها نيز يکی نبود. حتی سمينارهای آنها كاملا از يكديگر مجزا بودند و تنها اينجا و آنجا مناظره هايی، آن هم به صورت بسيار محدودي، بين اين دو گروه صورت می گرفت. پس از طرح "جنبش رفراندوم" اين سياست ها تغير شکل پيدا کرد و سر و صدای مبارزه "همه با هم" از سوی آقای رضا پهلوی و همراهانشان ابعاد جديدی بخود گرفت. اين بار سلطنت طلبان درون اسب ترويای (جنبش رفراندم) وارد معرکه مبارزاتی شدند که سالهای قبل در دوران پهلوی خود از سرکوبگران آن بودند. و امروز می بينيم كه در عمل هدايت دايره اصلی "فراخوان رفراندم " در همه جا تنها در دست سلطنت طلبان باقی مانده است. فقط اينجا و آنجا اسامی معدودی از اپوزيسيون غيرسلطنت طلب در بخشی از سمينارهای آقايان داريوش همايون و شاهين فاطمی و ديگران بچشم ميخورد. با انتشاراطلاعيه های بسياری از سازمانهای درون كشور بخصوص جبهه ملي، امير انتظام و غيره مرزبندی مليون با اين فراخوان روشن گرديد و علت اصلی اين مرزبندی و اختلاف را جدايی "فراخوان" از جمهوريخواهی خواندند (دكتر پرويز ورجاوند). كم كم مسئله "جنبش رفراندوم" نه "تفكر رفراندوم" بفراموشی سپرده شد. ولی حضور رضا پهلوی در دفاع از آزاديهای اجتماعی و سياسی بنوعی مطرح گرديد و نوعی بحث و گفتگو بين اپوزيسيون كه با سلطنت طلبان چه بايد كرد شروع شد. مواضع آقای رضا پهلوی در دفاع از آزادي، مسئله زندانيان سياسی و محكوم كردن حمله احتمالی آمريكا به ايران به نظر بسياری معقول و منطقی ميرسيد و سعی سلطنت طلبان در اين شد كه نشان دهند ديوارهای حائل ميان شاه و مردم را برداشته اند و ديگر مرزی ميان شاه و مردم نبايد وجود داشته باشد و بدنبال سلطنت نوع اروپايی آن روان شدند و نيز در پی ساختن تصويری از رضا پهلوی بسبک پرنس سيهانوك کامبوج از نوع ايرانی آن برامدند. سعی من در اين مقاله اينست که ببينيم ايا وجوه اشتراك مابين شاهزاده و پرنس سيهانوک پذيرفتنی است؟ چه جدا از اينكه بسادگی ميبينيم که شاهزاده و پرنس هزاران فرسنگ از يكديگر فاصله دارند سئوال در اين برهه تاريخی اين ميتواند باشد که آيا عنوان "شاهزاده" برای رضا پهلوی و نقش شاهزادگی برايش مفيد است يا "اشکالي" در کارش خواهد بود. و يا اشکال کار را بايد در جائی ديگر جستجو کرد.
برای بررسی اين امر فقط به چند نمونه تاريخی در سده اخير اشاره ميکنم. در كامبوج پرنس سيهانوك در عمل مردم را عليه اشغال نظامی امريکا رهبری ميکرد و در سمت چپ مبارزه تا ازادی کامبوج عليه ديكتاتوری پول پوت ايستادگی بخرج داد سيهانوك چه در جبهه جنگ چه در حركت های ديپلوماتيك در جلو صف مبارزه حركت می كرد. بارها گفته بود علت بيچارگی كامبوج سيستم بی در و پيكر سلطنتی كامبوج است و خود بارها بخصوص در سفر خود به سازمان ملل متحد سوسياليسم را تنها راه نجات رهايی مردم كامبوج اعلام نمود و همه دار و ندار خود را در اين راه گذاشت. هنگام پيروزی كامبوج همه به دور سيهانوك جمع بودند. در لائوس پرنس فوما نخست وزير ملی لائوس شد و به اتفاق برادر خود پدرشان پادشاه وقت لائوس را وادار به استعفا كردند و شغل وزارت مشاور را به او دادند و در دنباله اين حوادث بالاخره در لائوس حمهوری اعلام گرديد. و گرچه شرايط آسيای جنوب شرقی سمت و سوی ديگری گرفت ولی حركت پرنس فوما درسرنوشت لائوس تآثير شناخته شده ای باقی گذارد. در جای ديگرتاريخ ميبينيم که سلطان محمد پنجم پادشاه مراكش با تمام قوا از استقلال الجزاير دفاع كرد و بسياری از رهبران انقلاب الجزاير انقلاب را از مراكش هدايت می كردند. بدون وجود سلطان محمد پنجم پادشاه مراكش پيروزی مردم الجزاير بطور قطع به عقب می افتاد.
