Sep 9th News/Discussions

alborz

Bench Warmer
Oct 18, 2002
1,445
0
#1
نامه تکان دهنده عبدالله مومنی به رهبر ایران درباره شکنجه و اعتراف گیری اجباری
عبدالله مومنی یکی از رهبران دانشجویی در نامه ای به رهبرایران آیت الله خامنه ای که توسط کمپین بین المللی حقوق بشر درایران منتشر می شود به شرح شکنجه، بدرفتاری و تلاش های صورت گرفته برای اخذ اعترافات اجباری در زندان به صورت مشروح پرداخته است.

۱۷ شهریور ۱۳۸۹— در نامه ای از زندان اوین، عبدالله مومنی فعال برجستهء ایرانی که از خرداد سال ۱۳۸۸ در زندان به سر می برد، در خصوص شکنجهء شدید، اعترافات ساختگی و محاکمهء نمایشی خود، و همچنین فقدان کامل استقلال قضایی در محاکمه اش سخن می گوید. مومنی در حال حاضر در حال گذراندن محکومیت ۴ سال و ۱۱ ماه خویش در بند ۳۵۰ زندان اوین در تهران است.
مومنی دراین نامه که خطاب به رهبر جمهوری اسلامی ایران، آیت الله سید علی خامنه ای نگاشته شده، می نویسد که پس از این که در زندان شنیده است که در سخنرانی نماز عید سعید فطرآقای خامنه ای گفته است که “اعتراف و اقرار هر متهم دردادگاه ودرمقابل دوربینها وبینندگان میلیونی شرعاً، عرفاً و عقلاً حجت، مسموع و نافذ است” تصمیم گرفته است این نامه را بنویسد.
هادی قائمی، سخنگوی کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت: ” این نامه خطاب به آیت الله خامنه ای است و اگر ایشان واکنشی به آن صورت ندهد وترتیب تحقیقات گسترده و پاسخگو نگهداشتن متخلفین را ندهد جای هیچ تردیدی باقی نمی ماند که روش های وحشیانه غیرانسانی به کارگرفته شده برای اخذ اعترافات اجباری مورد تایید رهبر جمهوری اسلامی ایران است. ”
این نامه سند مهمی است که به عنوان مدرک دست اولی از روند دستگیری ها و محاکمات بعد از انتخابات ایران ارائه می شود. در این نامه، عبدالله مومنی ازضرب و جرح شدید، اقدام به خفه کردن تا حد بیهوشی، و نگهداشتن سر وی در کاسهء توالت توسط بازجویانش، حبس در سلول انفرادی برای ۸۶ روز (در یک سلول ۱.۶متر در ۲.۲متری)، تهدید مکرر به اعدام ، تهدید به آزار واذیت جنسی، وادار شدن توسط بازجویانش برای تمرین اعترافات ساختگی قبل از جلسهء دادگاه، و فقدان کامل استقلال توسط قاضی پرونده اش، ابوالقاسم صلواتی، و سایر مقامات قوهء قضاییه که دست اندرکار محاکمهء وی بوده اند و همچنین نفوذ بی حد بازجویان و ماموران اطلاعاتی در روند محاکمهء وی که همگی بیانگر ماهیت سیاسی این محاکمه است سخن می گوید.
هادی قائمی افزود: “این عمل به آیت الله خامنه ای این امکان را می دهد که بیانات خویش را در خصوص اعترافات اجباری تصحیح نماید و با تحقیق در خصوص این موارد فاحش نقض قانون، از عدالت و قانون گرایی حمایت نماید. در غیر این صورت، ایشان بر چراغ سبزی که به ماموران امنیتی و اطلاعاتی برای ادامهء این جنایات هولناک نشان داده است، صحه می گذارد.”
کمپین نگرانی عمیق خود را در خصوص سلامتی و امنیت عبدالله مومنی در مقابل هرنوع اقدام تلافی جویانه که ممکن است توسط بازجویان و زندانبانان وی در داخل زندان اوین نسبت به وی اعمال شود اعلام میدارد . پس از انتشار این نامه، کمپین شخص آیت الله خامنه ای و همچنین شخص آیت الله صادق لاریجانی ریاست قوهء قضاییه را مسئول سلامتی و امنیت عبدالله مومنی می داند. هرگونه فشارو یا ادامهء خشونت علیه عبدالله مومنی مبین حمایت و تایید رهبران ایران از چنین رفتارهایی خواهد بود.
در طول ۱۵ ماه گذشته، کمپین و سایر سازمانهای حقوق بشری مستمرا در خصوص خشونت، شکنجه، و اعترافات اجباری سیستماتیک فعالان برجستهء جامعهء مدنی که پس از انتخابات دستگیر شده اند گزارشاتی تهیه کرده اند.
مقامات ایرانی مکررا این گزارشات را تکذیب کرده اند. در جلسات ادواری شورای حقوق بشر در ژنو در بهمن ماه ۱۳۸۸ و خردادماه ۱۳۸۹ ، محمد جواد لاریجانی، نمایندهء ارشد ایران، اعمال هرگونه شکنجه را انکار کرد. در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۸۹، وزیر امور خارجهء ایران، منوچهر متکی، به هفته نامه اشپیگل گفت که در زندانهای ایران هیچگونه اعترافات اجباری و یا ساختگی صورت نمی گیرد.
آیت الله خامنه ای و آیت الله لاریجانی هیچگونه اقدامی برای رسیدگی به خشونت و شکنجه توسط ماموران اطلاعاتی و امنیتی انجام نداده اند و آنها را تکذیب کرده اند. اما نامهء عبدالله مومنی، و همچنین نامهء دیگری از حمزه کرمی، یک فعال سیاسی دیگر که توضیحات مشابهی را ارائه کرده است، اینک بهانهء خبر نداشتن از این جنایات را از رهبران ایران سلب می کند.
کمپین بین المللی حقوق بشر عبدالله مومنی را برای شهامتش برای نوشتن این نامه علیرغم تهدیدات جدی که ممکن است با آنها روبروشود تقدیر می کند.
کمپین از بان کی مون، دبیرکل سازمان ملل متحد که باید در جلسهء عمومی سازمان ملل متحد گزارش سالیانهء وضعیت حقوق بشر در ایران را ارائه نماید درخواست می کند تا بر برپایی یک مکانیسم مستقل نظارت بر وضعیت بحرانی حقوق بشر در ایران پافشاری کند.
کمپین همچنین از اعضاء مجمع عمومی سازمان ملل متحد می خواهد تا تدبیری برای یک مکانیسم مستقل نظارتی برای ایران در جلسهء پیش روی سازمان ملل متحد در نیویورک اتخاذ نمایند.
کمپین از رهبر ایران، آیت الله خامنه ای، می خواهد تا فورا کلیهء زندانیان عقیدتی را آزاد نماید و کلیهء افرادی را که در نقض سیستماتیک و عمیق حقوق بشر دخیل بوده اند ، مورد پاسخگویی قرار دهد.
ذیلا چکیده ای از نامهء عبدالله مومنی ، همراه با متن کامل نامه، متشر می شود. .
• در خصوص دستگیری اش:
“هتاکی و فحاشی، ضرب و شتم و رفتارهای غیر قانونی از همان لحظه اول بازداشت من آغاز شد. در جریان دستگیری درحالیکه گاز اشک آور که تا پیش از آن در خیابانها استفاده می شد در فضای بسته مرا به حالت خفگی انداخته و امکان هرگونه تحرکی را از من سلب کرده بود ماموران دست بردار نبوده و با کینه و دشمنی چنان مرا به زیر مشت و لگد گرفتند که با بینی، دهان و دندانهایی خونین و دستان و پاهایی زنجیرشده به مسئولان شان در زندان اوین تحویل شدم؛ و جالب آنکه وقتی به ماموران که حدود بیست نفر بودند در برابر فحاشی و ضرب و شتم می گفتم که از شما به قاضی شکایت می کنم، با فحش های رکیک آنها و الفاظ وقیحانه به خودم و قاضی مواجه می شدم. این البته دستگرمی آغاز کار بازجویان بر روی جسم و روح من بود. از همان ابتدای بازداشت درحالیکه مدام در گوشم می خواندند که “نظام ترک برداشته” با این وعده مواجه بودم که “شماها اعدام خواهید شد”.
• در خصوص شکنجه و بدرفتاری:

” تحمل انفرادی و بازجویی های طولانی امری بود که باید به آن عادت می کردم. اما درکنار انفرادی، بی خوابی های مکرر در نتیجه جلسات بازجویی چند ساعته و ایستادن بر روی یک پا و ضرب و شتم و سیلی های پیاپی نیز ترجیع بند این روزها بود. فشارها و آزار ناشی از عدم اطاعت از خواست بازجویان آنقدر بود که گاهی باعث می شد در حین بازجویی از هوش بروم. گاهی نیز که گویی باید مشت آهنین از آستین بازجو بیرون می آمد، چنین می شد و چندین بار آنچنان بازجوی پرونده، گلویم را تا حد خفگی می فشرد که بی هوش برزمین می افتادم و تا روزها از شدت درد در ناحیه گلو، خوردن آب و غذا برای ام زجرآور می شد.”
• در خصوص اعترافات اجباری

“در ماه اول بازجویی مدام این جمله را از زبان بازجوها می شنیدم که “خونی ریخته شده و نظام ترک برداشته و خیلی از شماها باید اعدام شوید و شاکی شما نیز نظام است”. هر بار نیز که در بازجویی “مطابق میل بازجو” و به تعبیر آنها “مطابق مصلحت نظام” پاسخ نمی گفتم، گفته می شد که “یا جواب باید مطابق آنچه باشد که ما می خواهیم یا باید همین برگه بازجویی را بخوری و قورت بدهی” و این فقط تهدید نبود بلکه پس از رد خواسته هایشان با زور و فشار برگه های بازجویی به من خورانده می شد و جالب آنکه این عمل حتی یکبار در ماه مبارک رمضان و در هنگامی که روزه دار بودم نیز انجام شد.”
“از همان ابتدای بازجویی من را وادار به تک نویسی علیه دوستان و نزدیکان کرده و وقتی مقاومت کردم علاوه بر ضرب و شتم و سیلی های پیاپی با این پاسخ بازجو مواجه شدم که “باید تک نویسی کنی تا شخصیت کذایی ات خورد شود”. شاید از همین رو و برای خورد شدن و تحقیر شخصیتی من بود که مرتبا می خواستند به روابط و مسائل اخلاقی ناکرده خود نیز اعتراف کنم و وقتی می گفتم این سخنان درست نیست و من نمی توانم علیه خود به دروغ اعتراف کنم با فحش های رکیک و ضرب و شتم و این پاسخ آنها روبرو می شدم که ” فاحشه ای را در دادگاه می آوریم تا علیه تو اعتراف کند و بگوید که رابطه نامشروع با تو داشته است”.”
• در خصوص محاکمات نمایشی

