42 years after his untimely death, the legend of Jahan Pahlevan Takhti still lives on.
وقتي خاطره***هايش را با تختي مرور مي***كند، بي***اختيار اشك مي***ريزد: «تختي يك انسان واقعي بود من خيلي از خصلت***هاي او را در زندگي***ام به كار مي***گيرم.» ناصر مجرد 75 سال سن دارد و از سال 1335 در كيهان ورزشي روزنامه***نگاري را شروع كرده است. مجرد همان خبرنگاري است كه به دليل نگارش ادبي***اش خاطره***هاي تختي را به مدت 3 سال به رشته تحرير درآورد. غلامرضا تختي سه***شنبه هر هفته به كيهان ورزشي مي***رفت تا به زبان ساده خاطره***هايش را بگويد و مجرد آن را به بهترين شكل ادبي بنويسد. روزنامه***نگار قديمي ايران آن سال***ها را به خوبي به ياد دارد: «يادم هست چند صفحه كيهان ورزشي به خاطره***هاي تختي اختصاص داشت و مردم هم به خوبي از اين چند صفحه استقبال مي***كردند.» او به تحريريه خراسان ورزشي آمد و بهترين خاطره***هايش را با تختي مرور كرد.
اولين برخورد
فكر مي***كنم اولين برخوردم با مرحوم تختي زماني بود كه مسابقه***هاي قهرماني ايران به صورت استاني برگزار مي***شد. در آن زمان هنوز كسي تختي را زياد نمي***شناخت. يادم است او را اولين بار در ورزشگاه مسقف پارك***شهر ديدم. در آن روز تختي يكي از كشتي***گيران با سابقه آن*** زمان را در عرض 25 ثانيه ضربه فني كرد و قهرمان شد. زماني كه بعد از قهرماني***اش رفتم تا با او صحبت كنم او را با عبارت «آقا تختي» خطاب كردم اما گفت به من نگو آقا تختي فقط بگو تختي. گفتم تختي حالا كه قهرمان شدي چه حسي داري؟ گفت خوشحالم. قهرمان شدم اما هيچ دلم نمي***خواست حريفم را ظرف 25 ثانيه ضربه كنم. به نظرم بي***چاره خيلي خجالت كشيد. اين***جا بود كه فهميدم اين جوان با ديگران فرق دارد
مرد ليمو فروش
خاطره***هاي زيبايي از پهلواني***هاي تختي دارم. تختي سه***شنبه***ها براي گفتن سرگذشت زندگي***اش از ساعت 7 به كيهان ورزشي مي***آمد و تا ساعت 9 مي***ماند. ما جزو آخرين نفراتي بوديم كه از روزنامه خارج مي***شديم. آن زمان دفتر كيهان در كوچه اتابك بود و 2 مغازه هم در اين كوچه بود. جلوي درب يكي از اين مغازه***ها هميشه مردي در سرما و گرما با يك زيرپيراهن مي***نشست و ليموترش مي***فروخت و افتخار مي***كرد كه سرماي شديد را احساس نمي***كند. يكي از شب***هاي سرد زمستان وقتي با تختي از دفتر كيهان بيروم آمديم،*** براي اولين بار چشمش به اين مرد افتاد. از ديدن لباس كم مرد دست***فروش در آن هواي سرد خيلي ناراحت شد. با اين***كه به او گفتم اين مرد به سرما عادت دارد و اين طرز لباس پوشيدن در سرما جزيي از افتخارهاي اوست باز هم قبول نكرد. جيب***هاي كتش را خالي كرد و كت را روي دوش آن مرد انداخت.
