Story of an Unforgettable Star

Sep 13, 2003
1,470
0
USA
#1
اولين بار كي بود كه بايد انتخاب مي كردم كه آبي ام يا قرمز؟ چند سالم بود؟ اصلا چطور هيجان طرفداري از يك تيم پرطرفدار را كشف كردم؟ چطور شد لذت نشستن و داد زدن و هورا كشيدن براي يك تيم در كنار آدم هاي ديگري كه مثل تو فكر مي كنند را تجربه كردم و دلم خواست تكرارش كنم؟
يادآوري هر خاطره اي هيجان انگيز است، اما هر بار نزديك دربي استقلال و پرسپوليس، ياد تجربه كاملا شخصي و هيجان انگيزي در طرفداري از اين دوتيم مي افتم كه فكر نمي كنم فرد ديگري هم آن را به اين شكل تجربه كرده باشد.
***
اولين بار توي بازي هاي تيم ملي بود كه ديدمش؛ قد بلند و چهار شانه، آمادگي جسماني اش را انگار از ورزش ديگري با خود به فوتبال آورده بود. يك بازي كافي بود تا همه دنبال اسم آن دروازه باني بگردند كه توپ از خط دروازه اش رد نمي شد و با اعتماد به نفس فوق العاده و محسوسش، تبديل به مهره اي ترسناك براي مهاجمان تيم هاي حريف ايران شده بود. مي گفتند مرحوم دهداري او را از تيمي درجه دو، سه در آن روزگار (تام اصفهان) كشف كرده. الحق هم كشف ، اصطلاح مناسبي براي احمدرضا عابدزاده بود؛ دروازه باني كه برگ درخشاني از تاريخ فوتبال اين سرزمين شد.
***
حالا وقت انتخاب بود؛ بايد ميان يكي از دو رنگ آبي و قرمز انتخاب مي كردم، بايد طرف يكي را مي گرفتم تا وقتي با دوستان مدرسه اي ام حرف مي زدم، رنگي باشد كه برايم مقدس باشد، تيمي باشد كه قلبم برايش بتپد و براي اينكه وقتي همه خانواده كنار هم مشغول تماشاي دربي هستيم، من هم جايي ميان آن همه كركري و شادي و ناراحتي داشته باشم، بايد انتخاب مي كردم.
***
روي خط دروازه كه مي ايستاد، مي ترسيد. ورزيده بود و مثل ستون. كم پيش مي آمد كسي بتواند اين ستون را براي گرفتن توپي به دردسر بيندازد. او هرچند پيراهنش سبز بود، اما حالا همه جا صحبت از اين بود كه به استقلال آمده و ديگر يك آبي پوش است.حالا دليل خوبي براي انتخاب داشتم؛ دليلي كه لازم نبود به كسي بگويم، اما ته دلم مطمئن بودم عشق آبي بودن به اينكه براي او، براي بهترين دروازه بان تاريخ فوتبال ايران هورا بكشي، كافي است.
و من استقلالي شدم و تمام حجتم براي استقلالي شدن، مردي بود كه به او لقب عقاب آسيا دادند.
***
لحظه لذت بخشي بود، وقتي نيمه آبي پوش استاديوم هم صدا فرياد مي زدند:
شهر ما شهر ميلانه...تيم ما، آث ميلانه...
عقاب آسيا با ماست، احمد رضا عابدزاده...
عقاب آسيا كم كم نشان مي داد كه علاوه بر آمادگي بدني فوق العاده اش، بشدت باهوش و موفق است، چون مي داند براي كدام توپ كجا بايستد. عقاب حالا داشت تجربه كسب مي كرد.
***
به نظر شما، مصدوميت عقاب، فاجعه نبود؟ به نظر مي رسيد بعد از آن جراحت لعنتي كه روي پايش انجام شد، بايد فوتبال را كنار بگذارد و ما هم بايد با پديده استثنايي فوتبالمان خداحافظي مي كرديم.