در ادامه چنین فشارهایی و پس ۸۶ روز انفرادی و بعد از ۵۰ روز بی خبری مطلق، عدم دسترسی به تلفن و ملاقات با خانواده (که منجر به طرح این پرسش در رسانه ها شده بود که آیا عبدالله مومنی زنده است؟) پس ازانجام تمرین زیر نظر بازجویان برای اعتراف علیه خود روانه دادگاه شدم. درحالیکه نه اجازه داشتم وکیلی برای خود اختیار کنم و نه البته علاقه ای داشتم حتی با اختیار کردن وکیل – وکیل تسخیری و مورد تایید و هماهنگ با بازجویان- به دادگاهی مشروعیت بخشم که دفاعیه متهمش پیش از محاکمه به او دیکته شده است. بازجویان به دروغ به من گفته بودند که قبل از مهرماه (۱۳۸۸) بدون حکم از زندان آزاد می شوی و کافیست در دادگاه متن مورد نظر را بخوانی تا از بند رهایی یابی. من اما بدنبال آن نبودم که با اعتراف در دادگاه علیه خود، از زندان رهایی یابم بلکه تنها به دنبال آن بودم که از فشار روحی و جسمی شبانه روزی بازجوها و مشت آهنین آنها خلاصی پیدا کنم، تا لااقل هر روز با فحش های رکیک و ناموسی خطاب به خود و خانواده ام مواجه نشوم، تا برای پذیرش یک اعتراف دروغ سرم را داخل چاه توالت فرو نکنند، تا از ضرب و شتم های پیاپی و سیلی و مشت بازجو خلاصی یابم، تا تهدید مداوم به اعدام و اعمال روش های کثیف در بازجویی تمام شود، تا مگر داستان کثیف اعتراف کردن به انحرافات اخلاقی نداشته، پایان یابد. به این ترتیب بود که با دفاعیه ای که برایم آماده شده بود به دادگاه رفتم. در دادگاه تلاش کردم متن دفاعیه را به گونه ای بخوانم که مشخص باشد انشایی دیکته شده را از رو می خوانم. باید علیه خود اعتراف می کردم و متنی دیکته شده را که به مثابه کیفرخواست علیه خود بود به عنوان دفاعیه می خواندم، بدون آنکه اعتقادی به آن داشته باشم.
• در خصوص استقلال مقامات قوهء قضاییه
“گویی اراده بازجو بالاتر از دستگاه قضایی و هر قانونی است چرا که حتی بازجویان مدعی بودند که احکام قضایی را نیز آنان صادر می کنند. شاید ذکر این نکته ضروری باشد که قاضی پرونده من(قاضی صلواتی) مطرح می کرد که اگر بازجویان از تو راضی باشند، شما را آزاد می کنم؛ که این خود موید میزان استقلال مقام قضا از ضابطین خود است.”
متن کامل نامه مومنی به شرح زیر است:
“بسمه تعالی”
لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم و کان الله سمیعا علیما
خدا دوست ندارد کسی عیب خلق خدا را به بلندی صدا کند مگر آنکه ستمی به او رسیده باشد وبخواهد از دست ظالم فریاد و دادخواهی کند و زشتی عمل ظالم را فاش گوید. (سوره نساء آیه ۱۴۸)
جناب آیت الله خامنه ای
مقام رهبری جمهوری اسلامی ایران
در یکی از روزهای بازداشت در زندان اوین فرصتی دست داد تا سخنان شما را از تلویزیون در ضرورت ضدیت با ظلم و رعایت انصاف و عدالت بشنوم (۲/۴/۸۹) و همان روز بود که تصمیم گرفتم تا این نامه را خطاب به شما بنویسم از آن رو که شاید اخبار این بازداشتگاهها به شما نرسد و ندانید که غیر از کهریزک در بازداشتگاه اوین نیز یک زندانی نه تنها از حداقل حقوق برخوردار نیست بلکه شدیدترین فشارهای روحی و جسمی نیز با هدف ترور شخصیتی و اقرار اجباری بر او وارد می شود. همچنین از آنجا که شنیدم در همان ایام که من و امثال من تحت سخت ترین شکنجه ها جهت اعتراف به جرایم ناکرده بودیم، حضرتعالی در خطبه های نماز عید سعید فطر، اظهار داشته اید که “متهم هر چه درباره خود بگوید در دادگاه، این حجت است” قصد کردم طی این نامه شکنجه ها و رفتارهای غیرقانونی، غیرشرعی رفته بر خودم را شرح دهم تا به این پرسش پاسخ جدی داده شود که آیا اعترافاتی که از طریق چنین شیوه های غیرانسانی و غیراخلاقی اخذ می شود نیز از نظر شما معتبر است یا خیر؟ بدین ترتیب و به امید تشکیل کمیته ای حقیقت یاب جهت بررسی آنچه در طول دوران بازداشت، بازجویی و دادگاه بر من به عنوان یک زندانی جمهوری اسلامی در دوران حکومت شما گذشته است را بازگو می کنم. گرچه امیدوارم بازگویی آنچه بر من رفته است، به جای تحقیق در خصوص واقعیت ماجرا و اجرای عدالت، به افزون شدن فشارها و تلخ تر شدن ایام زندان نیانجامد.
مقام رهبری
امروز که به عنوان یک منتقد نظام جمهوری اسلامی در زندان اوین بسر می برم، بی مناسبت نمی دانم که در چند سطر مواضع سیاسی خود را طی یک دهه گذشته بیان نمایم. اینجانب در سال ۱۳۷۵ وارد دانشگاه شدم و در همان سال ابتدایی ، به عضویت انجمن اسلامی دانشجویان و متعاقب آن دفتر تحکیم وحدت درآمدم و تا سال ۱۳۸۴ که مدرک کارشناسی ارشد جامعه شناسی خود را از دانشگاه علامه طباطبایی(ره)اخذ نمودم به عنوان عضو شورای مرکزی و دبیر تشکیلات دفتر تحکیم وحدت،فعالیت کرده و از سال ۱۳۸۴ تا به امروز به عنوان عضو شورای مرکزی سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی(ادوار تحکیم وحدت) و سخنگوی آن مجموعه قانونی، در جهت پیشبرد دموکراسی و حقوق بشر، به فعالیت پرداخته ام. در دوران حضور در جریان دانشجویی، دغدغه اصلی من و همفکرانم تاکید بر استقلال نهاد دانشگاه از نهاد قدرت و احزاب و جریانات سیاسی و نقد حاکمیت در جهت همراهی با ملت ایران بوده است. من و دوستانم در مجموعه دفتر تحکیم وحدت معتقد بودیم که جنبش دانشجویی رسالت بستر سازی برای طرح مطالبات آزادی خواهانه و تاریخی مردم و دفاع از حقوق شهروندان ، فارغ از هرگونه گرایش و سلیقه آنان را بر عهده دارد و هم از این رو معتقد بودیم و هستیم که جریان دانشجویی به جای مجیز گویی قدرت و اصحاب آن، می بایست به نقد هرگونه ویژه خواری و امتیاز طلبی برای هر قشر و یا طبقه خاصی پرداخته، از حقوق احاد ملت از جمله زنان، اقلیت های مذهبی و قومیت ها دفاع نماید. از این رو در طول یک دهه گذشته همواره مغضوب قدرت و نهادهای امنیتی بوده و به همین دلیل، چندین بار طعم زندان و انفردای را چشیده ام، به گونه ی که با احتساب دوره ی اخیر، قریب به ۲۰۰ روز سلول انفرادی را تجربه کرده ام. اگر چه زندان های قبلی نیز عاری از فشار و شکنجه نبوده است اما از این رو که دوره ی اخیر، تجربه ی متفاوت را به نمایش گذاشت و آگاهی افکار عمومی و مسولان امر از جنایات رخ داده داده امری بیش از پیش ضروری است بدان می پردازم
مقام رهبری
هتاکی و فحاشی، ضرب و شتم و رفتارهای غیر قانونی از همان لحظه اول بازداشت من آغاز شد. در جریان دستگیری درحالیکه گاز اشک آور که تا پیش از آن در خیابانها استفاده می شد در فضای بسته مرا به حالت خفگی انداخته و امکان هرگونه تحرکی را از من سلب کرده بود ماموران دست بردار نبوده و با کینه و دشمنی چنان مرا به زیر مشت و لگد گرفتند که با بینی، دهان و دندانهایی خونین و دستان و پاهایی زنجیرشده به مسئولان شان در زندان اوین تحویل شدم؛ و جالب آنکه وقتی به ماموران که حدود بیست نفر بودند در برابر فحاشی و ضرب و شتم می گفتم که از شما به قاضی شکایت می کنم، با فحش های رکیک آنها و الفاظ وقیحانه به خودم و قاضی مواجه می شدم. این البته دستگرمی آغاز کار بازجویان بر روی جسم و روح من بود. از همان ابتدای بازداشت درحالیکه مدام در گوشم می خواندند که “نظام ترک برداشته” با این وعده مواجه بودم که “شماها اعدام خواهید شد”. انتظار تحقق این وعده تا مدتها بارها وقتی در طی شبانه و روز بدون هیچ توضیحی مرا از سلولی به سلولی دیگر و از بندی به بندی دیگر منتقل می کردند مرا در بیم و هراس نسبت به ادامه حیات خویش قرار می داد. طی ۸۶ روز انفرادی هیچ وقت آسمان را ندیدم و طی هفت ماه بازداشت در بندهای امنیتی ۲۰۹ و ۲۴۰ تنها شش بار از “حق هواخوری” برخوردار شدم و پس از دوران انفرادی و حتی پایان بازجویی و برگزاری دادگاه هر دو هفته تنها یک بار اجازه تماس تلفنی کوتاهی آن هم با حضور بازجو با خانواده را داشتم.
بگذریم و بگذارید به شرح روزهای ابتدای بازداشت خود برگردم: پس از بازداشت به شرح فوق، روانه انفرادی در سلول ۱۰۱ بند ۲۰۹ اوین شدم و در بدو ورود متوجه وجود مدفوع در زیر موکت سلول شده و اعتراض کردم، پاسخم این بود که “شایسته بیشتر از این نیستی”.
از بند ۲۰۹ نیز که پس از دو روز مرا به بند ۲۴۰ منتقل کردند و در اختیار وزارت اطلاعات قرار گرفتم، شرایط زندان سخت تر و غیرانسانی تر شد. برخلاف مصوبه مجلس ششم و دستور آیت الله شاهرودی که هر دو سلول انفرادی را یکی کرده بودند تا سوئیت بشود، در اینجا هر سلول انفرادی را تقسیم به دوسلول کرده بودند با ابعاد ۶۰/۱ در ۲۰/۲ متر (به شکلی که عرض سلول از قد من کوتاه تر بوده و تنها در یک وضعیت امکان درازکشیدن داشتم). یک سطل فلزی که بر سر چاه توالت جهت اجابت مزاج گزارده بودند و یک شیرآب در بالای آن نیز داخل سلولی به همین اندازه بود تا زندانی برای نیازهای اولیه نیز از سلول بیرون آورده نشود. در فضای قبر مانند سلول و سکوت گورستانی بند، متاسفانه وضعیت سلول نیز به شکلی بود که جهت قبله به سمت سطل فلزی مذکور بوده و فاصله سجده گاه زندانی با آن حدود یک وجب بود و نورافکنی هم ۲۴ ساعته روشن بود تا مبادا زندانی هوس خواب در سر بپرورد.
تحمل انفرادی و بازجویی های طولانی امری بود که باید به آن عادت می کردم. اما درکنار انفرادی، بی خوابی های مکرر در نتیجه جلسات بازجویی چند ساعته و ایستادن بر روی یک پا و ضرب و شتم و سیلی های پیاپی نیز ترجیع بند این روزها بود. فشارها و آزار ناشی از عدم اطاعت از خواست بازجویان آنقدر بود که گاهی باعث می شد در حین بازجویی از هوش بروم.
گاهی نیز که گویی باید مشت آهنین از آستین بازجو بیرون می آمد، چنین می شد و چندین بار آنچنان بازجوی پرونده، گلویم را تا حد خفگی می فشرد که بی هوش برزمین می افتادم و تا روزها از شدت درد در ناحیه گلو، خوردن آب و غذا برای ام زجرآور می شد. البته صدمات ناشی از شکنجه تنها متوجه یک زندانی چون من نیست بلکه به شخص بازجو و شکنجه گر نیز آسیب می رساند تا جایی که به یاد دارم در جریان یکی از بازجویی ها پس از ضربات متعدد و مکرر بازجو که با پشت دست به دهان و دندانهایم می کوبید متوجه ایراد جرح بر روی انگشتان دست اش شدم.
بازجویان حتی از فریاد و ناله های من نیز در هنگام ضرب و شتم علیه دیگر زندانیان استفاده می کردند به طوری که بعدها از برخی زندانیان شنیدم که با ترتیب دادن جلسات بازجویی همزمان ضجه های من را به گوش سایر زندانیان می رسانده اند تا آنها را نیز بدین وسیله تحت فشار و شکنجه روحی و روانی قرار دهند.
بدین ترتیب بازجویی ها تنها یک هدف داشت: بریدن زندانی و اعتراف او به آنچه بازجو می خواهد و البته وقتی می پرسیدم که چگونه می توان برای اعتراف گرفتن دست به چنین رفتارهایی زد، پاسخی چنین می شنیدم که “به گفته بنیانگذار انقلاب، حفظ نظام اوجب واجبات است”.
در ماه اول بازجویی مدام این جمله را از زبان بازجوها می شنیدم که “خونی ریخته شده و نظام ترک برداشته و خیلی از شماها باید اعدام شوید و شاکی شما نیز نظام است”. هر بار نیز که در بازجویی “مطابق میل بازجو” و به تعبیر آنها “مطابق مصلحت نظام” پاسخ نمی گفتم، گفته می شد که “یا جواب باید مطابق آنچه باشد که ما می خواهیم یا باید همین برگه بازجویی را بخوری و قورت بدهی” و این فقط تهدید نبود بلکه پس از رد خواسته هایشان با زور و فشار برگه های بازجویی به من خورانده می شد و جالب آنکه این عمل حتی یکبار در ماه مبارک رمضان و در هنگامی که روزه دار بودم نیز انجام شد، البته وقتی کتک زدن و فحش های ناموسی در شب های مبارک قدر حرمتی نداشته باشد، دیگر هر رفتاری مجاز خواهد بود.
جناب آیت الله خامنه ای
از همان ابتدای بازجویی من را وادار به تک نویسی علیه دوستان و نزدیکان کرده و وقتی مقاومت کردم علاوه بر ضرب و شتم و سیلی های پیاپی با این پاسخ بازجو مواجه شدم که “باید تک نویسی کنی تا شخصیت کذایی ات خورد شود”. شاید از همین رو و برای خورد شدن و تحقیر شخصیتی من بود که مرتبا می خواستند به روابط و مسائل اخلاقی ناکرده خود نیز اعتراف کنم و وقتی می گفتم این سخنان درست نیست و من نمی توانم علیه خود به دروغ اعتراف کنم با فحش های رکیک و ضرب و شتم و این پاسخ آنها روبرو می شدم که ” فاحشه ای را در دادگاه می آوریم تا علیه تو اعتراف کند و بگوید که رابطه نامشروع با تو داشته است”.
تخصص بازجوی نظام جمهوری اسلامی و به اصطلاح سربازان گمان امام زمان در استعمال الفاظ رکیک و فحش های ناموسی – رکیک ترین فحش هایی که به هیچ عنوان در این نامه نمی توان به آن اشاره کرد و حتی برای اولین بار در عمرم به گوشم می خورد- برای ام تجربه دردناکی بود و در ادامه همین بازجویی ها و فحاشی ها وقتی از بازجوی خود می شنیدم که “بلایی سرت می آوریم که وقتی بیرون اسم ۲۴۰ را شنیدی بدنت بلرزد”، از خود می پرسیدم که چگونه یک دستگاه امنیتی می تواند با چنین تهدیدها و ارعاب هایی امنیت را در کشور برقرار کند و عاقبت چنین روش هایی به کجا خواهد رسید؟ آیا با تکیه بر انهدام روانی و شخصیتی زندانیان به عنوان حلقه مکمل شکنجه و سرکوب می توان به عدالت دست یافت؟ اینکه در رفتار ضابطان هیچ ضابطه ای جز قاعده اعتراف گیری به هر قیمت، حکفرما نباشد با کدام اصول اخلاقی، شرعی و انسانی سازگار است؟ بازجویان در تمام طول بازجویی بارها به مادر مرحومه ام که زنی مومنه و مادر شهید است ، با بدترین وجه ممکنه ، مورد فحش وناسزا و الفاظ رکیک قرار می دادند، همسر فداکارم، بارها برغم آنکه زنی مسلمان و مومنه و همسر شهید است( و با آنکه می دانستند من با همسر برادر شهیدم ازدواج نموده ام) به عنوان….. می نامیدند و خواهرن و نوامیس مرا به فجیع ترین وجه ممکن با لقب …. مورد دشنام و توهین قرار می دادند. این ابراز مکرر الفاظ ناشایست از مدافعین نظام اسلامی شامل حال برادر شهیدم نیز می شد و هدیه ی خانواده ما به مهین را منافق می خواندند.
آنان نه تنها برای ما، که برای مسئولان سابق و فعلی کشور نیز هیچ حرمتی قائل نبودند و بارها شاهد بودم که با فحاشی و الفاظ زشت و زننده از شخصیت هایی همچون حجت الاسلام سید حسن خمینی( به عنوان لپ گلی، بچه مزلف، و از نظر اخلاقی مساله دار و…)، آیت الله هاشمی رفسنجانی(فاسد و…)، میرحسین موسوی(دجال و…)، حجه الاسلام مهدی کروبی(فاسد مالی و اخلاقی و…)، حجت الاسلام سید محمد خاتمی( فاسد اخلاقی و با نام بردن از برخی زنان مسلمان ومتدین مدعی رابطه ایشان با آن زنان بودند) ، آیت الله موسوی خوئینی ها ( مفسد و… ) یاد می کردند. در حالی که حتی برخی از این افراد را در طول زندگی خود ندیده بودم، و می خواستند که سخنانی علیه آنها در دادگاه به زبان آورم. در خصوص آقایان کروبی و عبدالله نوری می خواستند واژه های سخیفی و ناشایستی علیه آنان در دادگاه به زبان آورم. در مورد آیت الله موسوی خوینی می گفتند که شما باید از ایشان در دادگاه اسم بیاورید و بگوید ایشان در به اصطلاح فتنه، نقش اصلی و محوری را داشته و صحنه گردان و طراح اصلی فتنه بوده است در حالیکه تاکنون هیچ گاه ایشان را ندیده ام. در این رابطه گفتنی است که در مودبانه ترین حالت ذکر نام این شخصیت ها، فی المثل جناب آقای هاشمی را همیشه “اکبر شاه” خطاب کرده و می گفتند که همه اینها را به زندان می آوریم. گویی اراده بازجو بالاتر از دستگاه قضایی و هر قانونی است چرا که حتی بازجویان مدعی بودند که احکام قضایی را نیز آنان صادر می کنند. شاید ذکر این نکته ضروری باشد که قاضی پرونده من(قاضی صلواتی) مطرح می کرد که اگر بازجویان از تو راضی باشند، شما را آزاد می کنم؛ که این خود موید میزان استقلال مقام قضا از ضابطین خود است.
به فشار برای اعتراف اخلاقی علیه خود اشاره کردم و اکنون برای آنکه سخنم را دقیق تر کرده باشم، شرح تنها یکی از جلسات بازجویی خود در یک سلول، درخصوص مسائل اخلاقی را بازگو می کنم باشد که این نمونه کثیف اعمال شده در حق من با معیارهای اخلاق و عدل و انصاف و رفتار و سیره علوی و نبوی سنجیده و تطبیق داده شود: باری دریک سلول کوچک بازجوها به سراغ من آمدند و گفتند که آیا تصمیمت را به اعتراف گرفته ای؟ پرسیدم که درچه خصوصی؟ گفتند در مورد مسائل اخلاقی، گفتند “همه مسایل اخلاقی که داری بگو و خودت را خلاص کن و هرآنچه از دیگران نیز می دانی بازگو کن”. آنها به دروغ خبر از مسایل اخلاقی برخی از زندانیان و مسئولان سابق نظام می دانند و ادعا می کردند که از فلان فعال سیاسی اعترافاتی در مورد روابط نامشروع اش گرفته ایم. بصورت مداوم مسائل مربوط به پرونده دیگران که یا با زور و فشار و شکنجه از آنان اخذ شده بود و یا اساسا کذب محض و دروغ بود را به هدف تخریب چهره ی آنان مطرح می کردندکه البته بعدها متوجه شدم که این حربه و شیوه کثیف بیت الغزل بازجویی از زندانیان سیاسی پس از انتخابات به ویژه چهره های سرشناس بوده است.( بطور مثال در خصوص یکی از چهره های برجسته و متدین اصلاحات، بارها مسائلی در خصوص ارتباط ایشان با زنان شوهر دار را مطرح می کردند)
در آن شرایط، که اصرار به اعتراف به داشتن رابطه ی نامشروع با دیگران ، جهت به اصطلاح خلاص کردن و پاک شدن من وجود داشت. هر چه قسم خوردم که به زنم پایبند بوده ام و گفتم که به رئیس تیم تان هم گفته ام طرح این مسائل هیچ مشکلی را حل نمی کند و وارد این اتهامات ناروا نشوید و بس کنید. پاسخ می دادند که ما می خواهیم تو اعتراف کنی تا نشانه صداقت و همکاری ات باشد و اگر روی کاغذ بنویسی و اعتراف کنی در حکمت تخفیف داده می شود و در غیر اینصورت برخوردها تندتر خواهد شد. آنها همچنین می گفتند که البته اعتراف تو به ما کمکی نمی کند چون ما همه چیز را می دانیم و این اعتراف فقط کمکی به خودت است. گفتند که می رویم و برمی گردیم و در این فاصله با فکر و حوصله و درنظر گرفتن عواقب، آنچه لازم است را روی کاغذ بنویس. به آنها گفتم که جوابم از اکنون روشن است که درنتیجه سیلی های محکمی بر صورتم فرود آمد پس از این مجادله بازجویان از سلول بیرون رفتند و من با خدای خود عهد کردم که در مقابل آنها کوتاه نیایم و هیچ چیز خلاف واقعی را نپذیرم و بر کاغذ نوشتم که “من هیچ رفتار و عمل غیراخلاقی نداشته ام”.
در فضای دلهره و انتظار، مدت مدیدی را منتظر ماندم تا بازجویان برگردند. پس از ساعتی بازگشتند و پرسیدند که آیا آنچه باید را نوشته ای یا نه؟ و من نیز بیان داشتم همان را که به شما قبلا هم گفته بودم نوشتم. کاغذ را از من گرفتند و خواندند. پس از خواندن کاغذ بازجویی، به من هجوم آورده و با مشت و لگد و سیلی به جان من افتادند و به خود و خانواده ام تا جای ممکن فحاشی کردند و پس از کتک کاری مفصل و تحقیر و توهین گفتند “به تو اثبات می کنیم که حرامزاده و ولدزنا هستی”.
این سخنان عصبانیت مرا نیز برانگیخت و به درگیر شدن من با آنان نیز منجر شد که البته نتیجه آن فرو کردن سر من در چاه توالت بود، آن چنان که کثافت های درون توالت به دهان و حلق من وارد و به مرحله خفگی رسیدم. سرم را بیرون آوردند و گفتند که می رویم و تا شب بر می گردیم و تو تا آن زمان وقت داری که به مسائل اخلاقی ات اعتراف و خودت را خلاص کنی. می گفتند که “باید کاملا توضیح دهی که با چه کسی در چه زمانی و در کجا و چگونه ارتباط داشته ای” و حتی از من می خواستند که در برگه بازجویی ام بنویسم که “در دوران کودکی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته ام”. بارها به تجاوز و استعمال بطری و شیشه نوشابه و چوب تهدید می شدم تا جایی که فی المثل بازجوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بیان می کرد که چوبی را در …. استعمال می کنیم که صدتا نجار نتواند آن را در بیاورد. و می گفت مسایلی در خصوص مساله دار بودن اخلاقی شماها به سایت ها سفارش داده ایم که به زودی در سطح جامعه بصورت بلوتوث یا سی دی منتشر شود. در شرح این واقعیت تاسف آوری که حکایت از فروپاشی نظام اخلاقی در میان ماموران منتسب به یک حکومت دینی دارد و یادآوری آن نیز برایم عذاب آور است به همین مقدار بسنده می کنم تا روشن شود که یک زندانی سیاسی محبوس در اوین برای اعتراف به ناکرده های خود تحت چه فشارهایی قرار می گیرد. و این پرسش را در برابر شما مطرح کنم که آیا وجود این برخوردها بدین مفهوم نیست که حکمرانان و حاکمان فعلی نظام جمهوری اسلامی در آزمایش عدالت اخلاق و انسانیت مردود شده اند؟ گرچه این وقایع بی سابقه نبوده و حتی افکار عمومی نیز با انتشار جریان بازجویی از همسر سعید امامی در سالها پیش بدان پی برده بوده اند اما جریان بازجویی ها از زندانیان سیاسی در سال ۸۸ نشان داد که آن واقعه یک تخلف موردی نبوده و اراده ای برای برخورد با این بی قانونی ها در کشور وجود ندارد. آنان بصورت مداوم بر این نکته پای می فشردند که ما به پشتوانه ی رهبری از هرگونه برخوردی برای رسیدن به هدف استفاده می کنیم و هیچ خط قرمزی برای رسیدن به اهداف خود نداریم و استفاده از هر روشی برای وادار سازی افراد و منتقدین به پذیرش القائات بازجویان در راستای حفظ نظام را مشروع بلکه واجب می دانستند.
مقام رهبری
برای آنکه از ذهنیت تیم بازجویی و فضای حاکم بر آن بیشتر اطلاع داشته باشید نیز سخنی را نقل می کنم که یکبار بازجو در جلسه بازجویی به من گفت و با زبانی آکنده از نفرت و خشم فریاد زد “حاضر بودم گردن هاشم آقاجری را بعد از سخنرانی همدان از پشت با دست های خودم می بریدم و حتی اگر پس از آن هفت بار اعدام می شدم راضی بودم، اما به خاطر مصلحت نظام و برای آنکه به پای نظام نوشته نشود این کار را نکردم و در مورد امثال تو نیز همینطور است.” آن بازجو می گفت که در قنوت نماز به جانب خدا استغفار می کند که نتوانسته است حکم او را اجرا کند و امثال ما را به خیال خود، به جهنم بفرستد.
البته به باور من این سخنان بازجویان ادعایی بی پایه بود چرا که آنان در واقع به هیچ ایدئولوژی اعتقاد نداشته و حتی به قرائتی غیر رحمانی و خشونت آمیز از دین نیز پایبند نیستند و تنها حضور در قدرت و بهره مندی از منافع آن و همچنین کینه و نفرت نهادینه شده در آنان است که انگیزه این افراد در ماموریت های غیرانسانی شان را تشکیل می دهد.
رهبر جمهوری اسلامی
دروغ همچنان که در فضای جامعه رواج پیدا کرده و ابزار حکمرانی گشته است در داخل زندان نیز ابزار کارآمد بازجویان است. مبنای حرکت بازجویان در تمامی مراحل بازجویی “دروغ و فریب” است به طور نمونه آنها در مورد وضعیت سیاسی کشور اخبار و تحلیل های کذب به زندانیان داده و سعی در تخریب روحیه آنان داشتند به طور نمونه پس از راهپیمایی روز قدس به سراغ ما آمده و می گفتند که “۵۰ نفر در در این روز به خیابان ها آمده و مردم آقای خاتمی را کتک زده و ما وی را نجات داده ایم”. و یا می گفتند که “خشم مردم از موسوی چنان است که یک گردان محافظ برای حفاظت از جان وی گذاشتیم که مردم او را نکشند”. در دادگاهمن ، عنوان شد که طی سفری به آلمان، آموزش انقلاب مخملین دیده ام ، در حالی که پاسپورت من سالهاست توسط وزارت اطلاعات توقیف شده و اساسا تاکنون هیچ گونه سفری به اروپا و کشورهای غربی نداشته ام. بازجویان تلاش بسیاری داشتند تا فضای سلول انفرادی را به صحرای محشر و دادگاه عدل الهی تعبیر کنند و می گفتند تصور کنید در روز قیامت هستید و باید به همه گناهان خود اعتراف کنید. البته تفاوتی را در نظر نمی گرفتند و آن این بود که در قیامت اعضا و جوارح انسان علیه او به سخن در می آیند اما در سلول انفرادی و تحت بازجویی و فشار جسمی و روحی، زندانی مجبور به اعتراف دروغ علیه خود نیز می شود بلکه از دستان بازجو و مشت های آهنین آنها رهایی یابد. برای بازسازی چنین محشری بارها متهمین در سلول های کناری را مورد کتک و ضرب و شتم قرار می دادند تا علاوه بر فشار روحی و شکنجه ی ما، ضجه های دردمندانه مضروبین، یادآور عذاب الهی در محشر کبری باشد.
آری چنین است رفتارهایی که در چارچوب حکومت ولایی و باتوجیه حفظ نظام با منتقدان و مخالفان انجام می شود و این موید این گزاره است که نظام مبتنی بر چنین قرائتی از حکومت دینی تحمل هیچ نوع مخالفت و اعتراض قانونی را هم ندارد. در حالی که اساس حکومت پیامبر به عنوان نمونه کامل یک حکومت دینی بر مدارا و مهربانی با مردم استوار بود همچنانکه در قرآن کریم می خوانیم:
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ. به برکت رحمت الهى، در برابر آنان (مردم) نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مى‏شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامى که تصمیم گرفتى، قاطع باش! و بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد. (آیه ۱۵۹ سوره آل عمران )
جناب آیت الله خامنه ای
اما آنچنانکه توضیح دادم، بسیار تحت فشار قرار گرفتم تا در دادگاه علیه خود، دوستان و مجموعه سیاسی که با آنها همکاری می کردم و بیشتر از همه، علیه جناب آقای مهدی کروبی که در جریان انتخابات دهم ریاست جمهوری از ایشان حمایت کرده بودم اعتراف کنم و می گفتند “باید اعتراف کنی تا حُر شوی و پس از آن برای اسلام شمشیر بزنی”.
در ادامه چنین فشارهایی و پس از۸۶ روز انفرادی و بعد از ۵۰ روز بی خبری مطلق، عدم دسترسی به تلفن و ملاقات با خانواده (که منجر به طرح این پرسش در رسانه ها شده بود که آیا عبدالله مومنی زنده است؟) پس ازانجام تمرین زیر نظر بازجویان برای اعتراف علیه خود روانه دادگاه شدم. درحالیکه نه اجازه داشتم وکیلی برای خود اختیار کنم و نه البته علاقه ای داشتم حتی با اختیار کردن وکیل – وکیل تسخیری و مورد تایید و هماهنگ با بازجویان- به دادگاهی مشروعیت بخشم که دفاعیه متهمش پیش از محاکمه به او دیکته شده است. بازجویان به دروغ به من گفته بودند که قبل از مهرماه (۱۳۸۸) بدون حکم از زندان آزاد می شوی و کافیست در دادگاه متن مورد نظر را بخوانی تا از بند رهایی یابی. من اما بدنبال آن نبودم که با اعتراف در دادگاه علیه خود، از زندان رهایی یابم بلکه تنها به دنبال آن بودم که از فشار روحی و جسمی شبانه روزی بازجوها و مشت آهنین آنها خلاصی پیدا کنم، تا لااقل هر روز با فحش های رکیک و ناموسی خطاب به خود و خانواده ام مواجه نشوم، تا برای پذیرش یک اعتراف دروغ سرم را داخل چاه توالت فرو نکنند، تا از ضرب و شتم های پیاپی و سیلی و مشت بازجو خلاصی یابم، تا تهدید مداوم به اعدام و اعمال روش های کثیف در بازجویی تمام شود، تا مگر داستان کثیف اعتراف کردن به انحرافات اخلاقی نداشته، پایان یابد. به این ترتیب بود که با دفاعیه ای که برایم آماده شده بود به دادگاه رفتم. در دادگاه تلاش کردم متن دفاعیه را به گونه ای بخوانم که مشخص باشد انشایی دیکته شده را از رو می خوانم. باید علیه خود اعتراف می کردم و متنی دیکته شده را که به مثابه کیفرخواست علیه خود بود به عنوان دفاعیه می خواندم، بدون آنکه اعتقادی به آن داشته باشم. باور کنید تردیدی وجود ندارد که حتی یک گناهکار نیز علاقه ای به اعتراف در دادگاه در برابر عموم ندارد.
اما تجربه زندان اوین و بازجویی های پرحاشیه ماموران وزارت اطلاعات، فرد را به آنجا می کشاند که حتی علیه خود به دروغ در دادگاه اعتراف کند و جالب این است که این اعترافات دروغ مبنای رای و حکم قاضی نیز قرار می گیرد. اگرچه من بارها در دوران بازجویی و بازداشت با فحاشی بازجوها خطاب به قاضی و دادستان نیز مواجه شدم؛ گویی که از نگاه آنها قاضی و دادستان در روند صدور حکم هیچ تاثیر و نظری ندارند و این آنها هستند که برای دستگاه قضایی کشور و کل نظام تصمیم می گیرند. در مورد عدم استقلال دستگاه قضا و مقامات قضایی نیز تنها به اولین جلسه ملاقات با دادستان جدید تهران یعنی آقای دولت آبادی اشاره می کنم. گرچه اوج فشار و شکنجه ها علیه من در دوره دادستان سابق تهران بود و ملاقات من با آقای جعفری دولت آبادی نیز پس از ۵ ماه بازداشت و برگزاری دادگاه صورت می گرفت و طبعا انتظار چندانی نداشتم اما بازجوی مربوطه پیش از انجام این ملاقات موکدا به من گفت که نیاز نیست چیزی از آنچه بر من رفته است به دادستان بگویم و تصریح داشت که “دادستان هیچ کاره است و همه کاره من هستم” بازجو به من گفت که در ملاقات با دادستان بگو “وکیل نمی خواهم” و در نهایت این ملاقات نیز در حضور بازجویی که تجربه شکنجه های چند ماهه او بیش از هر چیزی برایم ملموس و باورپذیر بود انجام پذیرفت و بدیهی است که در این شرایط سخنی برای گفتن با مقام قضایی باقی نمی ماند.
مقام رهبری
باید توجه داشت که آیا قدرت نمایی نهادهای امنیتی در برابر مردم و جایگاه بالادستی آنها در تصمیم گیری های مربوط به روند سرکوب و مهار و کنترل تحولات سیاسی اجتماعی نشان از کاهش مشروعیت حاکمیت نداشته و وابستگی حکومت به قدرت سرکوب را به ذهن متبادر نمی کند؟ و آیا این باور هنوز در ذهن حاکمان ما ایجاد نشده که راه حل استفاده از زور برای ادامه حکومت منسوخ شده است؟ و آیا اینان همچنان پاسخ مناسب برای اعتراض، مخالفت و حق خواهی را سرکوب می دانند؟
بیش از چهارصد روز از بازداشت من می گذرد و اندکی پیش از عید نوروز نیز که با وثیقه ای سنگین از زندان آزاد شده و به مرخصی کوتاهی آمدم، به دلیل نپذیرفتن اراده تیم بازجویی به ادامه اعتراف علیه خود و دیگران در خارج از زندان، به حبس بازگشتم. به آگاهی می رسانم من همچنان به اعتقاداتی که پیش از بازداشت داشته ام پایبندم و آنچنانکه توضیح دادم سخنانی را که تحت فشار در دادگاه روخوانی کردم، بیان اعتقاد خود نمی دانم.
جرم ما این بوده و هست که برای بهبود شرایط کشور اصلاحات و دموکراسی را مناسب ترین روش می دانیم و می خواستیم قدرت نامحدود نهادهای بازدارنده دموکراسی را محدود کنیم. پرسش من این است که آیا حمایت از خواست ملت ایران برای دستیابی به دموکراسی کیفری برابر با تحمیل رفتارهای غیرانسانی و ظالمانه دارد؟ آیا هنوز زمان آن نرسیده که بپذیریم بیان و باور هیچ فرد و یا جریانی نباید موضوع محاکمه قرار گیرد؟
و آیا انتظار اینکه در صورت ثبوت شکنجه، شکنجه گر محاکمه شود انتظار گزافی است؟ اگر به دنبال دفع عملی ظالم و رفع ظلم هستیم محاکمه شکنجه گران است که می تواند به تشویق راه های موثر و عملی برای اجرای عدالت بیانجامد و این کاستن از ظلم و استبداد است که می تواند زمینه ساز اجرای عدالت و قانون گردد.
در نهایت نمی دانم که این ظلم ها و شکنجه ها بر من و خانواده ام که گوشه هایی از آن روایت شد، با چه منطق و به چه قصدی انجام شده است و پاسخی نیز برای این پرسش نمی خواهم چرا که “صلاح مملکت خویش خسروان دانند”. اما آنچه می دانم این است که چنین رفتارهایی نه با عدالت و انصاف سازگار و نه با هیچ قانون وشرعی قابل توجیه است. امید که تشکیل یک کمیته حقیقت یاب، ما را از این ظلم های آشکار برهاند و لختی به سوی عدالت بکشاند.
وَلاَ تَرْکَنُواْ إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِیَاء ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ.
و بر ظالمان تکیه ننمایید، که موجب مى‏شود آتش شما را فرا گیرد و در آن حال، هیچ ولى و سرپرستى جز خدا نخواهید داشت؛ و یارى نمى‏شوید! (قرآن کریم آیه ۱۱۳ سوره هود)
والسلام
عبدالله مومنی
مرداد ماه ۱۳۸۹
زندان اوین