نتيجتا شاهزاده بودن حتما ضد خلق بودن نيست گاهی باری بسيار مثبت می تواند با خود همراه داشته باشد. اگر فرض كنيم كه آقای رضا پهلوی چون از جوانی در اپوزيسيون رژيم جمهوری اسلامی قرارگرفته اند نتيجتاً حرکتهای مبارزاتی جهان بر روی ايشان تآثيراتی گذارده است و نيز اينکه مبارزه ايشان صميمانه و از روی قلب انجام می گيرد تنها يك طرف معادله را ديده ايم. برای اينكه چنين فرضی مورد قبول عام باشد بايد به طرف ديگر معادله نيز توجه داشته باشيم. طرف ديگر معادله اينستکه آقای رضا پهلوی تا به امروز از پنجاه سال ديكتاتوری پهلوی ها فقط اشاراتی به "اشكالاتی" در آن دوران نموده اند و هرگز در صدد محكوم كردن آن بر نيامده اند. اين برخورد ايشان را در سخنرانيهای مكرر در مصاحبه با باربارا والتر و غيره به وضوح ديده ايم كه تحليل از دوران گذشته و بخصوص خفقان ان دوران را در گرو پيشرفتهای "نجومي" دوران پهلوی ميدانند و ايشان پلاتفرم خود را با ادامه تمدن ان دوران و با رفع نقايص (يعنی نبودن آزادی) گذشته دنبال خواهند كرد. حتی دوران پدر بزرگ خود رضا خان را دوران بنيان گذاری ايران نوين دانسته و تا به حال از كشتن و به بند كشيدن داور، تيمور تاش، صمصام بختياری، دكتر مصدق... برای نشان دادن ژست دمکراسی هم که شده اشاره ای نكرده اند. بلكه قلبا همه رانيز در جهت صاف كردن جاده تمدن می دانند. اينجا و آنجا صحبت از اين می كنند كه هشتاد سال است دمكراسی نداشته ايم ولی هرگز پدر و پدر بزرگ خود را مسئول پنجاه سال ديکتاتوری نمی دانند. زندانيهای سياسی دوران شاه و اعدامهای جورواجور را فراموش كرده اند. سركوب احزاب و ساختن احزاب قلابی (مردم، مليون) و در نهايت تك حزبی كردن جامعه و اخطار به اينكه هر كس نمی خواهد برود را هرگز ما در سخنرانی های ايشان نشنيده ايم. آقای رضا پهلوی از مصدق تعريف می كند ولی فقط تا آنجايی كه از سرنگونی و بيست و هشت مرداد صحبت نكنيم. چون بالاخره "در جامعه دعوا های سياسی موجود می باشد" و آنرا وقايع گذشته قلمداد ميکنند. شايد كتاب "ماموريت برای وطنم" از پدر بزرگوارشان را يا نخوانده اند و يا صلاح نيست نظر ايشان را راجع به مصدق بدانند. آقای رضا پهلوی و همياران ايشان معتقد هستند كه گذشته گذشته است بياييد دست در دست هم دنيای بهتری بسازيم ولی هرگز صحبت آن را نمی كنند كه چگونه می توان به يك جريان تاريخی كه استبداد قرون وسطايی پايه و اساس آن بوده است اعتماد كرد. اعتماد دارای پايه هائی است كه اگر بانها توجه نشود تبديل به عوام فريبی می شود. صحبت از پل زدن بر روی بيست و هشت مرداد را می كنند و آن را پای غرامت های تمدن می گذارند. آقای رضا پهلوی هرگز اين شهامت اخلاقی را نداشته اند كه آنچه كه امروز داريم و ميگزرد را نتيجه حكومتهای گذشته بدانند. پهلويها پنجاه سال وقت داشتند تا آزادی را با مقياس های معقولی با زمان در جامعه مستقر نمايند. برعكس پنجاه سال آن را سركوب كردند و اسم آن را صاف كردن جاده مدرنيته نهادند. خود آقای رضا پهلوی ميداند كه پيش شرط مدرنيته آزاديهای سياسی و اجتماعی است و گرنه مدرنيته چاقوی بی دسته ای است كه خود عاملی برای به بند كشيدن مردم می شود.اين خانواده با وجود اينكه رقم هنگفتی از ثروت ملی مردم را با خود به خارج آورده اند هرگز حاضر نشدند حتی بخش كوچكی از آن را صرف انجام امور فرهنگی برای چند ميليون ايرانی خارج از كشور نمايند. ما هنوز حتی يك "مركز ايرانيان" در خارج از كشور نداريم. در هر ايالت يا شهری مسجدی ساخته شده است ولی هرگز يك مركز ايرانيان نمی بينيم.ادامه دايره مطالعات ايرانی در دانشگاه