زلزله بويين***زهرا
وقتي زلزله بويين***زهرا افتاق افتاد من به عنوان اولين خبرنگار حاضر در زلزله در محل حادثه حاضر شدم. چند روزي كه مطالب مربوط به زلزله چاپ شد، بزرگي فاجعه خود را نشان داد. به عنوان يك روزنامه***نگار جوان پيشنهاد كردم روزنامه كيهان با استفاده از نام و اعتبار تختي براي جمع***آوري كمك به مردم زلزله***زده گروهي تشكيل دهد. از پيشنهادم استقبال خوبي شد و به همراه تختي گروه را تشكيل داديم. براي جمع***آوري كمك***هاي مردم از چهارراه وليعصر امروز حركت كرديم و زماني كه به سه راه جمهوري رسيديم مردم از در و ديوار پول مي***ريختند. آن موقع 20 تومان پول زيادي بود. باور كنيد از بالاي ساختمان آلومينيوم اسكناس 20 توماني بود كه پايين ريخته مي***شد. جالب اين***كه هيچ***كس اين پول***ها را براي خودش برنمي***داشت و همه مي***دويدند تا پول***هاي جمع كرده را در كيسه***اي كه دست تختي بود بريزند. تصور كنيد چه منظره زيبا و انساني بود. يعني اعتبار يك آدم باعث شد كسي كه شايد در آن***طرف خيابان محتاج يك ريال از اين پول بود از نيازش چشم***پوشي كند و آن پول را به تختي برساند. باور كنيد در آن روز در عرض 3 ساعت طي طريق 300 هزار تومان پول جمع شد كه نسبت به آن موقع پول بسيار زيادي بود
نان خامه***اي
خاطره ديگري كه از تختي دارم به روزي برمي***گردد كه من و تختي به قنادي واقع در انقلاب رفته بوديم. ما هميشه به اين قنادي مي***رفتيم و 2 عدد نان***خامه***اي بزرگ مي***خريديم. اما آن روز وقتي طبق عادت هميشگي به شيريني فروش گفتم 2 تا شيريني خامه***اي مي***خواهم تختي گفت نه اين***دفعه 5 تا بده. مهمان من. از كارش تعجب كردم و گفتم پهلوان چه خبر است؟ ولي او باز تأكيد كرد 5 تا. بعد 3 تا از شيريني***ها را برداشت و به بيرون از مغازه رفت و آن***ها را به 3 پسر بچه پا برهنه***اي داد كه بيرون از قنادي پشت ماشين ما قايم شده بودند و داشتند با حسرت به ما نگاه مي***كردند. وقتي تختي شيريني***ها را به بچه***ها داد گفت حالا اين شيريني از گلويم پايين مي***رود. چطور مي***توانستم شيريني بخورم درصورتي***كه مي***دانستم اين 3 بچه حسرت يك تكه كوچك از اين شيريني***ها را دارند
تنفر تختي از دروغ و ريا
تختي از دروغ و ريا متنفر بود. در طول 3 سالي كه با او بودم هيچ***وقت از او دروغ نشنيدم. او هميشه با لحن ورزشكاري***اش مي***گفت هركس يك كلمه دروغ بگويد نامرد واقعي است و هيچ***وقت نمي***شود به او اعتماد كرد. همين خلق و خوي او باعث مي***شد دوستان زيادي داشته باشد. البته افراد زيادي هم بودند كه مي***خواستند هر طور شده به تختي و اعتبارش لطمه بزنند. مثلا زماني كه تختي براي اولين بار تغيير وزن داد و از وزن هفتم به وزن هشتم رفت. در اين وزن گشتي***گيري به نام كياني كشتي مي***گرفت كه اصلا او را پرورش داده بودند كه تختي را شكست دهد. يك شب قبل از مسابقه تختي با كياني عده***اي سعي كردند تختي را تا صبح بيدار نگه*** دارند كه در روز مسابقه مقابل كياني ضربه شود. تختي اين موضوع را فهميده بود. به من گفت اين******ها خيلي زحمت كشيدند كه من مقابل كياني كم بياورم ولي به ياري خدا با او كشتي*** مي***گيرم و شكستش مي***دهم كه البته همين***طور هم شد. تختي در عرض 2 دقيقه كياني را ضربه كرد.
برش
ناصر مجرد خاطره***اي هم از روزنامه خراسان دارد: «سال 1337بود، مأموريت داشتم تا از رقابت***هاي آموزشگاه***هاي ايران كه با 11 هزار ورزشكار در مشهد برگزار مي***شد گزارشي تهيه كنم. وقتي بزرگي اين رويداد را ديدم به اين نتيجه رسيدم حيف است چنين رويدادي با يك هفته تأخير در كيهان ورزشي چاپ شود. تصميم گرفتم هر روز اين رويداد با 4 صفحه ويژه در روزنامه خراسان منتشر شود. پيشنهادم را به آقاي تهراني مدير وقت روزنامه ارائه دادم، او استقبال كرد اما گفت مي***داني چقدر هزينه***اش مي***شود. براي حل اين مشكل به مدير آموزش و پرورش استان خراسان رفتم و او با كمال ميل حاضر شد هزينه اين كار را پرداخت كند. براي هيچ***كس باوركردني نبود اما من به تنهايي 4 صفحه ورزشي به مدت 10 روز در روزنامه خراسان منتشر كردم. يادم هست عكسي از حشمت مهاجراني سرمربي تيم ملي فوتبال ايران در جام جهاني آرژانتين چاپ كردم كه در رشته پرش طول در اين رقابت***ها اول شده بود. او حالا هروقت مرا مي***بيند مي***گويد ناصرخان مي***دوني همين عكس تو باعث پيشرفت من شد. كارم كه تمام شد آقاي تهراني پيشنهاد داد در روزنامه خراسان مشغول به كار شوم كه نپذيرفتم. به تهران كه آمدم مدير كيهان ورزشي وقتي متوجه شد چه كاري در مشهد انجام دادم براي 10 شماره هزار تومان به من پاداش داد كه آن موقع پول خيلي خوبي بود.»تختي و جمشيد مشايخي
استاد جمشيد مشايخي كه از هنرمندان محبوب سينما و تلويزيون و تئاتر ايران است و يكي از چهره***هاي ماندگار در عرصه هنر به***شمار مي***آيد در تمام مصاحبه***هايش به جاي اين كه از ميان هنرمندان از كسي نام ببرد، جهان پهلوان تختي را الگوي خودش معرفي مي***كند كه شنيدن علت آن از زبان خود استاد لطف ديگري دارد. استاد مشايخي مي***گويد: «تازه در اداره هنرهاي زيبا استخدام و مشغول بازي تئاتر شده بودم و علاقه بسياري هم به كشتي***هاي تختي داشتم. يك روز تصميم گرفتم به چلوكبابي شمشيري، پاتوق تختي بروم. به آن***جا رفته و ايشان را ديدم كه مشغول غذا خوردن است، جلوتر رفته و خود را معرفي كردم و گفتم جواني تازه***كار هستم كه در تئاتر فعاليت مي***كنم، خيلي دوست داشتم شما را از نزديك ببينم و ... اما هنوز حرف***هايم تمام نشده بود كه آقا تختي انگار 100 سال است مرا مي***شناسد. مرا كنار خود نشاند و سفارش غذا داد. آن جوانمرد چنان با من گرم گرفت كه گويي اصلا يك اسطوره و قهرمان محبوب نيست، هرگز آن روز و متانت و تواضع آن كشتي***گير بي***بديل را فراموش نمي***كنم. به***راستي هم تختي يكي بود و دومي نخواهد داشت.»تختي و شهيد چمران