[/RIGHT]
 

alborz

Bench Warmer
Oct 18, 2002
1,445
0
#2
همسر محرم چگینی: می گویند سنگ قبر همسرت باید ساده باشد
Print This Post

همسرمحرم چگینی یکی از کشته شدگان بعد از انتخابات به کمپین بین الملی حقوق بشر در ایران گفت مقامات مسوول از پرداخت دیه به خانواده همسرش سرباز می زنند. او گفت درجواب درخواستش مبنی براینکه قاتل همسرش را می خواهد گفته شده که منتظرنباشد قاتل همسرش را به او معرفی کنند.

معصومه چگینی به کمپین گفت: « من هم چنان دنبال این هستم که قاتل شوهرم را پیدا کنم. من هنوز دیه را نپذیرفتم. من گفتم دیه را نمی خواهم به خاطر این که فاقد فرزند هم هستم، دیه همسرم به من تعلق نمی گیرد، ولی همان روز هم که به من پیشنهاد دیه دادند، گفتم دیه نمی خواهم. من قاتل همسرم را می خواهم. گفتند قاتل همسرت را به تو معرفی نمی کنند، منتظر این نباش که به تو قاتل نشان بدهند، ولی پدر ومادرش قبول کردند که دیه بگیرند.»

همسر محرم چگینی گفت: « ولی به آن ها چیزی داده نشد و اصلا پیگیر نشدند. اصلا جوابی به ما ندادند. من فقط آخرین باری که دادسرا رفته بودم، پدر و مادرش دیگر تصمیم داشتند که دیه را بخواهند. نزدیک دو سه ماه گذشته هنوز جوابی راجع به دیه هم ندادند. اصلا دیه ای به مانمی دهند فقط قاضی برگشت گفت هر چه قدر دیه مرد باشد می دهند، من نمی دانم چه قدر است. ولی هر چه قدر دیه مرد باشد. گفتند به والدینش تعلق می گیرد. پدر و مادرش گفتند دیه را می خواهیم. الان دو ماه است قرار بوده به ما زنگ بزنند بگویند به شما دیه می دهیم. آن هم را به ما ندادند. برگشتند گفتند این ها چند نفرند پرونده هاشان در دادگاه انقلاب است، باید آن جا بررسی بشود تا تصمیمی بگیرند به شما بدهند. ما هم گفتیم خوب باشد. بعد گفتند زنگ می زنیم، ما هم گفتیم بگذاریم آن جا بررسی کنند، ببینیم چه به ما می خواهند بدهند؟»

وی همچنین گفت که پس از مراجعه به به بهشت زهرا متوجه شده استکه تابلوی مزار وی کنده شده است: « پنج شنبه رفتیم بهشت زهرا دیدم تابلوی مزار همسرم را کنده و برده اند. وقتی به بهشت زهرا مراجعه کردیم، گفتند که ما این کار را نکردیم. بعد که پی جویی کردیم، دیدم دزد برده است. گفتند این اتفاق چند جای دیگرهم افتاده است. قطعه ۲۵۸ این مورد اتفاق افتاده است…. تابلو یک قطعه آلمینیوم بود. من نمی دانم چه قدر ارزش داشته که کندن بردند. ۲۰۰ هزار تومان آن را خریده بودیم. نمی دانم برای آن ها چه قدر ارزش داشته که آن را بریدن و بردند.»

به بنیاد شهید مراجعه کردیم، گفتند:” می توانید دوباره بگذارید. تابلو را ما دوباره دادیم بسازند. رفتیم گفتیم شما که این فرد را خودتان شهید اعلام کردید، شهید خودتان بوده، آمدید به ما پیشنهاد دادید، حالا چه دلیل دارد بروید تابلوش را بکنید؟ گفتند:” این کار ما نبوده؛ چون شهید بوده، اگر می خواهید می توانید تابلو را دوباره بگذارید.»