UCLA
فقط محتاج به پانصد هزار دلار بود كه دانشگاه بقيه آن را برای ده سال تامين ميكرد. برای براه انداختن ان حتی يك نفر از اين خاندان پا به جلو نگذاشت. امروز كشور تركيه جای ان را پر كرده است. ما امروز در خارج از کشور حتی يك كتابخانه ايرانی نداريم. محلی نيست كه فرهنگ ما را نشان دهد و ايرانيها دور هم جمع شوند. اميدوارم آقای رضا پهلوی به ما نگويند فقير هستند و قادر به ايجاد يك ساختمان برای اين منظور نيستند
در پايان پيش شرط اينكه شما را به عنوان يكی از پرچمداران مبارزه عليه ديكتاتوری بدانند اين است که شما بايد خط خود را با گذشته بطور واضح و شفاف بکشيد و خود را از گذشته جدا سازيد. ديكتاتوری گذشته را محكوم كنيد. 28 مرداد را دوران تاريك محمد رضا شاه بناميد و در نهايت مسئوليت اين جنايتكاران امروز را به عهده كسانی بگذاريد كه پنجاه سال دمكراسی را سركوب كردند و جلو رشد فكری و آزادی را گرفتند. و بايد خاطر نشان كنيد كه فقط ديكتاتوری جمهوری اسلامی بد نيست بلكه ديكتاتوری در هر سيستمی و به هر شكل آن محكوم است. شما نمی توانيد در عين حال حامی ميش و طرفدار گرگ باشيد. ديكتاتوری، دكتاتوری است و هر وقت اين شجاعت اخلاقی را پيدا كرديد كه گذشته و امروز را كنار هم محکوم كنيد و از كنار آن بی صدا نگذريد آن وقت صحبت اعتماد می تواند آغاز گردد.
کامبيز قائم مقام – لس آنجلس
17 شهريور 1383 – 7 سپتامبر 2005
The only things more important than Iranian ppl are Iranian culture and integrity of Iranian territory; now we expect nothing for the latter since Pahlavis are not in power anymore, but how do you expect ppl to follow a family who has done nothing overseas to protect the former i.e. Iranian culture ?!
As a monarchist can you tell us what Pahlavis -who claim to be the representative of Persian empire and Iranian culture- have done in cultural levels outside of Iran in recent 25 years? how do u respond to this:
اين خانواده با وجود اينكه رقم هنگفتی از ثروت ملی مردم را با خود به خارج آورده اند هرگز حاضر نشدند حتی بخش كوچكی از آن را صرف انجام امور فرهنگی برای چند ميليون ايرانی خارج از كشور نمايند. ما هنوز حتی يك "مركز ايرانيان" در خارج از كشور نداريم. در هر ايالت يا شهری مسجدی ساخته شده است ولی هرگز يك مركز ايرانيان نمی بينيم.ادامه دايره مطالعات ايرانی در دانشگاه
UCLA
فقط محتاج به پانصد هزار دلار بود كه دانشگاه بقيه آن را برای ده سال تامين ميكرد. برای براه انداختن ان حتی يك نفر از اين خاندان پا به جلو نگذاشت. امروز كشور تركيه جای ان را پر كرده است. ما امروز در خارج از کشور حتی يك كتابخانه ايرانی نداريم. محلی نيست كه فرهنگ ما را نشان دهد و ايرانيها دور هم جمع شوند. اميدوارم آقای رضا پهلوی به ما نگويند فقير هستند و قادر به ايجاد يك ساختمان برای اين منظور نيستند
UCLA
فقط محتاج به پانصد هزار دلار بود كه دانشگاه بقيه آن را برای ده سال تامين ميكرد. برای براه انداختن ان حتی يك نفر از اين خاندان پا به جلو نگذاشت. امروز كشور تركيه جای ان را پر كرده است. ما امروز در خارج از کشور حتی يك كتابخانه ايرانی نداريم. محلی نيست كه فرهنگ ما را نشان دهد و ايرانيها دور هم جمع شوند. اميدوارم آقای رضا پهلوی به ما نگويند فقير هستند و قادر به ايجاد يك ساختمان برای اين منظور نيستند
Last edited: