یادش بخیر من توی سالن خونه با پسر خالم فوتبال بازی میکردم.اون هم با توپ پینگ پنگ!!! در اون زمان سالن خونه یکی به اتاق خواب وصل میشد دیگری به اتاق دیگری.یکی طرف شمال دیگری طرف جنوب.من دروازبان بودم البته در حد مدرسه. عشقم هم ناصر حجازی بود.اون زمان ناصر خان در اوج بازیش بود.من هم همیشه روزهای جمعه با پسر خالم به استادیوم میرفتیم. این چیزها را که میگم مربوط به قبل از انقلاب است.اون زمان که بچه مدرسهای بودم.پسر خالم اون زمان تو تیم دسته دو تاج بازی میکرد یعنی افسر.البته او ۸ سال از من بزرگتر بود.بعدها شد خبر نگار کیهان ورزشی.یعنی در سن ۲۰ سالگی هم خبرنگار بود هم بازیکن.در یکی از همین روزها او به عنوان خبرنگار باید به شمال میرفت تا از اردوی تیم فوتبال ایران گزارش تهیه کنه.
شب قبلش اومد به من گفت که اگه بچه خوبی باشی فردا با خودم به چالوس میبرمت قرار است که با بازیکنان تیم ملی به آنجا بریم.من هم به عشق ناصر خان که ببینمش شب را زود خوابیدم تا صبح زود بلند بشم.اگر اشتباه نکنم سال ۱۳۵۲ بود و تیم ملی خودش را برای بازی با کره شمالی آماده میکرد.بچههای تیم ملی با اتوبوس به شمال میرفتند و خبرنگاران کیهان ورزشی و دنیای ورزش بهمراه گزارشگران فوتبال از جمله آقای روشن زاده نیز کاروان تیم ملی را همراهی میکردند.
ساعت ۶ صبح اتوبوس بازیکنان تیم ملی به چالوس رسید اتوبوس ما هم ۱۵ دقیقه بعد به آنجا رسید.من که بچه نوجوانی بودم از پسر خالم خواستم که من را پیش ناصر خان ببرد.اون هم من را به سر میز او برد.او با محبت خاصی به من لبخند زد بعد هم یک عکس یادگاری از او گرفتم که اکنون برای شما میفرستم.این عکس بقول بهمنش که اون زمانها میگفت صد تومن ارزش داره،واقعا ارزش داره.
اونطرف میز هم علی پروین،،رشیدی و مناجاتی را میبینید در یک قهوه خونه پین راه جاده چالوس.از اون زمان نیم قرن میگذرد و هر یک از ماه در یک گوشه از کره خاکی اسکان گزیدیم با خاطرات گذشته زندگی میکنیم.......
View attachment 45531