معصومه چگینی به کمپین گفت گمان می کند شعرسرقبر وی ممکن است خوشایند برخی نباشد: « … واقعا جوابی به من ندادند. انگار سر شعر روی سنگ مزار اقای چگینی را شما ندیدید شعرش جوری است که انگار به مزاج این ها نمی چسبد. من حالا نمی دانم فکرمی کنم به خاطر این که ما روی سنگ چگینی نوشتیم به کدامین گناه کشته شد؟ آن ها می***گویند شعری که نوشتید به شهید نمی خورد باید سنگ اش ساده باشد و شعری باشد که ما بخواهیم.»

وی به کمپین گفت: « من از حرف های بنیاد شهید متوجه شدم… چون گفتند سنگ اش هم باید ساده باشد. فقط مشخصات اش باید باشد. آن شعر به شهید نمی خورد. من فکرمی کنم شاید این جور که می گویند سنگ اش هم بردارند. دوست ندارند آن سنگ هم روی قبرش باشد. از کسانی که شهید خودشان اعلام کردند یکی بهمن جنابی است که در قطعه شوهرم است، یکی هم میثم عبادی است. آن ها سنگ ساده انداختند فقط اسم شان را نوشتند. الان دنبال این هستم، مطمئن شوم و چه کسی تابلوی مزار شوهرم را برداشته؟ من فقط می خواهم قاتل شوهرم را به من معرفی کنند.»

معصومه چگینی گفت بر سرمزار همسرش محرم چگینی شعر زیر نوشته شده است:

«بر سر سنگ مزارم بنویس/ زیر این سنگ جوانی خفته است/ با هزار حیف و دو چندان افسوس/ بنویس این جوان در حسرت دیدن یاری ماندن ات/ جلوی روز وفاتم بنویس/ روز قربان شدن عاطفه ها در چشم نگار/ روز پژمده شدن گل در فصل بهار/ روز اعدام جنون بر سر دار»
 

alborz

Bench Warmer
Oct 18, 2002
1,445
0
#3
کروبی حمله به منزلش را سازمان یافته دانست

مهدی کروبی با انتشار نامه ای سرگشاده خطاب به مردم ایران حملات اخیر به محل سکونتش را ناشی از ضعف و چند دستگی در هیات حاکمه ایران دانسته و تاکید کرده است که موضع او را تغییر نخواهد داد.

سحام نیوز، وب سایت خبری حزب اعتماد ملی که دبیرکل آن مهدی کروبی است، چهارشنبه نخستین واکنش رسمی این رهبر مخالفان را درباره آن حملات که به نیروهای بسیجی و لباس شخصی نسبت داده شده، منتشر کرد.

مهدی کروبی گفته است: "الحق که این عده قلیل روی شعبان بی مخ ها و اوباش درباری را سفید کردند و ورقی زرین بر کارنامه ننگین آنها افزودند. در شب های رمضان آداب شریعت را به نام ولایت منکوب کردند و روزه خود را با فحاشی افطار کردند."

گروهی از طرفدران دولت محمود احمدی نژاد آقای کروبی را یکی از "سران فتنه" می خوانند و خواهان محاکمه وی هستند.

مهدی کروبی می نویسد: "رای مردم خوردن و پرسش کنندگان را به گلوله بستن و منتقدان را به زندان انداختن و مطبوعات را دهان دوختن کم بود که رمضان و لیالی قدر را درجمهوری اسلامی سی سال پس از انقلاب اسلامی چنین به خیال تثبیت قدرت خود بی حرمت کردند."

آنکه از مردم برید راهی نخواهد داشت جز آنکه به چند قداره بند باج گیر دلخوش کند و این سرنوشت آنهایی است که زورگویی را جایگزین مردمسالاری می کنند و آرای مردم را کاغذ باطله می پندارند

مهدی کروبی

حملات به محل سکونت مهدی کروبی چند روز ادامه داشت اما شدیدترین آن یک روز پیش از راهپیمایی روز قدس اتفاق افتاد. بسیاری بر این باورند که مهاجمان درصدد بودند که از شرکت وی در راهپیمایی جلوگیری کنند.

مهاجمان شیشه های ساختمان را شکسته و به دیوار آپارتمان خانواده کروبی رنگ پاشیدند. آنها از گاز اشک آور نیز استفاده کردند.

سپاه محمد رسول الله تهران حمله به منزل کروبی را محکوم کرده و "مسببان این حاشیه سازی را افرادی خودسر و کاملا بی ارتباط با نهاد مقدس بسیج و سپاه" دانسته بود.

سرتیپ محمدرضا نقدی، رئیس بسیج مستضعفان نیز گفته بود: "ایجاد درگیری های ساختگی سناریوی دشمن است. آنها قصد دارند با ایجاد درگیری های محلی مردگان سیاسی فتنه گر را دوباره زنده و حزب الله را بدنام کنند."

آقای کروبی در این خصوص می گوید: "وقتی دیدند که نقشه های شان بر آب شد و حاصلی نبردند و با طرد و نفرت مردم ایران و جهانیان مواجه شدند طی اطلاعیه ای این عناصر را خودسر، بی تدبیر و بی بصیرت نامیدند."

خبری از تحت پیگرد قرار گرفتن عوامل این حملات منتشر نشده است

او ادامه می دهد: "عده ای خودسر؟ آری، عده ای خودسر که نیروی عظیم اطلاعاتی، امنیتی و قضائی و نظامی که مدعی کنترل جهان است از شناسائی و تنبیه آنها عاجز می ماند."

این رهبر مخالفان دولت که در گذشته رئیس مجلس ایران و در انتخابات سال ۱۳۸۸ از نامزدهای اصلاح طلب بود حملات را به ضعف جناح حاکم نسبت داده است.

وی می نویسد: "ما نیک واقفیم که در جناح دیکتاتورماب تمامیت خواه چنان یاس و ناامیدی، تفرقه و تشتت و سر در گمی و عدم برنامه ریزی ای حکم فرماست که بروز چنین رفتارهای ابلهانه ای از جمله نتایج همین یاس و ناامیدی است."

مهدی کروبی تاکید می کند که خط مشی او در اثر این وقایع تغییر نخواهد کرد و بر ادامه اعتراض مسالمت آمیز تاکید کرده است.

به گفته او: "طنز ماجرا اما آنجاست که این جماعت قلیل با چنین رفتارهایی سخیف، ساده دلانه گمان می برند که می توانند مهدی کروبی را با بی شرمی ها و اذیت و آزارهای کودکانه شان، در دفاع از مردم و آرمانهای انقلاب مایوس کنند."

بر اساس گزارش ها در حمله به منزل مهدی کروبی، سرپرست محافظان وی به شدت مورد ضرب و جرح قرار گرفت و در حالت اغما به بیمارستان منتقل شد.

آقای کروبی در نامه اش "از وظیفه شناسی و درایت" محافظین خود قدردانی کرده و می نویسد که سرپرست آنها، سرهنگ یاری، شدیداً مورد ضرب و شتم قرار گرفت و "اکنون در محاصره کامل قرار دارد و از دیدار و ملاقات و گفتگو و حتی مراجعه به پزشک قانونی برای گرفتن طول درمان محروم شده است."​
 

MohammadLin

Bench Warmer
Aug 9, 2004
1,696
0
#4
[ame="http://www.youtube.com/watch?v=vFbrArJDGNo&feature=player_embedded"]YouTube - ‫شهیدان شهر | Martyr's‬‎[/ame]
 

mowj

National Team Player
May 14, 2005
4,739
0
#5
یاداشت وارده / برای عبدالله که هنوز مومن است

بابک هاتفی: (به محمد صادقی و آرش بهمنی ، دو برادر و رفیق عبدالله که امروز ناگزیر در غربت ایام می گذرانند...) می خواهی سکوت کنی...حرفی نزنی...و فقط و فقط نظاره گر ایام باشی...اما مگر می شود...مگر می شود این همه ظلم و تبعیض را دید و دم نزد...مگر می شود از این رنجی که بر من و ما می رود سخنی به میان نیاورد...نه! نه! امکان ندارد...امکان ندارد نامه ی عبدالله مومنی را به رهبر جمهوری اسلامی بخوانی و از این همه ظلمی که بر او رفته است شکایت نکنی...نامه ی عبدالله شاید گوشه ای از آن ظلم بزرگ است که بر او و دیگر دربندان می رود...
عبدالله مومنی نامی ست که در دهه ی اخیر با جنبش دانشجویی ایران گره خورده است ، عبدالله یک اسم ساده بیشتر نیست و معنی اش میشود بنده ی خدا...اما این بنده ، بنده ی دیگریست...بنده ای که در طول عمرش رنج بسیار دیده و همانطور بالیده است...شهادت برادر دیده...بار مسئولیت خانواده به دوش کشیده و در جنبش اجتماعی نیز موازی زندگی شخصی همچنان استوار ایستاده است...
امروز ما مجید توکلی را شرف جنبش دانشجویی می نامیم...اما دروغ و ریا نیست اگر عبدالله هم این لقب پر معنا را به دوش بکشد...عبدالله مومنی چند سال عضو شورای مرکزی تحکیم بود و بعد از دریافت مدرک کارشناسی به ادوار پیوست و تا به امروز که نقش سخنگوی ادوار را بر عهده دارد...سخنگویی که جز حق نگفت و نمی گوید...پس بی جهت نیست اگر عبدالله را هم شرف جنبش دانشجویی بنامیم...
"چه تماشایی است
ضجّه ی ضحاکان از حنجره ی اوین!"
چندی پیش بود به گمانم در جمعی سخن از عبدالله به میان آمد و دوستی که توفیق ملاقاتش را در مدت کوتاه مرخصی پیدا کرده بود می گفت عبدالله را پیر کرده اند ، صدایش و چهره اش شکسته است و موهایش یکی در میان سفید شده است و این حکایت زندان است که جز فرسودگی هیچ به حاصل ندارد...
دهان انسان از حیرت باز می ماند در مقابل شجاعت عبدالله ، او اکنون در چنگال حاکمیت اسیر است اما هراسی ندارد و گفتنی هایش را می گوید : "امروز که به عنوان یک منتقد نظام جمهوری اسلامی در زندان اوین بسر می برم، بی مناسبت نمی دانم که در چند سطر مواضع سیاسی خود را طی یک دهه گذشته بیان نمایم. اینجانب در سال ۱۳۷۵ وارد دانشگاه شدم و در همان سال ابتدایی ، به عضویت انجمن اسلامی دانشجویان و متعاقب آن دفتر تحکیم وحدت درآمدم و تا سال ۱۳۸۴ که مدرک کارشناسی ارشد جامعه شناسی خود را از دانشگاه علامه طباطبایی(ره)اخذ نمودم به عنوان عضو شورای مرکزی و دبیر تشکیلات دفتر تحکیم وحدت،فعالیت کرده و از سال ۱۳۸۴ تا به امروز به عنوان عضو شورای مرکزی سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی(ادوار تحکیم وحدت) و سخنگوی آن مجموعه قانونی، در جهت پیشبرد دموکراسی و حقوق بشر، به فعالیت پرداخته ام. در دوران حضور در جریان دانشجویی، دغدغه اصلی من و همفکرانم تاکید بر استقلال نهاد دانشگاه از نهاد قدرت و احزاب و جریانات سیاسی و نقد حاکمیت در جهت همراهی با ملت ایران بوده است. من و دوستانم در مجموعه دفتر تحکیم وحدت معتقد بودیم که جنبش دانشجویی رسالت بستر سازی برای طرح مطالبات آزادی خواهانه و تاریخی مردم و دفاع از حقوق شهروندان ، فارغ از هرگونه گرایش و سلیقه آنان را بر عهده دارد و هم از این رو معتقد بودیم و هستیم که جریان دانشجویی به جای مجیز گویی قدرت و اصحاب آن، می بایست به نقد هرگونه ویژه خواری و امتیاز طلبی برای هر قشر و یا طبقه خاصی پرداخته، از حقوق احاد ملت از جمله زنان، اقلیت های مذهبی و قومیت ها دفاع نماید. از این رو در طول یک دهه گذشته همواره مغضوب قدرت و نهادهای امنیتی بوده و به همین دلیل، چندین بار طعم زندان و انفردای را چشیده ام، به گونه ی که با احتساب دوره ی اخیر، قریب به ۲۰۰ روز سلول انفرادی را تجربه کرده ام."
"عبدالله ! آسمان ها از عطر تو پر شده اند.
چشم هایت را در این هوای تازه بچرخان.
چنگ زدی در خواب پریشان ابلیس.
روز، روز توست!
می شناسمت؛ که مصیبت های جهان را تنگ در بغل گرفته ای."
عبدالله در زندان و زیر این همه شکنجه و فشار هم به دنبال سرفرازی ایران و خاکش هست : "باید توجه داشت که آیا قدرت نمایی نهادهای امنیتی در برابر مردم و جایگاه بالادستی آنها در تصمیم گیری های مربوط به روند سرکوب و مهار و کنترل تحولات سیاسی اجتماعی نشان از کاهش مشروعیت حاکمیت نداشته و وابستگی حکومت به قدرت سرکوب را به ذهن متبادر نمی کند؟ و آیا این باور هنوز در ذهن حاکمان ما ایجاد نشده که راه حل استفاده از زور برای ادامه حکومت منسوخ شده است؟ و آیا اینان همچنان پاسخ مناسب برای اعتراض، مخالفت و حق خواهی را سرکوب می دانند؟"
از کجای این همه غربت بگویم که تمامی ندارد...عبدالله و کسانی مثل او سرمایه های این آب و خاک اند ، ای کاش آنان که اینگونه رفتاری با این سرمایه ها می کنند بدانند که تبری بر ریشه ی خود می زنند...
عاقبت این روزها تمام خواهد شد ، مومنی و زیدآبادی و ملیحی و... از زندان بیرون می آیند ، پرندگان مهاجر به وطن باز می گردند اما روسیاهی برای آن کسانی خواهد ماند که چشم بر انسان و انسانیت بستند و راه محکوم به فنا را پیش گرفتند...
"عبدالله!
قهرمان آزمون های بزرگ!
تو با دست و دلی زنجیر شده ، جاری شدی..."
پی نوشت :
شعرهای آمده میان یادداشت تکه هایی از شعر "ابراهیم وار..." محمد صادقی است.
 

mowj

National Team Player
May 14, 2005
4,739
0
#6




مدرسه فمینیستی: نسرین ستوده ، به سال 1342 در خانواده ای از طبقه ی متوسط و مذهبی به دنیا آمد . از همان ابتدا عقاید مذهبی مادر و پدرش بر او تاثیر گذاشت . در اوایل دهه ی 70 خورشیدی تحصیلاتش را در رشته ی حقوق بین الملل و در دانشگاه شهید بهشتی (ملی سابق) به اتمام رساند . نسرین ستوده فعالیت های سیاسی اجتماعی اش را به عنوان تنها زن تحریریه ی نشریه «دریچه گفتگو» آغاز کرد. این نشریه با همکاری چند تن از افراد با گرایش ملی مذهبی اداره می شد
.