تصورش را بكنيد! پسر كوچولوي قصه ما حالا بزرگ هم شده و در تمام مدتي كه دروازه بان هاي تيم ايران و تيم استقلال، گل هايي مي خورند كه اگر احمدرضا بود، نمي خورد، او نشسته و زل زده به چهره خندان پوستري كه از عابدزاده دارد؛ از او كه با گرفتن استثنايي پنالتي هاي حريفان، سهم بزرگي از قهرماني ايران در پكن داشت. فكر خداحافظي با عقاب سخت بود، مخصوصا وقتي روي آسفالت خيابان نمي توانستي مثل او شيرجه بزني و مثل او تيمت را نجات بدهي.
***
عقاب اگر برنمي گشت كه عقاب نبود. او برگشت، اما به تيمي كه باورت نمي شد. بعد از آن عمل خطرناك پا كه منجر به كوتاه شدن يكي-دو سانتي متري پاي راستش شد، برگشتن او به معجزه مي مانست، اما معجزه اي كه تكليفت با آن روشن نبود. او به پرسپوليس رفته بود و براي قرمزها بازي مي كرد. حالا اگر قرار بود مثل يك آبي باتعصب و غيرتي رفتار كني، بايد وقتي او توپ مي گرفت، هو مي كردي و فرياد نارضايتي سر مي دادي. حالا بايد وقتي او ناكام از دفع يك توپ، بعد از يك دايو دردناك روي پاي راستش به زمين مي افتاد، شادي مي كردي و فرياد سوراخه سوراخه سر مي دادي! اما اين انصاف نبود.
***
شايد اولين روزي كه فهميدم يك استقلالي هستم را يادم نيايد، اما اولين روز پرسپوليسي شدنم را يادم است؛ نشسته بودم توي استاديوم و همخوان با كناري هايم فرياد مي زدم:
شهر ما شهر مونيخه... تيم ما بايرن مونيخه
عقاب آسيا با ماست، احمدرضا عابدزاده...
دليلي نداشت وقتي سنگربان محبوبم در فوتبال براي تيم ديگري مي جنگد، من رقيبش را دوست بدارم. همين شد كه احساس مي كردم اينكه رنگ خون آدم قرمز است، خيلي مهمتر از اين است كه رنگ آسمان، آبي ست.
***
احمدرضا مثل هر فوتباليست ديگري، بازي حرفه اي را كنار گذاشت، اما وقتي او را هر روز و هر روز در يك باشگاه بدنسازي مي ديدم كه سنگين و پيگير ورزش مي كند، به اين ايمان پيدا مي كردم كه او دليل كافي براي يك تغيير رنگ بزرگ است.خاطره التماس دروازه بان ذخيره ايران در بازي پلي آف ورود به جام جهاني با ژاپن كه احمد توروخدا اين سه دقيقه رو هم دووم بيار و بعد او كه با دنده شكسته دوام آورد، با آن نمايش خيره كننده ميان استراليايي هاي موذي و حرفه اي، هميشه مطمئنم مي كند درست انتخاب كرده ام.
و حالا كه او نيست، حالا كه بعد از آن مشكل خطرناك مغزي، نيست و به يادش نيستيم، ديگر نه كشتي شكسته قرمزرنگ سلطان برايم مهم است، نه هواپيماي آبي رنگ امير كه اندازه يك بالون هم بالا نمي رود. ديگر دربي، ستاره اي ندارد كه به خاطرش فرياد بكشم؛ ستاره اي كه لبخندش به نيمي از استاديوم روحيه بدهد و شكستش آه از نهاد نيمي از استاديوم بلند كند. فوتبال حرفه اي ما هرچقدر هم پيشرفت كرده باشد، مرداني از جنس احمدرضا كم دارد. همين كه دلمان براي او تنگ مي شود، اين را ثابت مي كند و اين روزها ما دلمان چقدر زود براي آدم ها تنگ مي شود.

source

Why shouldn't he be training Taleb-lou now? I all he got now is training his son Amir.
 

Babr

Banned
Nov 24, 2002
27,860
1,466
#2
94, The only reason why we missed the WC was we didnt have any one 1/5 of abedzadeh to replace him! Too sad we ended with 2 wins and 3 lost ! 4th in our groupe before North Korea!