شهيد سرافراز اسلام دكتر مصطفي چمران به حق از دلاوران رشيدي است كه سهم بسيار بزرگي بر گردن انقلاب اسلامي ايران و ساير جنبش***هاي آزادي***بخش منطقه خاورميانه دارد. او كه خود از استادان مسلم جنگ***هاي نامنظم و چريكي بود از دوستي عميقش با تختي پرده بر***مي***دارد و مي***گويد: «تختي از دوستان من بود. افتخار داشتم كه در دبيرستان دارالفنون تحت تعليم او كشتي ياد بگيرم. وقتي خاطره***هاي سوزناك و دردانگيز خود را به او مي***گفتم باران اشك از چشمانش سرازير مي***شد. به ياد مي***آورم روزهايي را كه مزدوران رژيم دانشجويان را محاصره مي***كردند تختي ظاهر مي***شد و دانشجويان با فرياد «تختي تختي» او را به كمك مي***طلبيدند و دشمن پراكنده مي***شد. تختي رمز قهرماني و پهلواني در آيين ماست. او از توده***هاي مردم برخاست، كسي كه تحصيلات عالي و خانواده مرفهي نداشت و چنان كه مثل روح، وجود مردم را تسخير كرد كه شخصيت او بدين***سان متجلي شد.نفرت از خاندان پهلوي
اولين چيزي كه باعث نفرت تختي از خاندان پهلوي شد غصب زمين***هاي آن***ها توسط رضاشاه بود. پدر تختي معروف به ارباب رجب سي***هزار متر زمين و يخچال***هاي طبيعي در جنوب تهران داشت. اين زمين***ها در زمان رضاخان براي احداث ايستگاه راه***آهن تصرف شد و بدين ترتيب خانواده تختي از هستي ساقط شد. سال***ها بعد از اين اتفاق دختر عموي تختي در مصاحبه***اي گفت: «خاطره***اي كه از تختي به ياد دارم مربوط به زماني است كه از مسابقه***هاي المپيك بازگشته بود. شبي در خانه صحبت بود. ما به او گفتيم حالا كه تو قهرمان شده***اي و امكان ديدار شاه و مقام***هاي رژيم را داري در مورد يخچال***هايي كه پدر شاه از خانواده ما گرفت و بي آن***كه پولي بابت آن بپردازد آن***ها را غصب كرد صحبت كن، شايد مال پدري ما را به ما برگردانند.» تختي در***حالي***كه برافروخته شده بود گفت: «اگر چيزي مي***خواهيم بايد از خدا طلب كنيم و هيچ***گاه نپذيرفت كه از خانواده شاه حقش را طلب كند ولي آن***جا كه پاي حق مردم در بين بود هيچ***گاه سازش نكرد.»خاطره***هاي پهلوان وفادار
احمد وفادار از پهلوانان نامي ايران و مشهد بود كه قبل از تختي سابقه بستن بازوبند پهلواني ايران را داشت. او در مسابقه***هاي جهاني كشتي هم سابقه شركت دارد. وفادار در گفته***هايش نمي***تواند خوشحالي خود را از رعايت سلسله مراتب كسوت توسط جهان پهلوان تختي پنهان كند: «او يك انسان واقعي بود و احترام به بزرگان و پيشكسوتان را هميشه رعايت مي***كرد. يادم نمي***رود شبي را كه همراه وي به يكي از زورخانه***هاي تهران رفتيم به او پيشنهاد دادند كه تخته شنا را وسط گود بگذارد و ميانداري كند ولي قبول نكرد و گفت جايي كه وفادار هست اين كار را نمي***كنم. در پايان مراسم كه قرار شد جوايز گروهي از قهرمانان كشتي اهدا شود، او باز هم قبول نكرد و اين كار را به من واگذار كرد. او احترام خاصي براي سنت***هاي خوب ورزش قهرماني قائل بود. وقتي تختي به مشهد مي***آمد خيلي***ها دوست داشتند او را به طرف خود بكشانند. خيلي از دست***اندركاران و مسئولان هم از او دعوت مي***كردند اما تختي دعوت هيچ***كس را قبول نمي***كرد و فقط به خانه من مي*********آمد و مي***گفت آبگوشت خانه پهلوان وفادار را به سفره***هاي رنگين ديگران ترجيح مي***دهم.»پول گرام