در اولین حرکت خود در زمینه ی حقوق زنان ، ستوده مجموعه ای متنوع از مصاحبه ها، گزارش ها و مقالات را برای هشت مارس آماده می کند تا در ویژه نامه نشریه دریچه منتشر شود اما پس از رد این مجموعه توسط سردبیر نشریه ، ستوده برآن می شود تا برای احقاق حقوق زنان مصمم تر گام بردارد .
نسرین ستوده درسال 73 با رضاخندان ازدواج می کند که ثمره ی این ازدواج دو فرزند یکی دختر (مهراوه، دختری 10 ساله) و دیگری پسر (نیمای 4 ساله) است . همسرش رضاخندان آنچنان که خود نسرین می گوید در بسیاری از سختی ها و ناملایمات زندگی مشترک شان ــ و حتی برای تحقق فعالیت های اجتماعی و حقوقی او ــ همراهی اش کرده است .
ستوده پس از آنکه مدرکش را در کارشناسی ارشد حقوق بین الملل از دانشگاه شهید بهشتی گرفت درسال 74 در آزمون وکالت شرکت کرد و قبول شد اما پروانه ی وکالت تا هشت سال بعد به او داده نشد . فعالیت های وی تنها در حوزه وکالت و دفاع از موکلان باقی نمی ماند ، ستوده از همان ابتدا روشنگری های اجتماعی و سیاسی خود را آغاز کرد و در اولین حرکت خود در جریان قتل های زنجیره ای و در جریان احضار بسیاری از دوستانش مصمم شد تا آنها را از شرایط حقوقی خود آگاه سازد، بنابراین در طی جلسات متفاوت با دوستانش جزوه هایی را تحت عنوان جرم سیاسی پخش کرد تا بدین ترتیب حقوق اولیه آنها را در هنگام احضار، یادآوری کند.
در دوران اصلاحات، گذشته از فعالیت های اجتماعی و حقوقی اش به فعالیت روزنامه نگاری در روزنامه های اصلاح طلب نیز مشغول شد که اولین مقاله او در زمینه حقوق زنان در روزنامه «جامعه» منتشر گردید. پس از دریافت پروانه وکالت، فعالیت حقوقی خود را به طور رسمی آغاز کرد. وی بسیاری از فعالیت های خود را در زمینه حقوق بشر و حقوق کودکان به صورت خستگی ناپذیر انجام داده است . یک سال بعد از دریافت پروانه ی وکالت، اولین موکل اش در زمینه زنان را پذیرفت و بدین ترتیب بعد از شکل گیری کمپین یک میلیون امضاء و جنبش گسترده ی زنان ، وکالت بسیاری از اعضای جنبش زنان و بویژه کمپین یک میلیون امضاء را نیز بدون کمترین چشم داشت مادی و به صورت رایگان، به عهده گرفت.
آشنا شدن او با شیرین عبادی در حوزه ی حقوق زنان باعث شد که ستوده بیشتر به زمینه فعالیت در حوزه ی حقوق زنان علاقه مند شود از همان جا بود که بحث زنان را در جلسات رسمی با همکارانش مطرح کرد ، گرچه این مباحث در ابتدا با استقبال کمی مواجه گردید اما نسرین ستوده مایوس نشد و به فعالیت خود در این زمینه ادامه داد . پس از آن و در طی این سالها با فعالان مختلفی در حوزه ی حقوق زنان آشنا شد که راه را برای قبول وکالت پرونده های فعالان حقوق زنان برای ستوده هموارتر کرد.
نسرین ستوده از اعضای هیت مدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان بود و در زمان تشکیل کمپین یک میلیون امضا نیز یکی از اعضای اولیه و از حقوقدانان برجسته و متعهد کمپین شد و اکثر فعالان کمپین که بازداشت می شدند به امید حمایت و پشتکار عظیم و صادقانه او، در دادگاهها حاضر می شدند. وی از آغاز بکار کمپین تا چند روز پیش که خودش نیز بازداشت شد بسیاری از پرونده های فعالان کمیپن را برعهده داشته است که اولین مورد آن در مراسم هشت مارس پارک دانشجو بود . بعد از تجمع 22 خرداد 85 میدان 7 تیر زنان ــ که به دستگیری و احضار تعداد بسیاری از شرکت کنندگان و سازماندهندگان آن تجمع تاریخی منجر شد ــ نیز همراه با شیرین عبادی و لیلا علی کرمی ، دفاع از اتهامات ایراد شده علیه فعالان حقوق زنان در این تجمع را بر عهده گرفتند .
فعالیت های حقوقی نسرین ستوده و برعهده گرفتن بسیاری از پرونده ها ی فعالان جنبش زنان که تا قبل از دستگیری اش ادامه داشته است باعث گردید که در سال 2008 سازمان بین المللی حقوق بشر ایتالیا که یک موسسه ی غیر دولتی در زمینه ی حقوق بشر است جایزه بین المللی حقوق بشر ایتالیا را به نسرین ستوده اهدا کند. مراسم اهدای این جایزه ۱۰ دسامبر( ۲۰ آذر)، روز تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر و روز جهانی حقوق بشر در شهر میرانو در ایتالیا برگزار شد، اما متاسفانه نسرین ستوده هنگام عزیمت برای دریافت جایزه، ممنوع الخروج شد.
در جریان انتخابات 1388، وی به همراه بسیاری از فعالان جنبش زنان، «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات» را شکل داده و در مبارزات انتخاباتی تلاش کردند تا مطالبات زنان را در سطح عمومی و با کاندیداها، مطرح سازند. پس از انتخابات نیز وی تعهدش را به حقوق برابر و حق انتخاب هم وطنانش با همراهی و همگامی با همگرایی سبز جنبش زنان نشان داد.
گذشته از قبول وکالت فعالان جنبش زنان، نسرین ستوده تاکنون پرونده بسیاری از فعالان سیاسی و نیز پرونده های کودک آزاری و اعدام کودکان زیر 18 سال را هم تقبل کرده، و نیز وکالت برخی از افرادی را که پس از حوادث انتخابات ریاست جمهوری سال 88 به اعدام محکوم شدند برعهده گرفته است.
در تاریخ 13 شهریور چند روز پس از تفتیش محل کار و منزل اش، نسرین ستوده به دادسرای ویژه مستقر در زندان اوین، احضار می شود که پس از مراجعه به آن دادسرا، به اتهام تبلیغ علیه نظام و تبانی برای بر هم زدن نظم، بازداشت و به زندان اوین منتقل می شود .
 

Zob Ahan

Elite Member
Feb 4, 2005
17,481
2,233
#7
Israel-Palestine: Time to Move Beyond a US-Centred Approach (Freeman) »
Sep 09 2010

Iran Exclusive: The Escalating Battle With Ahmadinejad

Posted by Scott Lucas in Uncategorized
Last month two leaders of the Motalefeh (Islamic Coalition) Party, Habibollah Asgarowladi and Mohammad Nabi Habibi, requested a meeting with President Ahmadinejad. The discussion soon went beyond polite regards: Asgrowladi and Nabi Habibi told Ahmadinejad that he was “the biggest cause” of the improved position of the Green Movement in Iranian society.
The leaders of Motalefeh — which has been a conservative mainstay of the Islamic Republic since its formation — went further. They asked Ahmadinejad, “Who was the first person to chant, ‘Marg bar Velayat-e-Faqih’ (Death to Clerical Supremacy)?”
The President said nothing. Asgarowladi and Nabi Habibi continued, “You.” In Ahmadinejad’s televised debate with Mir Hossein Mousavi in the 2009 campaign, they explained, the President had equated the fate of the Revolution with his own. Ahmadinejad had put himself above everyone, even the Supreme Leader, and the Islamic Republic.
The meeting might seem extraordinary, but it is only one more incident in the battle against the President — a battle that, at the moment, is not being led by the Greens or the reformists but by conservatives who are disillusioned with the state of Iran and with Ahmadinejad’s personal approach to politics.
Since January, we have documented the escalation of that battle, to the point where key conservatives such as Speaker of Parliament Ali Larijani and 2009 Presidential candidate Mohsen Rezaei have been involved in discussions of how to limit or even replace Ahmadinejad, on a daily basis. Defenders of the President, inside and outside Iran, will argue that this is only the normal rough-and-tumble of politics and that the Government as well as the regime is secure.
We’re not so sure. From sources inside Iran, we get the picture of rising rather than falling difficulties.
Prices are now increasing, in some cases soaring, across a range of essentials. This week it was reported that electricity bills have risen for some consumers in Tehran by five times. Water has become more expensive. Lamb, which sells for about £10 per kilogramme ($7 per pound) in Britain, is £15 per kilogramme ($10.50 per pound) in Iran, with its lower level of wages.
Sources report that the cultural atmosphere is increasing turning against the “Islamic Revolution”. The disappointment and anger is not translating into open political activity. Instead, amidst the repression and sense of crisis, there is a lethargy. Young people are looking to emigrate, and university students are seeking visas to study abroad.
This summer, the rift had opened not only between the President and Speaker of Parliament Ali Larijani but also between Ahmadinejad and the head of Iran’s judiciary, Sadegh Larijani. In separate meetings with the Supreme Leader, Ali and Sadegh each said that the President was not popular and continued, “Please believe it. Don’t support him.”
Ayatollah Khamenei insisted, “No, this is not the situation.” He told the Larijanis that there must be co-operation and said that he would hold a meeting at the start of Ramadan.
Ali Larijani replied, “My heart is not in it.” Khamenei responded, “This is a religious duty.”
As we noted in detail at the time, the Supreme Leader did chair that discussion with Ahmadinejad and the two Larijanis, following this with a public speech invoking “unity”. A few days later, Ali Larijani and Ahmadinejad gave a public show of reconciliation.
Soon, however, that display broke down. Ahmadinejad’s appointment of special envoys for international affairs led to dispute with Foreign Minister Manouchehr Mottaki, who had previously kept quiet over the political tensions, and opened up the space for renewed criticism by the President’s opponents in Parliament and the conservative media. The fragile economic situation offered the platform for a gradual renewal of criticism by Ahmadinejad’s foes.
And so it was that, only a few weeks after his dramatic intervention and loud proclamation of “unity”, the Supreme Leader was once more — at the behest of his officials and politicians — having to rebuke Ahmadinejad. This was not only over foreign policy but over the President’s economic management, including privatisation and handling of imports.
Is that enough to hold the Government together for some more months? Another story….
Last month Mohsen Rezaei — former commander of the Revolutionary Guard, Secretary of the Expediency Council, 2009 Presidential candidate — met the Supreme Leader. Rezaei requested, “Please let us carry out the unity plan,” by which he meant support of a combination of leading politicians and officials that would curb and possibly put aside Ahmadinejad.
The Supreme Leader asked, “Will this include [opposition figures Mir Hossein] Mousavi and [Mehdi] Karroubi?”
Rezaei paused for a very long moment and then said, “Maybe.”
Khamenei was quicker in his response, “No.”
So, as our sources summarise, “Iran is in a cul-de-sac.” Most of the population is dispirited and apathetic about politics; they see no care for them from the Government, no benefit in the Republic, no use in pursuit of “reform”.
Meanwhile, the establishment is increasingly fragmented. Ahmadinejad is in political difficulties, facing heavyweight challenges from the Parliament and possibly from Iran’s judiciary, but he can still rely upon the security services and his allies still dominate the Ministry of Intelligence.
Perhaps most importantly, the Supreme Leader still has not pulled the trigger on his President. There have been times when it appeared Ayatollah Khamenei might do so. for example, last summer in the dispute over Ahmadinejad’s power play for Iran’s ministries and his insistence on keeping Esfandiar Rahim-Mashai, now Chief of Staff, by his side. It appears, however, that Khamenei is still acceptingalbeit without satisfaction and with a great deal of concern — “the devil he knows” rather than the devil he doesn’t. He cannot accept a political coalition which — without Ahmadinejad — might have to reach out to reformists and the opposition to bring a semblance of stability.
I suspect Ahmadinejad and his allies not only know that but are playing upon that. For the Supreme Leader’s rebukes of his President have not brought the downfall of the controversial Rahim-Mashai. They have not brought a retraction of the President’s foreign policy move with his appointment of special envoys, including the same Rahim-Mashai. They have not even brought a shift in Ahmadinejad’s economic approach.
This is turning into quite a contest. For at the end of the day — assuming that the conservatives who dislike the President do not put the white flag — both the President and the Supreme Leader cannot emerged unbloodied. Either Ahmadinejad must be publicly limited or the weakness of Khamenei’s claim of a “velayat-e-faqih”, as the Motalefeh leaders foretold in their meeting with the President), will have been exposed.
On to the next round….
 

Zob Ahan

Elite Member
Feb 4, 2005
17,481
2,233
#8
Iran Exclusive: The Escalating Battle With Ahmadinejad »
Sep 09 2010

Iran Special: Abdollah Momeni Writes Supreme Leader About His Detention & Torture

Posted by Scott Lucas in Middle East & Iran
Abdollah Momeni is a student activist who was detained and taken to Evin Prison within days of the June 2009 Presidential election. Last November, he was
sentenced to eight years in prison; the term was reduced on appeal to 4 years and 11 months.
Momeni is currently in Ward 350 of Evin, maintained for political prisoners. This letter to Ayatollah Khamenei was written in August and smuggled out of the prison. It has been published in Persian and in English by the International Campaign for Human Rights in Iran.
In the Name of God
Ayatollah Khamenei
The Leader of the Islamic Republic of Iran
During one of my days in detention at Evin Prison, I had the opportunity to hear a televised speech by you. You spoke of the importance of opposing injustice and the need to observe fairness and justice (23 June 2010). That day, I decided to write a letter addressed to you, thinking that perhaps the news about detention centers does not reach you. So you may not know that besides Kahrizak [the site of abuses and killings just after the 2009 elections], at Evin Prison too prisoners are not given even minimal rights, and are subjected to the severest forms of physical and psychological abuses, which are exerted with the aim of character assassination and coercing false confessions.
Further, given that I heard that during the time when I and others like myself were facing the worst kinds of torture intent on forcing us to confess to crimes we had not committed, you took the opportunity at the Prayers on the occasion of Eid al Fitr [September 2009] to say, “Whatever accused persons say about themselves in court is credible.” This is why I decided to write a letter and describe the torture, illegal, and un-Islamic treatment which I have received in prison, so that perhaps I can receive an answer to this question: “Are confessions extracted through the use of such inhumane and unethical methods valid in your view or not?” And so, in the hopes of establishing a truth commission to investigate what I have faced during my incarceration, interrogation, and court hearings, and as a person accused and imprisoned by the Islamic Republic of Iran during your rule, I will recount my experiences. At the same time, I hope that the recounting of these experiences will not end in increased pressures and difficulties during my stay in prison.
Supreme Leader
Today I am in Evin Prison, because I have been identified as someone who is critical of the Islamic Republic of Iran. As such, it is not irrelevant for me to recount my political views and activities over the last decade. I entered university in 1996 and in the same year joined the Islamic Student Organization and then was elected to Office to Foster Unity (Daftar-e Tahkim-e Vahdat) and was a member of the Central Council and served as the Secretary of Tahkim until 2005 when I completed my Masters studies in Sociology at Allameh Tabataie University. From 2005 to the present I have served as a member of the Central Council of the Alumni Organization of University Students of the Islamic Republic (Sazeman-e Danesh Amookhtegan-e Iran-e Islami—Advar-e Tahkim-e Vahdat). I was the spokesperson for this legal organization, which works toward the advancement of democracy and human rights.
During my time as a university student, my colleagues and I were most concerned with the independence of the institution of higher education from the centers of power and political parties and groups, as well as providing criticism of the state in an effort to support the people. My friends and I at the Office to Foster Unity believed that the mandate of the student movement was to facilitate the development of an environment where the historic demands for freedom of the people could be articulated and civil rights defended, despite one’s political and ideological beliefs and leanings. As such, we believed and continue to believe that the student movement should not sing the praises of the power structures and those in power, rather it must offer criticism of those who take advantage of their power, no matter what their background, and it must defend the rights of the people, including women’s rights and the rights of ethnic and religious minorities.
For this reason over the past decade, I have been targeted by those in power and security forces and as a result have experienced prison and solitary confinement on several occasions. Taking into account this arrest, I have spent nearly 200 days in solitary confinement. While my previous incarcerations were not free of pressure and torture, this recent arrest was a different experience, I believe that informing the public and officials about the atrocities of this latest experience is of greatest importance.
Supreme Leader
Beatings, verbal abuse, and degradation and illegal treatments started at the very moment of my arrest. During my arrest, tear gas was used, which prior to this had only been used in the streets and open air. Breathing tear gas in a confined space made me feel as if I were choking and rendered me unable to move. Still, the security officials did not stop at that. With great spite and hostility they began to beat me, punching and kicking me, so that they could turn me over to their superiors at Evin Prison with a bloody nose, mouth and bleeding teeth and shackled arms and legs. Interestingly enough when I objected to the treatment I received by vowing to launch a complaint against the approximately 20 security officials [who had come to arrest me], they responded with profanity and vile curses against myself and the judge.
Of course this was just a warm-up for the start of my interrogations, where interrogators targeted my body and spirit. From the very beginning, I was faced with this constant proclamation that “the regime has suffered a crack” and the constant promise that “you will all be executed”. The anticipation of the realisation of this promise haunted me for some time and kept me wondering when and if my life would come to an end, especially on the many occasions either during the day or in the middle of the night when, without any explanation, I would be taken from one cell to another or from one ward to another. During the 86 days I spent in solitary confinement I never saw the color of the sky. During the 7 months of my detention in the security wards of 209 and 240 I was only allowed to go into the courtyard on 6 occasions. After my time in solitary confinement and the end of my interrogations and my court hearing, I was only allowed to contact my family every two weeks—calls that lasted only a few moments and during which my interrogator was present.
Allow me to describe the first days of my detention. After being arrested in the manner described above, I was transferred to solitary confinement–cell 101 in Section 209 of Evin prison. Upon entry into the cell I noticed that there were feces under the carpet in the room, so I objected. I was told, “You are not worthy of anything better than this.”
After two days in Section 209, I was taken to Section 240 and transferred to the charge of the Ministry of Intelligence . After this, the conditions of prison became even more difficult and increasingly inhumane. Contrary to the regulations adopted by the Sixth Parliament, and the orders of Ayatollah Hashemi Shahroudi, which required that two solitary confinement cells be combined into one to allow for extra space for prisoners, it seemed that in this Section each cell was divided into two cells reducing space and measuring 1.6 meters by 2.2. The width of the cell was shorter than my height and I could only lay down in one position. There was a metal bucket placed over a sewage hole, to make a makeshift toilet where we could relieve ourselves. A water faucet was placed over this makeshift toilet so that the prisoner would not have to be brought out of his cell for basic needs. Unfortunately, the positioning of this tomb-like cell, which benefited from the deathly silence of the ward, was such that the Qiblih [the direction of prayer] was in the same direction as the makeshift toilet and the distance between this toilet and my prayer position was only a few inches. There was also a light projector which was on 24 hours a day, so as to prevent prisoners from even imagining a good night’s rest. Enduring solitary confinement and difficult and lengthy interrogation sessions was something I had to become accustomed to. But along with solitary confinement, repeated sleepless nights resulting from lengthy interrogation sessions, being forced to stand on one foot for lengthy periods, enduring beatings and being slapped repeatedly were the preferred options in our Section during those days. The pressure and being taunted by interrogators for having refused their demands was so great that at times I would pass out during interrogation sessions.
The iron fist of interrogators would also result in my passing out. On several occasions the interrogator in charge of my case strangled me to the point of me loosing consciousness and falling to the ground. For days following these strangulations, I suffered such severe pain in the neck and throat area, that eating and drinking became unbearable. Of course, the negative impact of torture is not something which prisoners such as I have to contend with alone. At times, the interrogator himself suffers as a result of inflicting torture. I remember during one of my interrogations, after receiving repeated blows to the mouth, the interrogator, who would hit me with the back of his hand, noticed that his fingers had suffered cuts as well.
Interrogators even used my screams and cries which resulted from the beatings I was receiving to taunt other prisoners. Later I heard from some prisoners that during their interrogations, which were purposefully scheduled at the same time as mine [in a different room], they could hear my squealing. It seems that my screams were used to inflict emotional pressure on others.
Based on this account, it is inevitable that the interrogations had only one aim: to break the prisoner and force him to confess to what it was the interrogator wished. When we asked why it was that they used such methods to extract such confessions, we were told, “According to the founder of the Islamic Republic the preservation of the Regime is the foremost obligation”.
In the first month my interrogators would constantly say that “blood has been shed, the regime has suffered a crack, and many of you will be executed” and “ the regime is the plaintiff against you”. During interrogations, whenever I did not respond in accordance with the “ will of the interrogator”, or as he put it “in line with the interests of the regime”, I was told that either I had “to respond as we want you to, or you have to eat and swallow your interrogation form”.
This was not a threat. After refusing these demands, they would force feed the interrogation forms into my mouth. Interestingly enough, once during the month of Ramadan I was forced to eat the interrogation form while I was fasting. Well, when beatings and cursing are routine during the holy nights of Qadr and these nights are not honoured, then it is no wonder that all other behavior is to also be expected.
Ayatollah Khamenei
From the start of the interrogations, I was forced to write against my friends and those close to me and when I resisted, besides being beaten and slapped repeatedly, I was given this response by the interrogator, “You have to write against others so that your own notorious personality is demoralised. ” Perhaps this logic, which was intent on demoralising and breaking me, justified their insistence that I confess to sexual relations and indiscretions which I had not had. When I objected that these accusations were not true, and insisted that I could not implicate myself in a false confession, I would receive beatings and insults and would be told, “We will bring a prostitute to your court hearing to confess against you and say that she had illegitimate sexual relations with you.”
Witnessing the expertise of the interrogators of the Islamic Republic, who are referred to as the unnamed soldiers of the Mahdi (the Messiah), in their use of vulgarities which I could never bring myself to repeat within this letter and some of which I had never heard before, was indeed a painful experience for me. In the continuation of these same interrogation sessions, the interrogator would say, “We will do something to you so severe, that when you hear the name of Section 240 outside of prison, your body will begin to convulse.” I would ask myself, how can a security agency utilize such strategies intent on inflicting fear and such threats to ensure the security of a nation, and what will be the end result of such strategies and tactics? How can you reach justice, by relying on the tactics intent on character assassinations of prisoners as a link in a cycle of torture and repression? How do the standards of forcing false confessions through any means possible in the behavior of law enforcers, correspond with religious, human rights or ethical standards?
In the entire process of interrogation, my interrogators took several opportunities to use derogatory terms and vile language in addressing my late mother, who was a believer and the mother of a martyr. They addressed my wife as a – – – – -, despite the fact that she has sacrificed much, is devoutly religious and was formerly married to my brother who was martyred in the War [and whom I married in line with tradition and custom]. They addressed my sisters and other female relatives in the most vile of manners, by calling them – – – – – -, and insulted them on numerous occasions. The constant use of these derogatory terms and foul language by those who present themselves as the defenders of the Islamic Regime also targeted my martyred brother — our families sacrifice for our nation– whom they addressed as a hypocrite and enemy.
Not only are interrogators disrespectful toward ordinary prisoners, they disrespect former and current government officials. On many occasions I witnessed how they used insulting and derogatory terms to address officials such as Hojatoleslam Seyed Hassan Khomeini (as a cheeky child, with morality issues) Ayatollah Hashemi Rafsanjani (as corrupt), Mir Hossein Mousavi (as the imposter and Islamic Anti-christ), Hojatoleslam Mehdi Karroubi (immoral and corrupt) and Hojatoleslam Mohammad Khatami (immoral and, by naming some pious women, they would claim that he was involved in relations with them), and Ayatollah Mousavi Khoiniha (seditious). Despite the fact that I had not even met some of these officials, they wanted me to speak against them in court. With respect to Mr. Karoubi and Mr. Abullah Nouri, they wanted me to use foul language against them in court. With respect to Ayatollah Mousavi Khoiniha, they told me to mention in my court hearing by name and say that he had played a central role in the recent unrest and had served as the main coordinator and director of these developments.
It should be noted that in the most polite of references to these individuals and figures, the interrogators would still address them disrespectfully. For example, they referred to Mr. Hashemi (Rafsanjani) as “Akbar Shah” and vowed to imprison these former and current officials as well. It seems as if the desire of the interrogator pre-empts the wishes and will of the judiciary as well and is more powerful than the law. Interrogators claimed that they were in fact the ones who issued court rulings. Perhaps it is important to note that the judge in charge of my case (Judge Salavati) had explained to me that “if the interrogators are satisfied with you, we will free you”. This statement in and of itself reflects the level of independence enjoyed by judges and court officials.
I pointed to pressures intent on forcing me to confess to sexual relations and crimes implicating myself. In order to be precise, I will describe one of my interrogation sessions focused on such issues, which was conducted in a cell. Perhaps this vile example of the pressures I faced can be measured and compared to ethical standards, standards of fairness, and standards of religious piety and the path of Islam. On one occasion interrogators came to me in a small cell and asked, “Have you decided to confess?”
“In relation to what issue?” I asked.
“Your sexual indiscretions,” they replied. “Tell us about all of these indiscretions, and take the pressures off yourself, and also tell us about all the indiscretions of others you know about.” They told me untruths about the sexual indiscretions of some of the other prisoners, including former government officials, and claimed that some political activists had confessed to having illegal sexual relations. Later I found that this was a dirty tactic which the interrogators greatly relied on. These tactics were especially used after the election and, in particular, in efforts to pressure the better known figures they had arrested. For example, they claimed that one the leading reformist figures repeatedly had relations with married women.
Under those conditions, where there was intense pressure on me to confess to having illegitimate relations, so that I could help myself, I kept insisting that I had been faithful to my wife. I explained that I had told the head interrogator that these tactics would not resolve any problems and that you should not enter into these types of allegations in interrogations. They replied by claiming that they wanted me to confess so that I could demonstrate my honesty and willingness to be cooperative. If I write these confessions down on paper, they claimed, I would receive a reduced sentence in court. Otherwise, they insisted “we will intensify pressures.” They further claimed that my confession in this respect was of no use to them because “we know everything already and this confession will only help your own case”.
They said that they would leave me be for a while, but that they would return, and advised me to use the time to give their demand some thought while keeping in mind the consequences of not complying and to therefore write what is being requested of me. I explained that my response was clear and so they slapped me forcefully several times. They left the cell, and during my time alone, I vowed to God that I would not succumb to these pressures and would not write anything in contradiction but the truth. I wrote, “I have not had any sexual indiscretions” on the interrogation form they had left behind.
With great anxiety I waited for their return. After a while they returned and asked if I had written what I was asked to write. I explained that I had written what I had previously told them I would write. They took the interrogation form and read it. They stormed toward me and began kicking, punching, and repeatedly slapping me. They cursed at me and my family and after a good beating, while cursing at me and belittling me, they said, “We will prove to you that you are a bastard child and that you are the result of illegitimate relations.”
These words made me angry and I responded by fighting. They forced my head down the toilet. They shoved my head so far down the toilet that I swallowed feces and began to choke. They pulled my head out of the toilet and said that they would leave and come back at night and that I had been provided this time to confess to my sexual indiscretions. They claimed that I had to “explain fully who I had had sexual relations with, when, how and where”. They even demanded that I falsely confess to being raped as a child. On many occasions I was threatened with the prospects of being raped with a bottle or a stick. This was so extreme that, for example, the interrogator of the Ministry of Intelligence of the Islamic Republic would vow that he “we will shove a stick in your rear so far that even 100 carpenters won’t be able to extract it”. He would also claim that: “we have informed some web-based sites about your sexual indiscretions and these details will be widely distributed via Bluetooth and CDs”.
In this description of what I have endured lies a regretful truth, which demonstrates that the officers and law enforcers of a regime that claims to be based on religious principles, have indeed lost their moral compass. Remembering the details of all of this is indeed a tormenting exercise for me in and of itself and I will not delve further into these details. I only want to demonstrate what kind of pressures a prisoner in Evin must face before he agrees to confess to crimes that he has never committed. I only want to ask, given these tactics and treatments, haven’t the law enforcement officials and the rulers of the current government of the Islamic Republic failed the test of justice, morality, and humanity?
This is not the first time such things have happened, and public opinion had understood these realities when the tactics used in the interrogation of Saeed Emami’s wife were revealed. [Saeed Emami was a Deputy Minister of Intelligence who was charged with the murders of dissidents in 1999 and supposed committed suicide in prison.] These latest incidents, however, and the methods used in the interrogation of political prisoners following the elections in 2009, demonstrate that what Saeed Emami’s wife endured in interrogation was not an isolated event [by the security system], rather they demonstrate the lack of intent in stopping and ending these illegal actions in our nation. My interrogators would constantly insist, “With the support of the Supreme Leader we are intent on using any means for achieving our goals and we recognize no limits in reaching our aims. We will use all strategies to force critics to accept what we tell them, and we are doing this toward the aim of defending the regime. Not only are these tactics legitimate, they are obligatory.”
Supreme Leader
….It is clear for me that these interrogators do not adhere to any ideology or religion, and it is only their own presence in the power structure and the benefits derived from this presence that motivates them, as well as the hatred they harbuor within, which justifies their commitment to carrying out such inhumane assignments.
Leader of the Islamic Republic
Lies have become customary in our society and they are in service to the rulers. In prison too they are used as tools by the interrogators. Lies and deception serve as the basis for all strategies employed by interrogators. For example, with respect to the situation and atmosphere in society [following election unrest], the interrogators would feed lies and false analysis to prisoners intent on demoralizing them and their spirits. For example, after the Qods Day demonstrations [September 2009] they came to us and claimed, “Only 50 people had come to the demonstrations and that Mr. Khatami had been beaten up by the public only to be rescued by security officials.” Or they would claim that the public was so angry with Mousavi that his security detail had to be expanded that the public would not take to murdering him. In my own court hearing for example, it was mentioned that I had traveled to Germany to take part in a training on how to bring about a velvet revolution designed to overthrow the state. This claim was made despite the fact that my passport had been confiscated by the Ministry of Intelligence several years ago and I have never travelled to any countries in the West.
The interrogators worked hard to claim that the solitary confinement cell was indeed Paradise and their courts were the court of divine justice, and they would insist that we should confess to our crimes like we would on Judgement Day and in the presence of God. The difference is that on Judgment Day others speak against the person, but in solitary confinement and under the pressure of interrogation and under physical and emotional pressure it is the prisoner who is forced to falsely confess against themselves so that perhaps they could free themselves of the iron fists of the interrogators. To recreate such a paradise, the interrogators would on many occasions beat prisoners in adjoining cells, so that besides our own pressures and beatings and tortures, we would have suffer through the painful screams of those being assaulted—and in this way they wanted to remind of divine suffering in this paradise of theirs.
These are the treatments that are doled out to those who are critical or opposed to the regime. All this treatment is carried out in the framework of a religious regime, justified by claims of protecting the state. And such a regime, with this type of religious interpretation, does indeed not leave any space for the expression of objection or opposition — even opposition or criticism expressed within the limits of what the law allows. This is happening despite the fact that the rule of the Prophet Mohammad was based on tolerance and kindness toward the public.
Ayatollah Khamenei
As I have described, I was under great pressure to confess in court against myself, my friends and colleagues within various groups and political institutions with which I was involved or with which I had relations. In particular, I was pressured to provide false testimony in court against Mr. Mehdi Karroubi, whom I had supported during the tenth presidential election.
Following these abuses, 86 days in solitary confinement and 50 days of being completely out of touch with the outside world, lack of access to my family, lack of phone privileges or visits (which resulted in everyone outside of prison wondering whether I was actually still alive), and after practicing my lines with the interrogator to ensure I made statements implicating myself, I appeared for my court hearing. I appeared in court despite the fact that I was not allowed to have a lawyer of my own choosing representing me. I was not interested in giving the impression that the court hearing was indeed legitimate by accepting the services of a public defender — a defender who would have to be fully approved by interrogators and who I would be required to fully cooperate with. This was a court after all, where my testimony was dictated to me by my interrogators beforehand. The interrogators had falsely promised me that if I read the testimony they had prepared during my court hearing, they would release me by the end of September 2009.
But freedom was not my motivation for reading their statement in court and implicating myself in confessions. I was only looking for a way to free myself of the constant physical and emotional torture that was being inflicted upon me in prison. I was seeking to free myself from the iron fists of the interrogators. I was hoping that in this way I could avoid starting each day with the vilest insults launched at me and my family. I was hoping that I would not have my head jammed into the toilet bowl in order to extract a false confession. I was hoping to free myself of the constant beatings, punches, kicks, and slaps of the interrogator. I was looking to free myself of the constant threats of execution and other promised acts of violence against me. I was hoping to put an end to the dirty tactics used to force me to confess to sexual indiscretions I had not committed.
It was such that I went to court and read the statement that the interrogators had prepared for me. In court, I tried to read the statement, so it would be readily apparent that it had been dictated to me. I had to confess against myself and read a prepared statement as my defense, a defense which was more like an indictment against me. I did this without believing in what I was saying. Believe me, even those who are guilty do not enjoy confessing in court and in front of the public.
But the experience in Evin and the eventful interrogations orchestrated by the Ministry of Intelligence pushes a person to the breaking point, so that he agrees finally to confess against himself, even a false confession. It is a fact that these false confessions are then used by the court system and judges, as a basis for the issuance of verdicts and sentences. This cooperation between the court and interrogators takes place despite the fact that on many occasions I personally witnessed how interrogators insulted and cursed the judges and prosecutors. The interrogators believe that the judge and prosecutors play no roles in the issuance of sentences and their opinions do not count. Interrogators believe that they are the ones who decide for the judicial system and for the regime as a whole.
With respect to the lack of independence of the judiciary and the judges, I will only point to the first meeting I had with the Head Prosecutor Mr. Doulatabadi. It should be noted that the crux of pressure and torture I endured occurred during the period of the former prosecutor [Saeed Mortazavi], and my meeting with Mr. Jafari Dolatabadi took place five months after my arrest and after my court hearing. As such, I did not expect much to come of the meeting. But still, the interrogator in our interrogation session prior to the meeting with Mr. Dolatabadi insisted that I need not mention the circumstances of my time in detention and interrogation. The interrogator said, “The prosecutor is a nobody and that I am the one who decides.” The interrogator told me that in my meeting with the prosecutor I should not demand the services of a lawyer. In the end and to my disbelief, my interrogator was present during my meeting with the prosecutor — the same interrogator who had tortured me, and the experience of this torture over several months was more tangible than all other possibilities. So it was only natural that under these circumstances I did not have much to say to the prosecutor.
Supreme Leader
Isn’t the show of power by the security apparatus in opposing the will of the people, and their elevated position in the decision making process in related to policies of repression and control of political and social developments, a testament to the declining legitimacy of the state? And doesn’t it bring to mind the increased dependence of the government on the machinery of apparatus of tyranny?
Haven’t our rulers yet reached the belief that the use of force for ensuring their rule is an obsolete strategy? Do they still view repression as the appropriate response to objection, protest, opposition and the demand of rights by the public?
More than 400 days have passed since my arrest. Despite having been released on a heavy bail order for a short period prior to the New Year’s holidays in March, I was returned to prison for refusing to succumb to the demands of my interrogators to continue confessing to crimes against myself and others while on furlough. I just want to inform all that I continue to hold the same beliefs that I had prior to my arrest and I remain true to those beliefs. As explained earlier, the statement I read in court and under pressure does not represent my beliefs.
Our crime has been and continues to be the fact that we believe reform and democracy to be the most appropriate strategies for improving the conditions of our nation. Our crime is that we advocated limits on the boundless powers of undemocratic institutions. My question is this: is the act of supporting the demands of the Iranian nation for democracy deserving of such inhumane and unjust treatment? Have we not reached the point of accepting that the expression of beliefs of individuals or groups should not be subjected to persecution?
In cases where torture has been proven to have taken place, is the expectation that the torturer be brought to trial, an unrealistic expectation? If we are to rid ourselves of injustice and those who carry out injustices, then bringing torturers to trial can be an important step in promoting effective strategies for implementing justice. Reducing injustice and despotism can facilitate the implementation of justice and the rule of law.
In the end, I do not know what the aim and logic of the torture inflicted upon me and my family was. I do not even expect a response to this question, because the “elders can discern that which is in the best interest of their nation”. What I do know and believe is that these behaviours do not correspond with the concepts of justice and fairness nor are they justifiable by law or through religious teachings. I continue to hope that with the establishment of a truth commission we will be freed from these clear examples of injustice and move closer to justice.
Adullah Momeni
August 2010
Evin Prison

Share
SubscribeDiggdel.icio.usFacebookNewsVineRedditStumbleUponTechnorati
 
Jun 7, 2004
3,196
0
#9
http://www.counterpunch.org/keshavarz09072010.html

September 7, 2010

A Leaked Speech by a Revolutionary Guard Security Officer

Behind the Scenes of the 2009 Iranian Elections

By FATEMEH KESHAVARZ

More than a year has passed since millions of Iranians Marched on the streets calling the 2009 election a military coup carried out by the Iranian Revolutionary Guards (IRG), their militia the Basij, and their armed plain-clothes hired-hands lebaseshakhsis. The goals of the coup: keeping Ahmadinejad in power and completing the military and economic control of the IRG in the country. After beating up, arresting and sometimes killing the protesters, the government put a record number of Iranian journalists behind bars (most now serving long sentences) and banned the foreign press from entering the country except to report on officially orchestrated occasions.

Subsequently, Mir Housein Mousavi, the main opponent of Ahmadinejad and many members of the reformist opposition - known as the Green Movement - were put effectively under house arrest curbing their ability to reach the public in Iran. Moving the scenes of its brutality from the streets to jails and interrogation rooms, the regime dropped out of headlines thereby reducing the pressure on the Iranian authorities to answer for their brutal treatment of the opposition.