بعد از مسابقه***هاي 1962 توليدو در آمريكا كه تختي نقره گرفت، براي معالجه پزشكي مدتي در آمريكا ماند. محمود ملاقاسمي از هم***تيمي***هاي تختي كه هنگام اقامت او در آمريكا به اصرار تختي پيشش ماند حكايتي نقل مي***كند كه بسيار آموزنده است. او مي***گويد: «در جريان اقامت چند روزه ما، دو برادر ايراني كه مقيم آن جا بودند ما را به خانه خود دعوت كردند، يكي از اين دو برادر در استيك***فروشي كار مي***كرد و من و تختي از مشتري***هاي او شده بوديم. روز قبل از خداحافظي تختي از من پرسيد چقدر پول داري؟ گفتم 150 دلار كه 80 دلار آن را مي***خواهم گرام بخرم. گفت همه پول***هايت را بده. پول***ها را به او دادم، فردا صبح كه قصد عزيمت به تهران داشتيم، گفتم پولم را بده مي***خواهم گرام بخرم. از آن خنده***هاي معروف خودش كرد و گفت، پول بي***پول. گفتم چرا؟ گفت مگر نديدي وضع ميزبان با اولاد جديدي كه خدا به او داده ناجور بود؟ پول هاي تو و خودم را گذاشتم توي اتاق***مان و آمدم، گفتم پس حالا چكار كنيم، من از كجا پول گرام را تهيه كنم؟ گفت غصه نخور توي تهران بهترينش را برايت مي***خرم! بعد كه ديد من ناراحت شدم گفت «ملا» هم پول و هم گرام گير مي***آيد اما گره از كار مردم باز كردن وظيفه ماست، خودت ديدي زندگي خوبي نداشتند، آن هم با اين گراني و سختي.»تختي و مدويد
الكساندر مدويد بي***شك بزرگ***ترين كشتي***گير قرن بيستم و يكي از بهترين***هاي تمام دوران ورزش است. ظهور و اوج گرفتن مدويد با سال***هاي پاياني دوران غلامرضا تختي هم***زمان بود. درحالي كه مدويد، جوان، نيرومند، سراسر انگيزه و جوياي نام بود، تختي از ديرپاترين قهرمانان عصر به حساب مي***آمد و كم***كم به آخر دوران قهرماني***اش نزديك مي***شد. با اين حال اين فاصله باعث نشد تا بين آن***ها جدا از رقابت بر روي تشك، دوستي عميق خارج از آن شكل نگيرد. مدويد در مورد تختي مي***گويد: «آشنايي با تختي براي من افتخار بزرگي به حساب مي***آيد. آشنايي ما از سال 1961 در جريان مسابقه***هاي قهرماني جهان در يوكوهاما آغاز شد. در آن ميدان بزرگ تختي برنده مدال طلاي وزن هفتم شد و من در فوق***سنگين برنز گرفتم. اين اولين حضور من در مسابقه***هاي جهاني بود. همين جا بود كه تختي را شناختم و از نزديك به قدرت و بزرگي***اش پي بردم. او هميشه مرا دوست داشت. ملت خودش را هم دوست داشت. به هنگام مسابقه***هاي جهاني توليدو زانوي من ضرب***ديدگي داشت و پزشك تيم، باند زانو را باز كرده و مشغول تزريق مسكن بود. در آن لحظه تختي كه از آن***جا مي***گذشت همه چيز را ديد. يكي از مربيان به من گفت:*** «بيا! او متوجه شد و در مسابقه به پاي مصدوم تو خواهد پيچيد اما تختي اصلا به پاي مجروحم دست نزد. هر دو خسته شده بوديم و بايد اذعان كنم، با اين***كه او 7 سال از من پيرتر بود ولي بيش از من جنبش و تحرك داشت. آن واقعه را تا آخر عمر به ياد خواهم داشت. او هرگز به حيله و نيرنگ متوسل نشد