In the meantime, using its full control over the media, the Iranian government began to promote an alternative account of the 2009 election, an account which has not been without impact on the western left. It goes like this: the Iranian upper and upper middle classes, fooled by the western supporters of the reformists, had assumed that they had majority while, in fact, in small towns and villages widespread support for Ahmadinejad gave him his 63% victory in the elections. Frustrated with their own miscalculations the defeated reformists resorted to street violence and therefore the government had no choice but to use harsher measures to calm things down. This scenario has many big holes including the fact that, even if Ahmadinejad had the support of the rural areas, the Iranian population is about 65% urban and in fact the large cities are more than able to give any candidate a victory. Furthermore, hundreds of video clips document the peacefulness of the early protest marches in large cities as well as small towns. They also document the unprovoked violence of the security forces against the marchers.

All of this has become relevant again since less than a month ago when an audio file of a speech by a chief intelligence officer and interrogator from the top ranks of the Revolutionary Guards came to light describing the behind-the-scenes of Ahmadinejad’s 1989 victory. The speech was leaked to the opposition websites and spread fast despite the heavy censorship imposed in Iran. Besides the fascinating details revealed in it, there are other things that make the document important including the fact that no one (not even the government) has disputed its authenticity. It is, in fact, very likely that the speech was leaked intentionally by the government itself. These facts lead to important questions. Who is the speaker? What does the tape reveal? What is the reformist opposition doing about it? And, why would the Iranian government leak a document that confirms its complicity in a fraudulent election– if indeed the leak has been intentional.

First a quick update on the current conditions in Iran. The country still has the highest number of jailed reporters in the world and only the official news and views are reported on the national media. Expressing political opposition in a blog can lead to five years in jail where the prisoners go on frequent hunger strikes to protest torture, unsanitary living conditions, and insult. Female prisoners will receive reduced sentences if they confess to illicit sexual relations with prominent members of the reform movement. Families of the prisoners who resist making confessions are threatened with more arrests. And despite Mr. Ahmadinejad’s claim quoted in the New Yorker’s recent piece “After the crackdown,” his critics are not free to speak their minds. A standard charge for jailed journalists is “insulting (read criticizing) the president.” To get a sense of the problem, imagine you are an Iranian blogger citing Mr. Ahmadinejad’s claim in his New Yorker interview in your blog asking “If it is ok to criticize our president, why are some journalists in jail for “insulting” him?” You will likely receive a brief phone call from a security agent within days. He will tell you to introduce yourself to one of the intelligence headquarters (or even directly to the main office of Evin prison). If you are smart, you will do so immediately and quietly.

Side by side with these “security” measures, the National Iranian Radio and Television works to uphold its conspiratorial master narrative: the discovery of a “foreign” plot to end the supremacy of Islam in Iran. Those who would criticize the government are agents of this foreign “enemy.” One does not even need a blog to be considered a foreign agent. It is enough to mention an anti-government protest to a friend in an e-mail, or, worse still, attach a picture of the protest to the e-mail. Last week, in anticipation of the official Quds day celebration, the day the Iranian government reiterates its support for the Palestinians, the e-mail use was reduced to three hours a day.

The universities (particularly the schools of Humanities and Social Sciences) are perceived as infested with sympathy for the foreign enemy. In the past ten months, Ali Khamenei the supreme leader, Mesbah Yazdi a major cleric, and Sadeq Larijani the head of the Iranian judiciary, have all spoken about the unsuitability of the Humanities for Iranian universities. Mr. Larijani targeted sociology, psychology and the branch of philosophy that addresses human existential issues as the most unsuitable ones.

Against this sustained discourse of a foreign threat - versus the dutiful, legitimate, and honest efforts of the government to offset the treat – there is now the newly leaked audio-file of a speech in which, a major Revolutionary Guard’s intelligence officer / interrogator brags about saving the Supreme Leader’s glory via keeping Mr. Ahmadinejad in the presidential office. This has, according to him, been done single-handedly by members of the Revolutionary Guard through sensible planning and timely action: that is identifying the enemy (the reformists), and using all means (obstruction, violence, spying, threats, and arrests) to stop them from winning the election.

The Speaker

The speaker in the leaked audio file is Mr. Mas’ud Sadrulislam (known by the pseudonym Sardar Moshfeq and hence forth referred to as Moshfeq) – one of the two most powerful men in the Iranian Revolutionary Guard’s Intelligence unit. The Iranian constitution is very clear on prohibiting Mr. Moshfeq (and his military colleagues) from interfering in politics. His speech, however, lists numerous ways in which he (and his Revolutionary Guard team) violated this constitutional principle to secure victory for Mr. Ahmadinejad in the 2009 election. The Iranian constitution is not the only directive that Mr. Moshfeq has violated.

In the early years of the revolution, Ayatollah Khomeini, the founder of the Revolution, ordered members of the Basij to choose between involvement in politics and membership in the Revolutionary Guard. Mr. Moshfeq chose to leave his party “The Participation Front” to devote himself totally to the Basij branch of the Guard. In other words, he is aware that the activities he describes in the speech violate the vision of the founder of the revolution in addition to the constitution of the country. He demonstrates no sympathy or respect for either or for the democratic process as a whole.

The general Tone of the Speech

The speaker describes himself as a “child of war.” His discussion of the election has a persistent military over tone and is replete with vocabulary such as “the enemy,” “the war headquarters,” “executing command,” “the unknown soldiers,” “the trenches,” “the final assault” and the like. When not used to refer to the West, the term “enemy” denotes the members of the reformist camp and their ideas of introducing a more pluralistic governing style. The speaker’s warlike ideas are couched in a casual (at times humorous) tone, a fact that makes the speech all the more eerie. At one point in the presentation, as he refers to the post election casualties, a member of the audience shouts “how many did actually die?” He replies “twenty-nine or thirty. I can’t remember… let us move on” and resumes the topic he was addressing, namely the scope of the unrests which he describes as including the members of the Basij as well. The speech includes threats against the Basij themselves with comments such as “The reformists are not the only ones we are watching.” [On the number of the fatalities, 107 casualties of the post election unrests have already been identified].

Yet, Mr. Moshfeq mourns the martyrs of the Iran-Iraq war (1980-1988). In fact, nostalgia for that war builds up in his voice as he notes a diminishing emotional dedication among the young members of the Basij as compared to the kind displayed in the days of the war. “Would that the enemy would attack us again,” he says at one point or “the enemy has moved the warfront to our hearts.”

The extent of the interference of the RG in the Election

Some of the general claims of the speaker, such as “everything was in our hands” or “the result was our work,” are hard to take for granted or evaluate in concrete terms. It is clear, however, that he and his team participated in tapping reformists’ phones, infiltrating their regular gatherings, collecting information on prominent reformist figures and passing it on to others in order to create conflict among them, disrupting the phone contact of 40,000 election officials supporting Mousavi, preparing indictment bills for reformist figures prior to the elections to facilitate their arrest immediately after the election, attacking selected reformist offices, and interrogation and extraction of confessions from reformists and their sympathizers. Mr. Moshfeq refers to this latter activity with a degree of personal gratification in phrases such as “we have them in our jails,” “I interrogated him myself,” and the like.

Accusations against the Reformists

The most serious accusation against the Reformists, according to the speaker, is their systematic and carefully planned efforts to return to power! As far as Mr. Moshfeq is concerned, had the return to power happened, it would have meant a serious curbing of the authority of the supreme leader and other major moves toward redefining the current hierarchy of decision making.

With the exception of Mehdi Hashemi, son of the influential cleric and two terms president Hashemi Rafsanjani, whom the speaker refers to as “a corrupt lumpen,” the rest of the reformists are described in vaguer terms such as “indecisive,” “suspect,” “connected with foreign services,” and “dangerous.” Some of what he presents as criticism is in fact high praise for the reformist politicians. Mousavi, for example, he claims, has been holding regular study circles with academics and artists for the past ten years, and ex-president Khatami’s Baran Foundation has brought together academics and politicians at least for the past four years. Organizing a Monday breakfast meeting for political exchange is attributed to Mehdi Hashemi as well. This latter is particularly hated for importing mobile phones and setting up independent communication headquarters for Mousavi’s young supporters. These rooms which are described as “Hashemi’s hostile command centers” are particularly unpopular with the speaker.

When did Francis Fukuyama Say that?

Accepting the veracity of the stories that the speaker shares with his fellow Basiji audience depends on their good will. He does come across as informed, confident, and familiar with the political scene, to be sure. Nonetheless, he has no sources other than unnamed individuals spaying on reformists and confessions extracted from prisoners during interrogation. To add a bit of drama, he has a brief clip of the televised confession made by Mr. Abtahi, a minister of culture in the reformist government of President Khatami. Abtahi who was arrested days after the election confessed that the talk of rigging the election had been around in the reformist circles long before the election itself (which the government presented as evidence of the falsity of the claim). The audience – probably sick of having seen Abtahi’s confession on the national television many times – asks the speaker for a clip of the street unrests instead. “No, no, that would be a waste of your time,” exclaims Mr. Moshfeq.

There is one traceable source our speaker quotes: the celebrated Johns Hopkins political scientists Francis Fukuyama. Mr. Moshfeq quotes Fukuyama as having described velayate faqih “guardianship of the jurist” – in a conference in Jerusalem - as the Shiite’s unique source of strength. That he needs to establish his authority on the uniqueness of Shiism by quoting Fukuyama is itself interesting. However, this traceable quote used recently by a number of Iranian politicians turns out to be unfounded. Jaras (the official site of the Green movement in the U.S.) asked Professor Fukuyama about the quote. He did not “remember participating in such a discussion or making such a statement.” To help him remember, the reporter translates the full phrase: “…Shiism is a bird that flies beyond the reach of our arrows. a bird that has two wings: a red wing and a green one. The green wing is the belief in the last Imam who will come and the red wing is martyrdom which originated from Karbala. These wings make Shiism immortal. Fukuyama believes that Shiism has a 3rd aspect which is more important. He says: this bird has a shield. This shield is acceptance of jurist’s guardianship.” An astonished Fukuyama responded “Thank you for this clarification. I never said anything remotely like the quotation you translated, so I’m not sure where they are getting this.” Of course, the member of the Basij would be able to know the fictional nature of this story only if they can break the government’s filter on Jaras news site and visit: http://www.rahesabz.net/story/15680/

Reformists Reaction

Soon after the release / leak of the tape last week, seven major reformist figures (Aminzadeh, Tajzadeh, Ramezanzadeh, Arabsorkhi, Mirdamadi, Safa’i-farahani, and Nabavi) all known from the early years of the revolution, and high ranking politicians in President Khatami’s government, filed an official complaint. These politicians / intellectuals who are either in jail, or temporarily released on bail, in their letter appealed to the Head of the Iranian Judiciary and of the Armed Forces Judiciary to investigate the illegal activities committed by the Revolutionary Guard’s intelligence unit described in Mr. Moshfeq’s speech preserved on the leaked audio file. Predictably, the only action taken by the judiciary so far has been asking Safa’i-Farahani one of signatories of the complaint, recently released from jail, to report back to Evin Prison (which he did, accompanied by relatives, friends, and supporters who walked him to the Evin’s doors). Still the formal legal action is an important step.

The most important outcome of the legal action is to transform a rather insignificant speech designed to carry government propaganda into an important historical document. The speech – filled with incriminating details revealed with brashness – documents the unlawful activities of the Revolutionary Guard – an organ which has overstepped its constitutional boundaries by leaps and bounds. It also documents the complicity, or at least lack of opposition to these actions, on the part of the Supreme Leader. Historical precedent shows that such documents acquire tremendous symbolic significance as soon as a small historical opportunity for change presents itself.

Second, the complaint is hoped to reach the young men inside the IRG itself. There is no doubt about the presence, among the young IRG members, of many who are not comfortable with the role that their organization has played (and continues to play) in the breach of the country’s constitution and brutalizing the civilians.

Why would the Leak be intentional?

At the same time, there is general support for the view that the leak is likely to be intentional and carried out by the Revolutionary Guards themselves. The thought has certainly occurred to the seven incarcerated reformist politicians who know their legal action will make their lives in captivity harsher. They are unlikely to expect Mr. Sadeq Larijani, the current head of the Iranian Judiciary, to support them or take the intelligence service of the Revolutionary Guards to task for obstructing the democratic process.

Why would then the IRG leak a talk that, should the Iranian constitution ever be honored, incriminates them beyond doubt. Clearly, there is information in the tape that they consider important for the public to hear, and hear indirectly? In my opinion, it is any number of the following points or a combination there of.

The leak could be a step in the process of preparing the public for a likely transition from the Islamic Republic of Iran to an Islamic Government of Iran which draws its legitimacy solely from the Supreme Leader’s approval rather than a combination of that and the public’s vote. Leaking news and creating rumors has long been a strategy for testing the civic tolerance for new draconian measures in the Islamic Republic.

It could be an attempt at strengthening the myth of all encompassing power of the IRG by intimidating the public. Secret police forces draw a significant portion of their control from self-censorship which they encourage by maintaining an elevated level of fear and tension among the public. In this tape, Mr. Moshfeq comes across as informed, in control, and prepared to be brutal if necessary.

Finally, the leak of the tape, weather by the IRG intelligence or unhappy elements among them, makes another point clear. The battle of Ahmadinejad’s government for establishing its legitimacy is not over – not even among the members of the Guard. The intelligence chiefs therefore deem it necessary to convince their own members that they are in control of the situation – better still, they themselves have masterminded the current situation in the first place.

Fatemeh Keshavarz is Chair of the Department of Asian and Near Eastern Languages and Literature at Washington University and the author of Jasmine and Stars: Reading More Than Lolita in Tehran.
 

Niloufar

Football Legend
Oct 19, 2002
29,626
23
#10
بسیجیان قمی آموزش وبلاگ***نویسی می***بینند


سپاه سایبری ایران ید طولانی در جنگ مجازی دارد. سردار ابراهیم جباری نیز با اشاره به جنگ سایبری گفته است زمینه آموزش وبلگ نویسی به ۲۰۰۰ بسیجی داده می***شود تا در جنگ سایبری با دشمنان بجنگند و مشخص نیست این ۲۰۰۰ نفر هکر می شوند یا صرفا وبلاگ نویس.

به گزارش خبرگزاری***ها از جمله خبرگزاری مهر، فرمانده سپاه علی ابن ابیطالب(ع) قم گفت: «در تلاش هستیم به ۲ هزار نفر از بسیجیان استان قم آموزش وبلاگ***نویسی ارائه دهیم تا در جنگ سایبری با دشمنان فعالیت کنند.»


سردار ابراهیم جباری شامگاه سه***شنبه در نشست استاندار قم با فرماندهان منتخب پایگاه***ها، کانون***ها و نخبگان بسیج این استان با اشاره به بازدیدش از یکی از پایگاه***های بسیج اظهار داشت: «در این پایگاه بیش از ۲۰ وبلاگ نویس در حوزه جنگ سایبری فعالیت می***کنند و ما بنا داریم فعالیت***های سایبری را در سطح استان قم توسعه دهیم». وی با اشاره به تشکیل هشت حلقه صالحین در این پایگاه بسیج تصریح کرد: «انتظار ما از این پایگاه، ایجاد ۳ حلقه صالحین بود اما ۸حلقه در این پایگاه تشکیل شد که حداقل ۵ حلقه از استاندارد لازم و آمادگی کامل برخوردارند.»


سردار جباری، اعتبارات سپاه را برای حمایت بیشتر از پایگاه***های بسیج را محدود دانست و گفت:«تقریبا ۱۰ الی ۲۰ درصد نیاز پایگاه***های بسیج از طریق سپاه تأمین می***شود، برای اینکه بودجه سپاه بیش از این جواب نمی***دهد.»


جباری در بخش دیگری از سخنان خود به اظهارات فردی که ادعا کرده بود همه نخبگان در جبهه باطل هستند، تصریح کرد: «این اظهارات صحیح نیست چرا که امروز اساتید مبرز و برجسته استان قم در سازمان بسیج اساتید عضویت دارند و مشغول فعالیت هستند.»
 

Niloufar

Football Legend
Oct 19, 2002
29,626
23
#11
wow very surprising revelation!

لبنان به باشگاه تحریم کنندگان جمهوری اسلامی پیوست

جـــرس: لبنان به عنوان تنها عضو شورای امنیت سازمان ملل که با رای ممتنع، از قطعنامه اخیر تحریم های ایران استقبال کرده بود، روز گذشته از پیوستن خود به باشگاه تحریم کنندگان جمهوری اسلامی خبر داد و یک مقام ارشد اقتصادی آن کشور خاطرنشان کرد "قطعنامه اخیر تحریم ایران بسیار روشن است و ما به آن احترام خواهیم گذاشت و از اجرای کامل آن اطمینان حاصل خواهیم کرد ."

به گزارش پایگاه خبری بلومبرگ، ریاض سلامه، رییس بانک مرکزی لبنان روز گذشته طی سخنانی در بیروت، پایتخت آن کشور، ضمن اشاره به تحریم های اعمالی شورای امنیت، ایالات متحده و اتحادیه اروپا علیه جمهوری اسلامی، خاطرنشان کرد: "بانک های لبنانی باید تحریم های سخت تر شورای امنیت، ایالات متحده و اتحادیه اروپا علیه ایران را به مورد اجرا بگذارند ."​

رییس بانک مرکزی لبنان همچنین تاکید کرد که آن کشور باید مطمئن شود که در مراودات بانکی با ایران، تحریم های اعمالی شورای امنیت، ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا نقض نخواهند شد.​

این مقام ارشد اقتصادی لبنان در ادامه خاطرنشان ساخت: "بانک های لبنانی باید بر در چارچوب منافع خود عمل کرده و مطمئن باشند که عملیات های بانکی آنها قوانین بین المللی را نقض نمی کند ."​

وی افزود: "قطعنامه اخیر تحریم ایران بسیار روشن است و ما به آن احترام خواهیم گذاشت و از اجرای کامل آن اطمینان حاصل خواهیم کرد."​

این مقام ارشد لبنانی خاطر نشان کرد: "بانک های لبنانی از لیست افراد و موسسات تحریم شده ایران آگاهی دارند و وظیفه دارند که در چارچوب قوانین بین المللی تحریم های ایران را به مورد اجرا بگذارند . "​

گفتنی است استوارت لوی، وزارت خزانه***داری آمریکا چندی پیش اعلام کرده بود که "یک هیات بلند پایه آمریکایی، سفر دوره***ای خود به هشت کشور بحرین، برزیل، اکوادور، ژاپن، لبنان، کره***جنوبی، امارات عربی متحده و ترکیه را، برای ترغیب آن کشورها به رعایت تحریم***های سازمان ملل متحد و حمایت از تحریم***های اِعمالی علیه ایران به اتمام رسانده است."​

این مقام آمریکایی در دیدار با سلامه و دیگر مقامات اقتصادی لبنان از آنان خواسته بود تا به این کمپین و باشگاه بین المللی بپیوندند.​

رییس بانک مرکزی لبنان در اظهارات روز گذشته خود به جزییات دیداراخیر خود با معاون وزیر خزانه داری آمریکا اشاره ای نکرد؛ اما از بانک صادرات ایران به عنوان بزرگ ترین بانک ایرانی حاضر در لبنان نام برد و اعلام کرد که این بانک از سوی بانک های لبنانی مورد تحریم قرار خواهد گرفت .​

گفتنی است بانک صادرات که سابقه حضور ۴۷ ساله در لبنان دارد بزرگ ترین بانک فعال ایرانی در این کشور محسوب می شود که شش شعبه فعال در لبنان دارد .​

بر اساس تحریم های پیش بینی شده توسط بانک مرکزی لبنان علیه ایران، ده بانک اول لبنانی که دارای بیشترین مراودات مالی با ایران بوده اند، از معامله با این کشور منع شده اند .​

طی هفته های گذشته و پیش از موضع گیری اخیر لبنان که بعنوان عضو غیر دایم شورای امنیت ملل متحد به قطعنامه ١۹٢۹ رای ممتنع داده بود، برزیل نیز که نسبت به تحریم های ایران رای منفی داشت، از احترام خود به قطعنامه های تحریم و رعایت مفاد آن خبر داد.​

در همین راستا، کشور ترکیه نیز، ضمن هشدار به مقامات ایران – جهت همگامی با جامعه جهانی- از احترام خود به قطعنامه های شورای امنیت خبر داده بود.​

بعد از صدور قطعنامه شورای امنیت، دولت و مجلسین آمریکا و همچنین اتحادیه اروپا، تحریم های فراگیر تری علیه جمهوری اسلامی تصویب و اجرایی کرده اند، و طی هفته های اخیر، كره جنوبى، ژاپن، کانادا و استراليا نيز به باشگاه جهانی تحریم کنندگان ایران پیوسته اند.​

مقامات جمهوری اسلامی کماکان تحریم های مصوب بر علیه برنامه های اتمی خود را "بلااثر"، "سیاسی" و "کاغذ پاره" می دانند و ضمن تاکید بر "صلح آمیز بودن فعالیت های اتمی" خود، بر تداوم روند غنی سازی اورانیوم تاکید می ورزند.​

غرب نیز کماکان – بویژه بعد از قرائت گزارش های اخیر مدیر کل آژانس مبنی بر تخلف ایران- برنامه های اتمی ایران را، در راستای تولید سلاح های اتمی ارزیابی می کند.
 

Niloufar

Football Legend
Oct 19, 2002
29,626
23
#12
lool,WTH?! handing out credit-card to employees and retirees?

http://alef.ir/1388/content/view/82116/

کارت اعتباری 1/5 میلیونی برای همه
۱۷ شهريور ۱۳۸۹ معاون اول رئیس جمهور گفت: کارت اعتباری یک و نیم میلیون تومانی برای کارمندان دولت، بازنشستگان و بعد برای همه ایرانیان صادر می شود.
به گزارش واحد مرکزی خبر ، محمدرضا رحیمی در ادامه نشست خبری امروز خود افزود: دولت تصمیم گرفته است وام قرض الحسنه در قالب کارت اعتباری با کارمزد 4 درصد با بازپرداخت دو ساله در اختیار همه کارمندان خود قرار دهد.

وی هدف از این کار را تامین نیازهای خانوارها از طریق خرید کالاهای مرغوب ایرانی اعلام کرد و گفت: در مرحله نخست یک میلیون کارت اعتباری به خانواده بزرگ آموزش و پرورش به ارزش 1500 میلیارد تومان، داده ایم.

رحیمی بانک ملی را بانک عامل صدور کارت اعتباری کارمندان اعلام کرد و افزود: در مرحله بعد به کارمندان وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، سپس به همه کارمندان، بعد به بازنشستگان و سپس به همه ایرانیان کارت اعتباری داده می شود.

معاون اول رئیس جمهور با بیان اینکه صدور کارت اعتباری دو مزیت دارد گفت: نخست؛ اقدام جدی در تنبیه کسانی است که می خواستند ملت ایران را تحریم کنند و دوم؛ موجب ایجاد اشتغال می شود.
 

Niloufar

Football Legend
Oct 19, 2002
29,626
23
#13
ايران / سياسی

«يکی از سه آمريکايی زندانی در ايران روز شنبه آزاد می***شود»

شین باور، سارا شورد و جاشوا فتال سه شهروند آمریکایی که در ایران زندانی هستند.

۱۳۸۹/۰۶/۱۸
مقامات ايران گفته اند که يکی از سه کوهنورد آمريکايی زندانی در ايران روز شنبه آزاد خواهد شد. وکيل اين سه شهروند آمريکايی، در گفت وگو با راديو فردا، از احتمال آزادی سارا شورد به دليل بيماری خبر داده است.

خبرگزاری رويترز، می گويد يک مقام دولت ايران که نخواست نامش فاش شود به اين خبرگزاری گفته است که يکی از سه شهروند آمريکايی زندانی در ايران روز شنبه آزاد خواهد شد.

بیشتر بخوانید:



در همين زمينه، خبرگزاری فرانسه و آسوشيتدپرس نيز می گويند وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از طريق پيامک تلفنی به اين خبرگزاری ها اطلاع داده است که يکی از سه شهروند آمريکايی روز شنبه آزاد خواهد شد.

در اين پيامک تلفنی تصريح شده است که مراسم آزادی يکی از سه شهروندان آمريکايی روز شنبه ساعت ۹ صبح در هتل استقلال برگزار می شود.

در اين گزارش ها نام شهروند آمريکايی که قرار است روز شنبه آزاد شود مشخص نشده است.

شين باور و جاشوا فتال ۲۷ ساله به همراه سارا شورد ۳۱ ساله در تاريخ ۳۱ ژوئيه سال ۲۰۰۹ ميلادی، بيش از يک سال پيش، در حالی که مشغول کوهنوردی در منطقه مرزی کردستان عراق با ايران بودند توسط ماموران مرزی ايران دستگير شدند.

در همين زمينه، مسعود شفيعی، وکيل ایرانی اين سه شهروند آمريکايی، در گفت وگو با راديو فردا، از احتمال آزادی سارا شورد به دليل بيماری خبر داده است.

نورا شورد،*** مادر سارا شورد نيز در مردادماه سال جاری به شدت نسبت به وضعيت سلامت دخترش ابراز نگرانی کرده و از مقام***های جمهوری اسلامی خواسته بود که فرزندش را آزاد کنند.

مادر سارا شورد پيشتر گفته بود که دخترش در تماس تلفنی با وی گفته است که مشکوک به ابتلا به سرطان سينه است. در همين حال، حيدر مصلحی، وزير اطلاعات جمهوری اسلامی، در ششم شهريور ماه گفته بود: تحقيقات درباره اين سه شهروند آمريکايی زندانی در ايران «نزديک به نتيجه رسيدن است».

هرچند برخی از مقامات ايران ابتدا اتهام اين سه شهروند آمريکايی را ورود غير قانونی به ايران اعلام کرده بودند، اما دادستان تهران در آبان ماه ۸۸ اين سه تن را متهم به جاسوسی کرد؛ اتهامی که در فروردين***ماه امسال نيز توسط وزير اطلاعات جمهوری اسلامی تکرار شد.

دولت آمريکا و خانواده های اين سه شهروند آمريکايی اين اتهام را رد کرده اند. وکيل ايرانی اين سه شهروند آمريکايی پيشتر گفته بود که تاکنون اين سه نفر تفهيم اتهام نشده اند.

خانواده های اين سه شهروند آمريکايی با تاکيد بر بی گناهی فرزندانشان می گويند اين سه جوان برای گردش به کردستان عراق رفته بودند و قصد ورود به خاک ايران را نداشتند.
 

mowj

National Team Player
May 14, 2005
4,739
0
#14
ايران / سياسی

«يکی از سه آمريکايی زندانی در ايران روز شنبه آزاد می***شود»

شین باور، سارا شورد و جاشوا فتال سه شهروند آمریکایی که در ایران زندانی هستند.

۱۳۸۹/۰۶/۱۸
مقامات ايران گفته اند که يکی از سه کوهنورد آمريکايی زندانی در ايران روز شنبه آزاد خواهد شد. وکيل اين سه شهروند آمريکايی، در گفت وگو با راديو فردا، از احتمال آزادی سارا شورد به دليل بيماری خبر داده است.

خبرگزاری رويترز، می گويد يک مقام دولت ايران که نخواست نامش فاش شود به اين خبرگزاری گفته است که يکی از سه شهروند آمريکايی زندانی در ايران روز شنبه آزاد خواهد شد.

بیشتر بخوانید:



در همين زمينه، خبرگزاری فرانسه و آسوشيتدپرس نيز می گويند وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از طريق پيامک تلفنی به اين خبرگزاری ها اطلاع داده است که يکی از سه شهروند آمريکايی روز شنبه آزاد خواهد شد.

در اين پيامک تلفنی تصريح شده است که مراسم آزادی يکی از سه شهروندان آمريکايی روز شنبه ساعت ۹ صبح در هتل استقلال برگزار می شود.

در اين گزارش ها نام شهروند آمريکايی که قرار است روز شنبه آزاد شود مشخص نشده است.

شين باور و جاشوا فتال ۲۷ ساله به همراه سارا شورد ۳۱ ساله در تاريخ ۳۱ ژوئيه سال ۲۰۰۹ ميلادی، بيش از يک سال پيش، در حالی که مشغول کوهنوردی در منطقه مرزی کردستان عراق با ايران بودند توسط ماموران مرزی ايران دستگير شدند.

در همين زمينه، مسعود شفيعی، وکيل ایرانی اين سه شهروند آمريکايی، در گفت وگو با راديو فردا، از احتمال آزادی سارا شورد به دليل بيماری خبر داده است.

نورا شورد،*** مادر سارا شورد نيز در مردادماه سال جاری به شدت نسبت به وضعيت سلامت دخترش ابراز نگرانی کرده و از مقام***های جمهوری اسلامی خواسته بود که فرزندش را آزاد کنند.

مادر سارا شورد پيشتر گفته بود که دخترش در تماس تلفنی با وی گفته است که مشکوک به ابتلا به سرطان سينه است. در همين حال، حيدر مصلحی، وزير اطلاعات جمهوری اسلامی، در ششم شهريور ماه گفته بود: تحقيقات درباره اين سه شهروند آمريکايی زندانی در ايران «نزديک به نتيجه رسيدن است».

هرچند برخی از مقامات ايران ابتدا اتهام اين سه شهروند آمريکايی را ورود غير قانونی به ايران اعلام کرده بودند، اما دادستان تهران در آبان ماه ۸۸ اين سه تن را متهم به جاسوسی کرد؛ اتهامی که در فروردين***ماه امسال نيز توسط وزير اطلاعات جمهوری اسلامی تکرار شد.

دولت آمريکا و خانواده های اين سه شهروند آمريکايی اين اتهام را رد کرده اند. وکيل ايرانی اين سه شهروند آمريکايی پيشتر گفته بود که تاکنون اين سه نفر تفهيم اتهام نشده اند.


خانواده های اين سه شهروند آمريکايی با تاکيد بر بی گناهی فرزندانشان می گويند اين سه جوان برای گردش به کردستان عراق رفته بودند و قصد ورود به خاک ايران را نداشتند.

Another failed circus show by حکومت فرومايگان is going to be staged for innocent people who were kidnapped into Iran.
از اين حکومت پست تر، رذل تر، غارتگر ، و خونخوار تر تاريخ دنيا به خاطر ندارد و بعد از به زباله سپردنشان نخواهد ديد.
 

mowj

National Team Player
May 14, 2005
4,739
0
#15
حکومت فرومايگان


وزیر نفت می گوید ایران در تولید بنزین خودکفا شده است


==================



نرخ سرسام آور واردات بنزین: مرداد ۸۹، هفده برابر مرداد ۸۸!

ایسنا: یك چهارم واردات ایران در مرداد ماه بنزین بود


 

mowj

National Team Player
May 14, 2005
4,739
0
#17
انتشار گسترده پیامک در تهران برای دعوت به مراسم حکومتی فطر


ندای سبز آزادی - گزارش ها از تهران حاکی است، تلاش برای نمایش حکومتی نماز عید فطر ، امروز با ارسال گسترده پیامک به شهروندان ادامه یافته است.
به گزارش خبرنگار ندای سبز آزادی از تهران، متن این پیامک که به بسیاری از تلفن های همراه ارسال شده بدین شرح است:
"نماز عید فطر به امامت حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای مدظله العالی در دانشگاه تهران برگزار می شود.
ستاد نماز جمعه تهران"
پیش از این در خبرها آمده بود که از دفتر رهبری به صورت محرمانه به ریاست امور مساجد و فرماندهی نیروی انتظامی تهران ابلاغ شده است که تا از برگزاری نماز عید فطر در مساجد تهران جلوگیری نمایند ، از انها خواسته شده است تا در ملاقات با ائمه جماعات مساجد و افراد بانفوذ مساجد آنها را تشویق کنند به جای خواندن نماز عیدفطر در مساجد به دانشگاه تهران بروند و به امامت آقای خامنه ای نماز را برپا دارند.
همچنین تلاشهای زیادی برای سازماندهی نیروهای بسیج و نیروهای نظامی و دولتی صورت گرفته است
 

#8

Coach
Feb 7, 2004
13,568
0
#18
خروج شماری از کارمندان بیت رهبری از ایران

سایت مهدی سحرخیز (فرزند عیسی سحرخیز): شنیده ها حاکی از آن است که طی ماه های گذشته تعدادی از کارمندان رهبری با فرار از محل خدمت و متواری شدن به کشور های دیگر اطلاعاتی را نیز با خود برده اند که یکی از این اشخاص مسئول آسانسور آقای خامنه ای بوده است، این آسانسور وی را به زیر زمین و محل امن منتقل می کند. شخص فراری مقداری نقشه و اطلاعات در رابطه با ساختار بخش هایی که مسئولیت آن را بر عهده داشته است را با خود برده است.
 

Abedzaadeh

IPL Player
Jan 23, 2003
3,619
0
#19
perhaps wrong thread

به لره ميگن : نظرت راجع به روزنامه ها چيه؟ ميگه
جام جم خشکه - رسالت تيزه - همشهری نرمه - کيهان عاليه
با بقيه هنوز کونمو پاک نکردم
 

alborz

Bench Warmer
Oct 18, 2002
1,445
0
#20
آیت الله صانعی: نماز عید فطر واجب نیست و به جماعت خواندن آن شرط صحت نمی باشد
آیت الله صانعی: نماز عید فطر واجب نیست و به جماعت خواندن آن شرط صحت نمی باشد

جـــرس: در واکنش به تبلیغات رسانه های حکومت جهت برگزاری نماز رسمی و حکومتی برای عید فطر و در پاسخ به یکی از استفتائات وارده از آیت الله صانعی، پیرامون وجوب و به جماعت خواندن نماز عید فطر، این مرجع تقلید اعلام کرد که این نماز مستحب بوده و واجب نمی باشد، و شرط صحیح بودن آن نیز، جماعت نیست.


به گزارش پایگاه اطلاع رسانی این مرجع تقلید حامی جنبش سبز، وی در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه "آیا نماز عید فطر واجب است و می توان آن را فرادا خواند؟"، پاسخ داد:


"نماز عید فطر در زمان غیبت امام زمان مستحب است نه واجب، و می توان آن را فرادا خواند و به جماعت خواندن، شرط صحت نیست کما اینکه سوره خاصی هم در آن معتبر نیست. بنابراین می توان در هر دو رکعت بعد از حمد، سوره اخلاص «قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ» خواند و دعای قنوت را هم می توان از روی کتاب دعا خواند و یا کسی بخواند و نمازگزار آن را تکرار کند."


گفتنی است برخی محافل و رسانه های دولتی، ضمن بیان و تبلیغِ وجوبِ برگزاری نماز عید فطر به صورت جماعت، بر اقامه نماز رسمی توسط رهبر جمهوری اسلامی تاکید کرده و آنرا به صورت مداوم مورد تبلیغ و تاکید قرار داده اند.


برخی از اماکن و تجمعات برگزار کنندۀ سنت نماز فطر نیز، امسال بر خلاف سنت های سال گذشته با ممانعت و فشار ماموران حکومتی روبرو شده و امکان برگزاری نماز را ندارند.